تشريع اذان پس از خواب هايي كه بعضي از صحابه ديدند


- ابوداود - به اسنادش - از ابي عمير بن انس، روايت كرده كه وي به نقل از عموي انصاري اش گفت:

پيامبر صلي الله عليه و آله به اين مي انديشيد كه چگونه مردم را براي نماز گرد آورد! گفتند: هنگام نماز پرچمي را نصب كن، چون مردم آن را بنگرند، بعضي بعض ديگر را صدا زنند. اين نظر را پيامبر نپسنديد، گفتند: شيپور چطور است! و زياد گفت: شيپور يهود! پيامبر اين را نيز خوشايند ندانست و گفت: اين كار يهود است. ناقوس را به پيامبر يادآور شدند، فرمود: اين شيوه ي نصاري مي باشد.



[ صفحه 36]



عبدالله بن زيد [كه در آن جمع بود] به خاطر اندوه پيامبر غمگين شد و به خانه آمد. در خواب، اذان به او نمايان شد. صبح آن روز نزد پيامبر آمد و گفت: اي رسول خدا، بين خواب و بيداري بودم كه كسي به نظرم آمد و اذان را به من نماياند.

راوي مي گويد: عمر بن خطاب بيست روز پيش از او اين خواب را ديده بود و به كسي نمي گفت، و در اين هنگام به پيامبر خبر داد. حضرت از او پرسيد: چه چيز تو را باز داشت كه آگاهم كني؟ گفت: عبدالله بن زيد بر من سبقت جست و من شرم كردم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي بلال، برخيز و بنگر آنچه را عبدالله بن زيد به تو امر مي كند، و آن را انجام ده، پس بلال اذان گفت.

ابوبشر (كه از راويان اين حديث است) مي گويد ابوعمير به من خبر داد: گمان انصار بر اين بود كه اگر عبدالله بن زيد در آن زمان بيمار نبود، پيامبر صلي الله عليه و آله او را مؤذن قرار مي داد. [1] .

- ترمذي و ابوداود از عبدالله بن زيد روايت مي كنند كه گفت: چون پيامبر دستور تهيه و ساخت ناقوس داد تا آن را به صدا درآورند براي گرد آمدن مردم براي نماز جماعت، [به خانه رفتم و شب] در خواب ديدم كه مردي ناقوسي در دست دارد و دور من مي گردد، گفتم: اي بنده ي خدا، آيا اين ناقوس را مي فروشي؟ گفت: با آن مي خواهي چه كني؟ گفتم: مردم را به نماز دعوت كنم. گفت: آيا به بهتر از اين كار راهنمائي ات كنم؟ گفتم: آري. گفت مي گويي:

الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر؛ خدا بزرگ تر است (چهار مرتبه).

أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله؛ گواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يكتا نيست (دو مرتبه).

أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن محمدا رسول الله؛ گواهي مي دهم كه محمد فرستاده ي خداست (دو مرتبه).



[ صفحه 37]



حي علي الصلاة، حي علي الصلاة؛ بشتاب به سوي نماز (دو مرتبه).

حي علي الفلاح، حي علي الفلاح؛ بشتاب به سوي رستگاري (دو مرتبه).

الله اكبر، الله اكبر؛ خدا بزرگ تر است (دو مرتبه).

لا اله الا الله. خدايي جز خداي يكتا نيست.

پس از اندكي درنگ باز گفت: براي اقامه ي نماز مي گويي:

الله اكبر، الله اكبر؛

أشهد أن لا اله الا الله؛

أشهد أن محمدا رسول الله؛

حي علي الصلاة؛

حي علي الفلاح؛

قد قامت الصلاة، قد قامت الصلاة؛

الله اكبر، الله اكبر؛

لا اله الا الله.

چون بامداد شد نزد پيامبر آمدم و خوابم را برايش گفتم. فرمود: ان شاء الله، اين خواب حق و راست است، با بلال برو آنچه را ديده اي به او بياموز كه او به آن اذان دهد، چه صدايش رساتر از توست؛ پس از آنجا با بلال برخاستم، آنچه را ديده بودم بر او القا مي كردم و او به آن اذان مي داد.

عمر بن خطاب كه در خانه اش بود صداي اذان را شنيد، پس در حالي كه عبايش را مي كشيد، بيرون آمد و مي گفت: اي رسول خدا، قسم به آن كه تو را به حق برانگيخت، مثل اين خواب را من ديدم. پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خداي را سپاس. [2] .



[ صفحه 38]



- ابوداود از ابن ابي ليلا روايت مي كند كه گفت: در چگونگي نماز سه بار جرياني رخ داد و گفت: اصحاب ما از رسول خدا روايت كردند كه فرمود: نماز مسلمانان - يا مؤمنان - به صورت يكسان [و به جماعت كه نماز را همه با هم و در يك زمان بخوانند] مرا خرسند مي ساخت، و در اين انديشه بودم كه مرداني را در محله ها بپراكنم كه مردم را به زمان نماز ندا دهند، و حتي بر آن شدم كساني را بر بام خانه هاي بلند بگمارم تا مردم را به زمان فرا رسيدن نماز ندا دهند، حتي ناقوس بزنند يا نزديك بود كه ناقوس بزنند.

[در همان روز يا فرداي آن] مردي از انصار آمد، گفت: اي رسول خدا، هنگامي كه اهتمام و خواست تو را دريافتم و از نزدت بازگشتم [در خواب] مردي را ديدم كه دو جامه ي سبز بر تن داشت، به مسجد درآمد و اذان گفت، آن گاه با درنگي نشست و برخاست و نظير آنچه گفته بود بر زبان آورد جز اينكه اين بار گفت: «قد قامت الصلاة» و اگر مردم مرا بيهوده گو نخوانند، مي گويم [گويا] من بيدار بودم نه خواب.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خداي بزرگ خير را به تو نماياند [3] ، بلال را [به آنچه ديده اي] فراخوان كه اذان بگويد.

راوي مي گويد عمر گفت: مثل آنچه او ديد من ديدم، ليكن چون پيش از من گفت: شرم كردم آن را باز گويم. [4] .

- مالك - در موطأ - از يحيي، از مالك، از يحيي بن سعيد روايت مي كند كه: پيامبر صلي الله عليه و آله دو چوب خواست كه به آنها زنند تا مردم براي نماز گرد آيند، عبدالله بن



[ صفحه 39]



زيد انصاري - از بني حارث بن خزرج - در خواب دو چوب ديد، گفت: اين دو مانند آن چيزي است كه پيامبر خواست، [صدايي به گوشش آمد كه] گفت: چرا براي نماز اذان نمي گوييد؟ عبدالله چون بيدار شد نزد پيامبر آمد و آنچه را ديده بود بيان كرد، پس پيامبر دستور اذان داد. [5] .

- در «مصنف» عبدالرزاق به اسنادش از ابراهيم بن محمد، از ابي جابر بياضي، از سعيد، از عبدالله بن زيد - برادر بني حارث بن خزرج - آمده است كه: وقتي عبدالله خواب بود، مردي را ديد كه با او دو چوب بود. گفت: در خواب به او گفتم: پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواست اين دو چوب را بخرد كه آن دو را ناقوسي قرار دهد كه براي نماز زده شوند.

عبدالله مي گويد: صاحب دو چوب با سرش به من توجه كرد و گفت: من شما را راهنمايي مي كنم بر آنچه بهتر از اين است (پس ماجراي اين خواب به پيامبر رسيد، دستور اذان داد). [6] .

عبدالله بن زيد از خواب بيدار شد. راوي مي گويد: مانند اين خواب را عمر نيز ديد، ولي عبدالله بن زيد زودتر از او نزد پيامبر رفت و حضرت را آگاه ساخت، پس پيامبر به او گفت: برخيز و اذان بگو! گفت: اي رسول خدا، صدايم بد است، پيامبر به او گفت: آنچه را ديدي به بلال بياموز، پس عبدالله اذان را به بلال آموخت، و بلال اذان گفت. [7] .

- و نيز عبدالرزاق - در مصنف خود - از ابن جريج روايت مي كند كه، عطاء گفت: شنيدم عبيد بن عمير مي گويد: پيامبر از اصحاب در اين باره نظر خواست كه چاره اي



[ صفحه 40]



بينديشند كه مردمان - آن گاه كه اراده ي نماز جماعت كنند - گرد آيند، آنها به ناقوس رأي دادند، پس عمر بن خطاب درصدد بود كه دو چوب براي ناقوس فراهم آورد، و در اين زمان در خواب ديد [كسي را كه مي گفت:] ناقوس نسازيد،بلكه براي نماز اذان بگوييد، پس عمر نزد پيامبر آمد تا خوابش را باز گويد،پيش از او در اين زمينه به پيامبر وحي شده بود، از اين رو پيش از رسيدن عمر به پيامبر، بلال اذان مي گفت. پس چون عمر خوابش را گفت، پيامبر فرمود: وحي بر تو سبقت گرفت. [8] .

- در جامع المسانيد ابو حنيفه و در مجمع الزوائد، به نقل از علقمة بن مرثد، از ابن بريده، از پدرش آمده است: مردي از انصار بر پيامبر گذشت و حضرت را اندوهگين يافت، و آن مرد طعام [گندمي] داشت كه نزدش گرد آمده بود، پس چون اندوه پيامبر را ديد، اندوهناك شد و آنها را واگذاشت و به مسجد خود [محل نمازش] درآمد كه نماز بخواند، و در اين ميان به خواب رفت و كسي در خوابش آمد و گفت: آيا مي داني پيامبر را چه غمگين كرده است؟ پاسخ داد: نه. گفت: براي اين ناقوس غمناك شده است، نزد او برو و بخواه كه به بلال دستور اذان دهد. پس اذان را اين گونه به او آموخت: الله اكبر، الله اكبر، دو بار، أشهد أن لا اله الا الله، دو بار، أشهد أن محمدا رسول الله، دو بار، حي علي الصلاة، دو بار، حي علي الفلاح، دو بار، الله اكبر،الله اكبر، لا اله الا الله...

سپس اقامه را مانند اذان، به او ياد داد، و در آخرش گفت: قد قامت الصلاة،قد قامت الصلاة، الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله - مانند اذان مردم و اقامه شان.

انصاري آمد و در خانه پيامبر نشست، ابوبكر [از آنجا] گذشت، گفت: برايم [جهت ورود بر پيامبر] اجازه بگير، ابوبكر وارد بر پيامبر شد و مانند همان خواب را ديده بود و به پيامبر خبر داد؛ سپس براي انصاري اجازه خواست و او وارد شد و



[ صفحه 41]



خوابش را باز گفت. پيامبر فرمود: مثل اين را ابوبكر به ما خبر داد، پس دستور داد كه بلال به اين شيوه اذان بگويد. [9] .

عبارات اين احاديث گر چه مختلف اند، ليكن به خواب هايي اشاره مي كنند كه به هم نزديك اند؛ روايت اول بيان گر آن است كه تشريع اذان بر اثر خوابي بوده كه عبدالله بن زيد - پس از آنكه پيامبر را گرفته و غمگين يافت - ديد، و از روايت او بر مي آيد كه رؤيا در شب رخ داد، چه در آن آمده است: «... اذان در خواب بر او نمايان شد، پس بامداد نزد پيامبر آمد و او را خبر داد»؛ روايت دوم نيز چنين است، زيرا مي گويد: «چون صبح شد خدمت پيامبر آمدم و آنچه را در خواب ديده بودم برايش گفتم».

ليكن در روايتي كه ابوحنيفه در جامع المسانيد نقل مي كند، آمده است كه، آن مرد چون پيامبر را غمگين ديد به مسجد درآمد كه نماز گزارد. «پس در اين ميان به خواب رفت، و در خواب شخصي نزدش آمد... پس انصاري آمد و بر در خانه پيامبر نشست، ابوبكر بر او گذشت، گفت: از پيامبر برايم اجازه ورود بگير...» [پيداست كه نص] اين روايت با روايت اول تفاوت دارد.

افزون بر اين، مرد انصاري در نص جامع المسانيد «دارنده ي طعامي بود كه نزدش گرد آمده بود، چون اندوه پيامبر را ديد، غمناك شد و آنها را رها كرد»، و اين سخن از عبدالله بن زيد عبد ربه بن ثعلبه - كه ندا (بر او) نمايانده شد - مشهور نيست [10] ؛ بلي، اين سخن از سعد بن عباده و كساني ديگر از انصار - كه پيامبر را هنگام ورود در مدينه پذيرائي كردند و از ثروتمندان سخاوتمند بودند - شهرت دارد.

و نيز در نص «جامع المسانيد» ادعا شده كه، ابوبكر در نقل خواب بر انصاري



[ صفحه 42]



سبقت جست و آن را براي پيامبر صلي الله عليه و آله بيان كرد؛ و اين سخن برخلاف ديگر نصوص است كه پيشي گرفتن انصاري را تثبيت مي كند.

اما روايت دوم - روايت ترمذي و ابوداود - اشاره به اين دارد كه پيامبر خواست ناقوسي ساخته شود كه براي [گرد آمدن] مردم زده شود، پس عبدالله اذان را در خواب ديد، و آن گاه پيامبر از بلال خواست كه آنچه را عبدالله مي گويد، ياد گيرد. اين سخن، با ناخشنودي پيامبر از ناقوس سازگار نيست.

در روايت سوم مي بينيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد: «تصميم گرفتم مرداني را در خانه ها [و محله ها] بپراكنم كه مردم را به زمان نماز ندا دهند،حتي قصد دارم مرداني را برانگيزم كه بر بام ها روند و به وقت نماز ندا كنند، حتي ناقوس زنند يا نزديك بود ناقوس زنند، پس مردي از انصار آمد...» و اين روايت با آنچه از مرد انصاري در كتاب هاي حديث گفته شده، سازگاري ندارد.

در موطأ مالك آمده است: «پيامبر خواست دو چوب تهيه كند، كه به آن دو بزنند تا مردم براي نماز جمع شوند، پس عبدالله در خواب دو چوب ديد...».

اين روايت نيز با آنچه عبدالرزاق از ابن جريج روايت كرده، سازگار نمي باشد،زيرا در آن آمده است كه: عمر خواست «دو چوب براي ناقوس بخرد كه ناگهان در خواب ديد [ندايي مي گويد:] براي نماز ناقوس نزنيد، بلكه اذان بگوييد».

اينها بعضي از رواياتي بود كه بر قول دوم دلالت دارد، و ما با وجود اختلاف اين روايات با يك ديگر - خواستيم، در حد امكان، آنها را تحت يك عنوان در آوريم.


پاورقي

[1] سنن ابي داود 1: 134، كتاب الصلاة باب بدء الأذان.

[2] الجامع الصحيح، للترمذي 1: 358، أبواب الصلاة، باب ما جاء في بدء الأذان؛ سنن أبي داود 1: 135، كتاب الصلاة، باب كيف بدء الأذان، أبو داود (كه متن اين روايت از كتاب اوست) مي گويد: روايت زهري از سعيد بن مسيب از عبدالله بن زيد، نيز چنين است ليكن ابن اسحاق به نقل از زهري مي گويد:

الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر؛ و معمر و يونس به نقل از زهري مي گويد: الله اكبر، الله اكبر، براي بار دوم نيامده است. نگاه كنيد به، صحيح ابن خزيمه 1: 193.

[3] اين جمله در روايت ابن مثني است، و در روايت عمر نيامده است.

[4] سنن ابي داود 1: 139، كتاب الصلاة، باب بدء الأذان، حديث 506.

[5] الموطأ 1: 67، كتاب الصلاة، باب ما جاء في النداء للصلاة.

[6] جمله داخل پرانتز در كنز العمال نيست.

[7] مصنف عبدالرزاق 1:460 / 1787، كتاب الصلاة، باب بدء الأذان؛ كنز العمال 8: 329، كتاب الصلاة، الباب الخامس، حديث 23140.

[8] مصنف عبدالرزاق 1:456 / 1775، كتاب الصلاة، باب بدء الأذان، گر چه مفاد اين روايت تشريع اذان به وسيله ي وحي است، ليكن از آنجا كه با روايات ديدن اذان در خواب ارتباط داشت، در اينجا آورديم.

[9] جامع المسانيد 1: 291؛ مجمع الزوائد 1: 329، كتاب الصلاة، باب كيف بدء الأذان (متن روايت در اينجا از كتاب جامع المسانيد است).

[10] شايد اين سخن از ابي بن كعب باشد.


بازگشت