جشن تكليف


محمد قولي مياب



چند روزي است دخترم زهرا

گرم راز و نياز مي باشد



وقت شب وقت ظهر وقت سحر

همدمش جانماز مي باشد



دوش پرسيدم و جوابم داد

با اشاره به مهر و سجاده





[ صفحه 69]





جشن داريم روز يكشنبه

مي شوم بهر جشن آماده



دخترم گفت اين و از جا جست

مثل يك سرو سرفراز ايستاد



مرحبا دختر عزيز من

بايد امر خدا اطاعت كرد



آنچه فرموده ايزد دانا

بايد از جان و دل اجابت كرد



دخترم در لباس گلدارش

راستي چون فرشته مي ماند



دختر ناز من نمازش را

با خلوص تمام مي خواند





[ صفحه 70]





آفرين دختر عزيز من

جشن تكليفتان مباركباد



از تو راضي شود خداي جهان

در پناه خدا بماني شاد


بازگشت