گلبانگ موذن
سعيدا اصفهاني
شد صبح ز جا خيز كه هنگام نماز است
هنگام مناجات و گه راز و نياز است
مرغ سحر از دل چو جرس نالد و گويد
اي خفته ز جا خيز كه ره دور و دراز است
تا منزل مقصود و سراپرده جانان
بسيار در اين راه نشيب است و فراز است
[ صفحه 53]
گر مرد رهي مرد خدا تا به سحرگاه
چون شمع همي گريد و در سوز و گداز است
از طره جانانه صبا غاليه پرداز
با پيك صبا رهسپر گلشن راز است
[ صفحه 54]