پاداش زهرا


يك روز عصر كه پدرم از سرِ كارش برگشته بود، با خوشحالي به طرف او دويدم، دستش را گرفتم و گفتم:

پدر، من ديگر نماز خواندن را با كمك مامان يادگرفتم!

پدرم در حالي كه كتش را به چوب لباسي آويزان مي كرد با مهرباني به من گفت:

خيلي خوبه دخترِ گُلَم؛ اگر وضوداري برو سجّاده ي مامان و چادر نمازِ خودت را بياور و براي بابا يك نماز سه ركعتي بخوان تا ببينم چقدر از نمازت را ياد گرفته اي؟

گفتم: چَشم پدر! بعد با عجله رفتم، چادر و سجّاده را آوردم.

چادرم را سر كردم و روي سجّاده رو به قبله ايستادم.

آن وقت توي دلم همان طور كه مادر يادم داده بود، اوّل نيّت كردم و گفتم: «سه ركعت نماز مغرب به جا مي آورم «قُرْبَةً اِلَي الله» بعد دست هايم را تا كنار گوش هايم بالا بردم و گفتم:

«اَللهُ اَكْبَر»

وقتي كه دست هايم را پايين آوردم، شروع كردم به خواندن سوره حمد و سوره توحيد.

بِسْمِ اللهِ الرَّ حْمنِ الرَّحيمِ اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ مالِكِ يَوْمِ الدّينِ اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيَّاكَ نَسْتَعينُ اِهْدِنَاالصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَالَالضَّآلّينَ

بِسْمِ اللهِ الرَّ حْمنِ الرَّحيمِ قُلْ هُوَاللهُ اَحَدٌ اَللهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ

حمد و سوره را كه خواندم، خَم شدم و دستانم را روي زانوهايم گذاشتم و گفتم:

«سُبْحانَ اللهِ - سُبْحانَ اللهِ - سُبْحانَ اللهِ»

مادرم يادم داده بود كه اسم اين كار، ركوع است.

ديشب هم كه با مادر و مادر بزرگم به مسجد رفتيم و نماز جماعت خوانديم همه با هم به ركوع مي رفتيم.

مادر مي گفت: بهتر است انسان نمازش را در مسجد و با جماعت بخواند چون ثوابش خيلي بيشتر است.

از ركوع كه بلند شدم، كمي ايستادم و سپس آرام زانوها و كف دستهايم را بر زمين، و پيشانيم را روي مُهر گذاشتم، در همان موقع، سعي مي كردم فقط نوك انگشتانِ پاهايم روي زمين باشد.

بعد گفتم:

«سُبْحانَ اللهِ - سُبْحانَ اللهِ - سُبْحانَ اللهِ»

سرم را از سجده برداشتم و دوباره همان كار را تكرار كردم.

پدرم گفته بود: هر كس در برابر خدا سجده كند، شيطان ديگرنمي تواند او را گول بزند.

مثل اينكه تا اينجا نماز را درست خوانده بودم، چون پدرم چيزي نمي گفت.

وقتي كه سر از سجده دوّم برداشتم، بلند شدم تا در ركعت دوّم دوباره سوره حمد و سوره توحيد را بخوانم.

پس از اينكه حمد و سوره را خواندم دست هايم را به طرف آسمان گرفتم و اين دعا را خواندم:

«اَللهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

پدرم گفته بود: در قنوت مي تواني علاوه بر اين دعا، هر دعايي كه خواستي بخواني.

بعد از قنوت مثل ركعت اوّل، به ركوع و سجده رفتم.

پس از سجده، نشستم و تشهّد خواندم:

«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّااللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَللهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

ركعت دوّم تمام شده بود بلند شدم تا ركعت سوّم را بخوانم.

همه اش زير چشمي به پدرم نگاه مي كردم كه نكند غلط خوانده باشم، ولي پدرم همان طوركه نشسته بود و لبخند مي زد، سرش را تكان مي داد و من مي فهميدم كه تاحالا درست خوانده ام.

در ركعت سوّم بجاي حمد و سوره، سه مرتبه گفتم:

«سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُللهِ وَ لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ»

پدرم گفته بود: اسمِ اين كلمات، تسبيحات اربعه است.

پس از اينكه تسبيحات اربعه را خواندم، مثل ركعت قبل، ركوع و دو سجده را به جا آوردم و نشستم، اوّل تشهد را خواندم و بعد سلامِ نماز را دادم:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»

آخرِ نماز هم سه مرتبه گفتم:

«اَللهُ اَكْبَرْ - اَللهُ اَكْبَرْ - اَللهُ اَكْبَرْ»

نماز تمام شده بود.

چادر را كه روي چشمم افتاده بود كنار زدم و گفتم:

بابا درست خواندم؟

اما پدرم نبود! خواستم بلند شوم كه ديدم پدر و مادرم با چهره هاي خندان ايستاده اند و با خوشحالي مرا نگاه مي كنند.

مادرم بسته بزرگ قشنگي را از زير چادرش بيرون آورد و به پدرم داد و گفت: اين هم جايزه دخترم زهرا كه نمازش را خيلي خوب ياد گرفته است!

پدرم بسته را گرفت و گفت: آفرين دخترم!

ماشاءاللّه همه نمازت را درست خواندي، اين هم جايزه ات.

كادو را باز كردم، اگر گفتيد توي آن چه بود؟

يك سجّاده خيلي قشنگ! يك جعبه آبرنگ و يك عروسك زيبا.


بازگشت