پرواز روح در نماز


سميه نصيري فرد

راه اين خانه ي عجيب از روي پله مي گذرد، اما پله هاي پل به سمت آسمان است. اين پل با پل هاي معمولي خيلي فرق دارد. اگر چه مستقيم است ولي وقتي روي پل قدم مي گذارم انگار از يك پلكان بالا مي روم. موقع قدم برداشتن مي لغزم، مي ترسم اما كسي به من مي گويد:

«بيا…» دنبال صدا مي گردم تا بدانم و بيابم صدا از كيست، نمي يابم. هر پله را كه بالا مي روم پله اي ديگر پيدا مي شود. يك پله ديگر به ميزبان نزديك مي شوم. او به خانه ميزبان مي رسد. در مي كوبد و داخل مي شود. حرف مي زند. در برابر ميزبان سرخم مي كند. او را و ميهماني اش را و پذيرايي اش را سپاس مي گويد و اين همه سليقه را تحسين مي كند و مي ستايد. مي خورد و مي نوشد:

نماز را تمام مي كنم اما دلم نمي آيد از او دل بكنم. دلم نمي خواهد او از من دل بكند. قرآن را باز مي كنم تا دوباره با او باشم. در نماز كه بودم من حرف مي زدم و او گوش مي كرد. اين بار مي خواهم او حرف بزند و من گوش بدهم.

به حرف هايش كه گوش مي دهم آرام مي گيرم.

نوشته ي خانم نصيري فرد با آن كه كاملاً با موضوع مسابقه مرتبط است و با آن كه مضمون قابل قبولي دارد و در حد خود خلاقانه است



[ صفحه 358]



و بهره اي هم از عنصر خيال برده است و در مجموع امتياز خوبي را به دست آورده، اما در اصلي ترين عنصر قطعه ي ادبي يعني زبان دچار مشكل جدي شده است. او زبان مناسب را براي بيان اين سفر روحاني ندارد. از اين رو اين نويسنده ي جوان تبريزي نياز بسيار به خواندن كتاب هاي ادبي و آشنايي بيشتر با زبان و زيبايي هاي آن دارد.


بازگشت