چشمه زلال


مهناز قمشلويي

آهسته برخاست؛ با قامتي استوار و جاني آزاد. به اطرافش آهسته نگاه كرد؛ لبخند زيبايي بر لبانش بود. گويي مي دانست چه در انتظار اوست و يا شايد او در انتظار چيزي است. پاهايش در سرزمين مقدسي قرار داشت. خاك اين سرزمين مباح تر و روشن تر از آب است؛ اين خاك با خون يارانش سبز مانده بود.

مهناز قمشلويي، در موضوع «شهيدان نماز» قطعه ي ادبي خود را نوشته است. او شانزده سال دارد و در تهران زندگي مي كند.

قمشلويي عشق را به آب زلالي تشبيه ساخته است كه هر كس به اندازه عطش و قابليت خويش از آن مي نوشد. نماز در نظر او سيري است كه از نياز و طلب آغاز مي شود و به قيام و قعود منتهي مي گردد. نويسنده در اين اثر به تلفيقي از لحظات نماز و شهادت پرداخته است. چنين لحظاتي بارها و بارها در طول تاريخ و در محراب نماز بزرگاني چون امام علي عليه السلام تكرار شده است. شهيد، ياد اباعبدالله را در خاطر زنده مي كند؛ از جام عشق مي نوشد و به شهادت مي رسد.



[ صفحه 271]




بازگشت