نماز من


فاطمه فتحي

آن جا كه ستاره ها مي شكفند و خورشيد پابرهنه مي دود، روي ديوارهاي مسجد محله، كودكي مي سرايد اذان و مادر بزرگ برمي دارد سبدي از دعا و مي رود تا لب حوض. نگاهي در حوض؛ نگاهي به آن بالا كه اي قادر بي همتا! ببخش، ببخش برما!

منِ بي تاب، مي كوبم پا برزمين. دير نشود مادر بزرگ! چادري سپيد به سرم و سجاده اي سبز زير بغلم. مي روم تا در خانه ي دوست.

ترسم از اين است كه نرسم به بهار و بگذرد بهار از پس ميله تنگ پنجره ها؛ آن كه نسيم بشكفد قطره اي از چشم دلم را….

فاطمه فتحي بيست و دو سال دارد. ديپلمه است و در فيروز آباد فارس زندگي مي كند. آن چه در اين مجموعه گرد آمده است، 42 قطعه از اوست كه اغلب در حال و هواي مناجات است. او آشنايي خوبي با زبان دارد و نثرش بار خوبي از تخيّل را به دوش مي كشد.



[ صفحه 256]



اين مجموعه در نگاه اول، به دو بخش زباني كاملا مجزا تقسيم مي شود. فصل اول با بيست قطعه، زباني كاملاً متمايز از فصل ديگر دارد. در اين فصل او براي دور شدن از زبان معمول و روزمره فعل را از جاي خود برداشته و جابه جا آن را بر ديگر اجزاي جمله (يا دست كم بخشي از جمله) مقدم داشته است و سعي كرده به زباني غير آشنا دست پيدا كند.


بازگشت