قامت استوار


معصومه غفاري

نمي دانم چه بنويسم كه حال دگرگون مرا وصف كند. در اين جا هستم و نيستم. من در كربلا هستم؛ اما احساس مي كنم شايستگي اين بودن را ندارم. كمي دورتر از من در فاصله اي به اندازه ي قامت گل هاي آفتابگردان، خيمه هايي ديده مي شود. پايم مي لرزد. نمي توانم نزديك شوم. احساس مي كنم در خواب هستم؛ اما چه خوابي است كه هم اينك درحال تعبير است….

حقّا كه نمايانگر شجاعتند.



[ صفحه 250]



اي كه قامت استوارت به هيچ كوهي مانند نمي شود! اي كه سيماي نگارين تو در هيچ نگارخانه اي پيدا نمي شود و اي نوري كه هيچ خورشيدي به مانندت يافت نمي شود! گام هايت استوارتر از ستون آهنين است و نماد شجاعت.

… نماز خواندن واجب است؛ اما در اين لحظات، محافظت از نمازگزاران نيز واجب است. من هم در صف نماز ايستاده ام؛ همان صفي كه جماعتش به مولايم حسين اقتدا كرده اند؛ منتهي نماز نمي خوانند بلكه از نمازگزاران محافظت مي كنند.

نويسنده، كه اهل قم است، خود را در كربلا مي بيند. به سمت خيمه ها مي رود و صداي كودكان و زنان را از داخل خيمه ها مي شنود. او در نوشته اش ظهر عاشورا را توصيف مي كند و امام حسين عليه السلام و يارانش را مي بيند كه در هنگامه ي كارزار به سوي نماز مي شتابند. او خود را يكي از كساني تصور مي كند كه محافظت از صف نمازگزاران را به عهده گرفته اند.


بازگشت