سجده ي عشق


نجمه رهيده

شب است و سكوت، به سنگيني سكوت مرگبار ثانيه ها وهزاران پريشاني بي هنگام است. شب است و من و خلوت و دل.

حيران در كوچه پس كوچه هاي دلم قصه ي تلخ بي سرانجامي را تكرار مي كنم و در خلوت مقدس قلبم سوگند كبوتران را مي شنوم. گام هايم سنگين است. از تمام روز و شب هاي مكرر خسته ام و مي خواهم بگريزم. از همه چيز و از همه كس، حتي از خودم. مي خواهم از اين غار وحشتناك تنهايي بيرون بيايم. كاش مي شد جاي آناني بودم كه سجاده ي سرخشان گواه صدقشان است. آنان كه مُهر و تسبيحشان از جنس تپش هاي پي درپي قلبي عاشق است. آنان كه فرياد «الله اكبر» شان نقاب سنگي صورت ها را در هم مي شكند و گام هاي استوارشان ديوارهاي پوسيده ي تكرار را فرو مي ريزد. آنان كه نمازشان را در سنگر آغاز مي كنند و در بهشت به اتمام مي رسانند.

مي خواهم قصه ي كبوتران عاشقي را بنويسم كه در سنگرهاي خونين، سجاده هاي سرخ را گشودند و به نماز ايستادند. آنان كه با



[ صفحه 180]



گفتن اذان و اقامه، فرشتگان خدايي را ميهمان دل خويش كردند و كوه را در برابر تكبيرة الاحرام مستحكمشان به سجود آوردند. چه حكايتي است، حكايت اين سرخ بالان عاشق!

نجمه رهيده از استان خراسان نوشته ي خود را در سه صفحه تنظيم كرده است. او «شهيدان نماز» را درون مايه ي اثر خويش قرار داده است و به شهيداني پرداخته است كه در جبهه ي حق عليه باطل به شهادت رسيده اند.


بازگشت