مسافري با تن پوشي از ستاره


زليخا رضواني

مي توانم تصور كنم كه وقتي پشت سرآقا به نماز مي ايستادم فرشته ها همه ياس هاي سرزمين پاكي ها را به شادباش برسرم مي پاشيدند و من در خلوت ترين ايوان آسمان، دست دلم را مي گرفتم و به گوشه ي حرير بال هاي ملائك گره مي زدم و همراه آنان



[ صفحه 166]



رهسپار مي شدم تا سرزمين شكوفه هاي گيلاس، تا سرزمين پروانه هاي آزاد و تا انتهاي مرزهاي آبي و آزاده.

آه! چقدر زيباست تا آن سوي مرطوب حيات پركشيدن و درهواي وصل دوست بي قرار شدن!

عنواني كه زليخا رضواني، براي تنها قطعه ي ادبي بلند مجموعه ي خود برگزيده است، به گمانم زيباتر از خود اثر اوست. البته او كه يك دانشجوي بيست و چهار ساله شمالي است، درنوشتن اين قطعه كم دقتي هايي از خود نشان داده است و البته از آن جايي كه او شاعر هم هست، مسؤوليتش سنگين تر مي شود.

مهم ترين مشكل اين مجموعه، عدم برخورداري از انسجام لازم است. او قطعه ي هفتاد و سه صفحه اي خود را نه تنها در ظاهر فصل بندي نكرده، بلكه در محتوا هم نظم و ترتيب خاصي به آن نبخشيده است و از اين حيث بسيار شبيه به مجموعه «در حسرت نماز تو»، نوشته ي ليلا عرب اسدي است.

او مضاميني را كه در آغاز نوشته اش آورده، در اواسط و اواخر قطعه دوباره و چندباره تكرار مي كند و ضمن آن كه با اين تكرارهاي ناخواسته و نابجا، ملال را در خواننده برمي انگيزد، نشان مي دهد كه توجهي به جايگاه مناسب طرح موضوع نداشته است؛ والاّ يك موضوع واحد نبايد در چهار پنج موضع از يك نوشته تكرار شود. اين نوع



[ صفحه 167]



تكرار، البته غير از آن تكرار عمدي و آگاهانه است كه با تغيير يا بدون تغيير، به قصد زيباتر كردن متن آورده مي شود.

افزون براين، او به كرّات و بدون ايجاد زمينه ي لازم، مخاطب خود را عوض مي كند. مخاطب او گاه حضرت امام حسين عليه السلام، گاه حضرت زهرا سَلامُ الله عَلَيها، گاه حضرت صاحب الامرعجّل الله تَعالي فَرَجهُ شَّريف و گاه پروردگار متعال و گاه شخص خواننده است و در ذهن خواننده ناگزير اين قضاوت شكل مي بندد كه او از اين شاخه به آن شاخه پريده است.

او مي توانست همه اين حرف ها را به صورت مناسب فصل بندي كرده، در جاي خود بياورد و ضمن كوتاه كردن قطعات، نثر را از اين پراكندگي حفظ كند. البته شايد فرصت اندك و احتمالاً شتابي كه او اجباراً در گرد آوردن اين مجموعه به كار بسته، يكي از دلايل اين اتفاق باشد.


بازگشت