ياس هاي سپيد نماز


سميه دامنكشان

پدر! آن گاه كه سجاده ي عشق را گشودي و عاشقانه يار خود را در آن نگريستي، مرواريدهاي زيباي اشك از چشمه ي زلال چشمانت جاري شد. آن گاه بود كه توانستم عشق به معشوق را در وجود تو بيابم.

پدر! آن گاه كه سجاده ي عشق را به سوي اولين وجود هستي گشودي، توانستم در آينه پاك وجود تو، تجلّي عشق راستين را بيابم.

آن گاه كه ايمان، تجلّي يافته ي وجود تو بود، نشستن بر سجاده ي عشق، تنها نشانه اي از عاشق گشتن تو بود و آن گاه كه سجاده ات را در شب به خاطر ديدار تنها وجود هستي ات گشودي، مُهره هاي عشق را در ميان انگشتانت گرداندي و گل برگ هاي سرخ عشق را



[ صفحه 159]



برروي گونه هايت فشردي و آن گاه كه شقايق سرخي گرفت و ياس، سپيدي، آسمان، رفعت؛ زمين، وسعت و خورشيد پرتويي از انوار ملكوتي، آن گاه بود كه سجاده ي عشق را بستي و دست نياز به سوي معشوق دراز كردي. آن گاه بود كه وصال يار را از او طلب كردي و به آن سوي هستي شتافتي.

اي پدر! آن گاه كه پيكر نازنين تو به وطن آمد، عاشق شدم و بر همان سجاده ي عشق كه يادگار تو بود نشستم. مُهره هاي عشق را در دستانم گرداندم و دست نياز به سوي معشوق دراز كردم.

پدر جان! اي مِهر درخشان خاطرات من! كاش بودي و من درس عشق را از معلمي عاشق چون تو مي آموختم.

سميه دامنكشان، فرزند شهيد علي دامنكشان، دانشجوي سال دوم رشته ي راديولوژي است. او قطعه ي ادبي خود را در يك صفحه با درون مايه ي «نماز شهيد» ارسال داشته است.

نويسنده، تجلي روح نماز را در شهادت پدر خود ترسيم مي كند و با استعاره، راز و نياز شهيد را با خدا بيان مي كند.


بازگشت