اگر در نماز امام حسين بودم (2)


معصومه دادخواه

در لابه لاي تنگناي ظلم و فاجعه، پنجره هاي كوير عطشناك دلم را به روي چشم هاي تب آلود سجاد و نگاه باراني رقيه و لب هاي ترك خورده ي علي اكبر و گلوي خونين علي اصغر و حريم آبي سجاده ي سكينه مي گشودم و با تمام وجود همراه بغض شكفته ي زمين فرياد مي زدم: كه اي كاش آسمانِ سياه پوشي بودم كه چشمان باراني ام را به روي غربت داغ كربلا مي گشودم. اي كاش پاره ابري بودم و



[ صفحه 153]



قطره قطره بر لب كودكان مي چكيدم. اي كاش جانم سپري بود در برابر تيرهايي كه به سوي مشك آب مي آمدند تا ماه بني هاشم را شرمنده ي نگاه خسته و منتظر كودكان كنند. اي كاش سرپناه خلوتي بودم تا كودكان را از زير تازيانه هاي دشمن مي رهانيدم. يا پرنده اي بودم كه قنداق علي اصغر را ميان بال و پر مي گرفتم و باران تيرها را به جان مي خريدم. كاش پاره ابر لطيف و مرطوبي بودم و پيكر سوزان سجاد را در خنكاي وجودم مي گرفتم. كاش آن آسماني بودم كه با خون گلوي علي اصغر رنگين شد. كاش چادري بودم به اندام زينب سَلام الله عَلَيها و سايباني بر سر كودكان و مرهمي بر زخم هايشان.

معصومه دادخواه، زبان شسته و رفته اي دارد. سليس و روان مي نويسد و از عنصر خيال نيز بهره مي جويد و البته نگاه هاي پراكنده ي خوبي هم دارد. اين چند نشاني شايد كافي باشد تا از توانايي هاي او در عرصه نوشتن مطمئن شويم.

در اثري كه او براي چهارمين مسابقه بزرگ تأليف كتاب نماز نوشته است، اگر نقص كوچكي متوجه آن مي شود، از ناحيه ي ايجاد ارتباط با موضوع است. به گمان داوران اين دوره او مي توانست رابطه ي عميق تري با موضوع برگزيده اش پيدا كند. شايد اگر نويسنده به عوض پريدن از آن شاخ به اين شاخ، همه ي حواس خود را بر موضوع «حضور در نماز امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا» تمركز مي داد، نتيجه بهتري از كار



[ صفحه 154]



خود مي گرفت و اثري كه خلق مي كرد، با توجه به توانمندي هايي كه از خود نشان داده است، به مراتب، درخشان تر بود.


بازگشت