تا نهايت


مليحه خنجري

خدايا! مي خواهم با نماز خواندن به تو بگويم و ثابت كنم تو تنها خالق يكتايي. مي دانم كه اگر بخواهي انساني را تا نهايت عزت مي رساني و يا برعكس او را تا سر حد پستي و حقارت مي كشاني كه تو اين را نخواسته اي، بلكه بنده به واسطه ي اعمالش چنين مي شود.



[ صفحه 131]



خدايا! اينك سر بر مُهر مي گذارم؛ مُهري كه تربت پاك حسين عليه السلام است و چشمانم را مي بندم و زمين كربلا را حس مي كنم.

خدايا! دست هايم را هر چند كه پرگناه است، خالي برمگردان، و مرا همواره از نمازگزاران با اخلاص قرار بده.

مليحه خنجري، شانزده ساله، از ورامين، قطعه ي ادبي و سه داستان خود را در چهارده صفحه تنظيم كرده است. قطعه ي ادبي او درباره ي موضوع «نماز» است و داستان هاي او به «شهيد و نماز» مربوط مي شود. وي با محور قرار دادن نماز، به مفهوم نماز مي پردازد و از حيطه ي واژه قدم بيرون مي گذارد و به بطن محتوا فرومي رود.


بازگشت