بگذار تا تو را بخوانم


سيده مريم احمدي

نماز، پژواك تشكر از خالق و عشق به او است كه پنج بار در من تكرار مي شود.

نماز، بال گشودن در حريم پاك خداوند است كه بي چشم داشتي جاي سعادت را نشانم مي دهد.

وقتي گيسوان خيس خاطراتم را نوازش مي دهم، نماز، اين جلوه ي خداوندي را مي بينم كه كنار پنجره ي قلبم ايستاده و چراغ شكسته ي دلم را روشني مي بخشد.



[ صفحه 33]



چه زيباست لحظه هايي كه با يك سبد دعا به سراغت مي آيم و چه زيباتر است وقتي كه تو گل هاي احساسم را با يك اجابت معطر مي كني…. حضورت را درك مي كنم، آبي تر از هميشه. بودنت مايه ي آرامش من است. هستي من با وجود تو معنا مي پذيرد و قلبم با شنيدن ابريشم صداي تو به تپش در مي آيد.

خدايا! دروازه هاي آسمان را به من نشان بده و بگذار دست هايم در منظومه ي شمسي جريان پيدا كند. فانوس هاي مهرباني ات را برسرراه من برافروز تا در بيشه هاي سياه و مه آلود گناه گم نشوم. خدايا! مرا در گرد و غبار رؤياهايم تنها رها مكن و پرندگان و ابرها را از من مگير و هنگامي كه سوسن هاي بي قرار در دود و باران آواز مي خوانند، مرا به خانه ات ببر.

مايه ي بيشتري از خيال و كمي به عمق رفتن كافي بود تا آفريده ي نويسنده ي هفده ساله مشهدي، بيش از اين بدرخشد و در مكاني رفيع تر از اين كه هست قرار بگيرد.

بر اين ها دو عيب كوچك ديگر را نيز بايد افزود: تشبيهات تكراري و نه چندان تروتازه مثل «پادشاه قلب هاي عاشق» را در ميان آوردن و به ندرت از اين شاخه به آن شاخه پريدن و لگام سخن را رها كردن.

مرتفع كردن چنين نواقص كوچكي براي نويسنده اي كه دستمايه ي نسبتاً قابل توجهي از هنر ادبي نوشتن را در هميان استعداد خود دارد، چندان سخت نيست.



[ صفحه 34]




بازگشت