سجاده و محراب
رحمت حقي پور
از جهان
چيزي نمي خواهم
سجّاده اي و
محرابي
[ صفحه 65]
به خلوت.
ستاره هايي
كه وقت نيايش
آسمانم را
بيفروزند
و پنجره اي
كه هر صبحگاه
سفره ي آفتاب را
گشاده ببينم
از كوچه هايي بگذرم
كه عطر تن كودكان
داشته باشد
و بوي ياس هاي سپيد
از خيابانهايي...
كه نشنوم
چيزي بجز
آواز ميوه فروشان
و كوبش آرام
چراغهاي بادي
[ صفحه 66]
در غروب طبق ها
اي دوستان من
دشمنان من
نانتان گرم
آبتان گوارا
از جهان شما
هيچ نمي خواهم
سجّاده اي و محرابي
به خلوت...
[ صفحه 67]