دفتر قنوت


پروانه اميري



در كوچكي براي تو لبخند مي زدم

وقتي كه گيسوان مرا باد شانه زد

پيراهنم پر ازنسيم خلوصي دوباره شد

در چشمهاي من

اين ساقه هاي گندم،عزادارمي شوند

با يادخاطرات به آتش سپرده ام

در تارو پود قصه احساس حل شدي

آخرتو را زخاك كوچه بازي شناختم

وقتي عروسكم



[ صفحه 45]



پايش شكسته بود!

سجّاده دوختيم

با اولين نگاه تقاضا كه بعدها

نامش قنوت بود

در دفتر قنوت من اسمت،«خدا» نبود

دستم ز دستهاي نگاهت جدا نبود

احساس مي شدي كه تو را دوست داشتم

اما خداي من

احساس بندگي به جواني كه مي رسد

تلواسه مي خورد!

پاي عروسكم امروز باز هم

گويا شكسته است

سجّاده ام كجاست

آن دفتر قنوت مرا هم بياوريد!...



[ صفحه 46]




بازگشت