در معناي قلب


در تحقيق و مفهوم قلبي كه حضور آن در هنگام عبادتها سزاوار است و به سبب آن مراتب و درجات بندگي، مختلف و متفاوت مي گردد. بدان كه كلمه ي قلب در دو معنا به كار رفته است.

معناي اول: قلب، گوشتي مخروطي شكل است كه در سمت چپ سينه جاي گرفته و درون تهي مي باشد، و خوني سياه آن را انباشته است، و همين قلب و خون منبع و معدن روح حيواني است، اين نوع قلب در تمامي حيوانات بلكه در جسد مرده نيز هست، البته منظور ما از قلب، اين معنا نيست.

معناي دوم: قلب عبارت از لطيفه اي [1] روحاني و الهي است كه به قلب جسماني وابستگي دارد و از آن به واژه ي (قلب) و گاهي (نفس) و زماني (روح) و همچنين به (انسان) تعبير نموده اند، و همين قلب: درك مي كند، علم دارد، مي شناسد، مخاطب واقع مي گردد، طلب مي شود، و مورد سرزنش و عتاب قرار مي گيرد. و به گونه اي خاص به قلب جسماني وابسته است كه انديشه ي اكثر مردمان در درك چگونگي اين وابستگي سرگردان شده است، از اين رو اين تعلق را مشابه دانسته اند به وابستگي اعراض به اجسام، و اوصاف به موصوفاتشان، يا اين كه وابستگي كسي به ابزاري كه آن را به كار مي گيرد، و يا تعلق چيزي كه در جايي واقع شده بدان مكان. و البته شرح اين وابستگي از هدف رساله ي ما خارج است.



[ صفحه 26]



هر كجا كه كلمه قلب در كتاب و سنت آمده است. منظور همين معناي دومي است كه دانسته شد. و گاهي نيز به كنايه: «القلب في الصدر» [قلب درون سينه] ناميده شده است. مانند آن جا كه خداي تعالي مي فرمايد: «پس چنين است كه ديدگان كور نمي شود، ولي دلهايي كه درون سينه هاست كور مي شود.» [2] و اين نامگذاري به سبب وابستگي قلب روحاني به قلب جسماني است كه دانستي، گرچه قلب روحاني در تمامي بدن عمل مي كند، و تمامي اندامها بدان وابسته اند، اما وابستگي آن به قلب گوشتي، نوعي خاص است؛ گويا اين قلب جسماني، محل او، مملكت او، جهان او، و مركبش مي باشد. و به همين سبب، بعضي از دانشمندان قلب جسماني را به عرش و سينه را به كرسي تشبيه كرده اند، و منظورشان اين بوده كه آن دو، مملكت قلب روحاني هستند، زيرا اين دو نخستين جايي هستند كه قلب در آنها تدبير و تصرف نموده و مي نمايد. و اين نسبت، همانند نسبت عرش و كرسي به خداي تعالي است. البته همان گونه كه روشن است، چنين تشبيهي فقط از بعضي جهات صحيح است.

اين معنا، قلب را به منزله ي پادشاه در بدن مي داند كه برايش ياران، سربازان، و دشمناني است. و همين قلب است كه سزاوار پذيرش: نور و ضياء، و تاريكي و تباهي مي باشد.

چونان آينه اي پاك و مصفا كه صورتها و شكلهاي مختلفي را كه در برابرش قرار گيرند، مي پذيرد؛ و همچنين است در پذيرش فساد و گاه از اصل خويش به دليل عارض شدن عوامل خارجي كه مغاير با ذات آن است، دور مي گردد. و چه بسا نورانيت قلب به درجه اي برسد، كه حق بر او آشكارا جلوه نمايد و حقيقتي كه مطلوب اوست، برايش كشف گردد. اشاره حضرت رسول صلي الله عليه و آله به اين قلب است، آن جا كه فرمود: «هنگامي كه خداوند براي بنده اش خير خواهد، پند دهنده اي از قلبش بر او قرار مي دهد.» [3] و كلام ديگر آن حضرت كه فرمود: «آن كس كه در قلب خويش واعظي از جانب خداوند دارد، آن واعظ



[ صفحه 27]



حافظ و نگاهدار اوست.» [4] .

آثار نكوهيده اي كه به قلب رسيده و مانع آن از قبول نور الهي و دريافت اسرار گرديده، نظير دود سياهي است، كه همواره به سمت آينه اي بالا رود و پي در پي بر سطح آينه جمع شود، تا جايي كه آن را سياه و تاريك نمايد، و بدين ترتيب كاملا محجوب و پوشيده از خداي تعالي گردد و آن همان (طبع) [5] و (رين) [6] است كه خداوند در اين آيه بدان اشاره فرموده است: «كه اگر مي خواستيم آنان را به كيفر گناهانشان مي گرفتيم و بر دلهايشان مهر مي نهاديم تا نتوانند كه بشنوند.» [7] و طبع قلب به گناهان گره خورده است، همان گونه كه شنيدن نداي سروش حق به پرهيزگاري پيوند زده شده است، در كلام الهي مي خوانيم كه: «تقواي الهي داشته باشيد و بشنويد.» [8] و نيز «تقواي الهي داشته باشيد كه خداوند شما را مي آمرزد.» [9] .

و همچنين خداوند مي فرمايد: «حقا كه آنچه انجام مي دادند بر دلهايشان زنگار شده است.» [10] پس هرگاه گناهان بسيار شوند، قلب طبع گرديده و مهر مي خورد و در اين هنگام است كه قلب از درك حق و صلاح دين كور مي گردد و در امر آخرت سستي مي نمايد و كار دنيا را عظيم مي پندارد و تمام كوشش خويش را در كسب دنيا قرار مي دهد و چون مسائل آخرت و خطرهاي آن در گوشش فروخوانده شود، از گوشي داخل شده و از ديگر گوش بيرون مي رود و هرگز در دل واقع نمي شود و آن را به سوي توبه و بازگشت و تدارك از آخرت به حركت نمي آورد؛ و اين همان سياه شدن قلب به گناهان است، همان طور كه در آيات و روايات بدان تصريح شده است؛ رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «قلب مؤمن، صاف و در او چراغي درخشنده است و قلب كافر سياه و باژگونه است.» [11] و كلام حضرت امام باقر عليه السلام كه



[ صفحه 28]



فرمود: «همانا قلبها سه گونه اند: قلبي باژگونه كه هيچ خيري بر او وارد نمي شود و چنين قلبي، قلب كافر است. و ديگر قلبي كه در آن يك نقطه سياه است و نيكي و بدي در آن موج مي زند تا كدام يك غلبه يابند، و قلبي كه گشاده است و در آن چراغي روشني بخش است، كه تا قيامت خاموش نمي گردد، و اين قلب مؤمن است.» [12] .

اكنون به كلام آن حضرت عليه السلام بنگر كه فرمود: «نور او تا قيامت خاموشي نمي گيرد.» بنابراين سخن، قلب بايد به معناي دوم باشد زيرا باقي است، گرچه بدن از بين برود به خلاف معناي اولي كه از قلب نموديم.

زراره [13] از حضرت باقر عليه السلام روايت نمود كه امام فرمود: «هيچ بنده اي نيست مگر اين كه در قلبش نقطه اي سفيد است، پس هنگامي كه گناهي را مرتكب شود، در آن نقطه ي سفيد، نقطه اي سياه پديد مي آيد، كه اگر توبه نمايد آن سياهي از بين مي رود و اگر به گناه ادامه دهد، آن سياهي زياد مي گردد تا جايي كه سفيدي را مي پوشاند، در اين هنگام صاحب چنين دلي هرگز به خير و نيكي باز نمي گردد، و اين همان قول خداي متعال است كه فرمود: «حقا كه آنچه انجام مي دادند بر دلهايشان زنگار شده است.» [14] [15] و خداوند مي فرمايد: «كساني كه تقوي پيشه اند، اگر به وسوسه اي از جانب شيطان برخورد كنند، خداوند را به ياد آورند پس بينا شوند.» [16] بنابراين، نتيجه و حاصل ذكر را كه روشني دل مي باشد و اين را كه متقين ذاكرانند، خبر داده است. پس تقوي دري گشوده شده بر ذكر است، و ذكر نيز دري است كه از آن به كشف مي توان رسيد، و كشف خود دري براي نايل شدن به فوز اكبر و رستگاري ابدي مي باشد.



[ صفحه 29]



بدان كه: قلب، به مانند دژ است، و شيطان دشمني است كه قصد دارد داخل اين دژ شده و آن را به تملك خويش درآورد، و بر آن استيلا يابد؛ حفظ دژ از دشمن جز به نگاهباني و حراست از درها و مبادي ورودي و جايهايي كه گمان مي رود كه دشمن از طريق آنها وارد شود، ميسر نخواهد بود.

بنابراين شايسته است كه همت را به شناخت اين مواضع معطوف داشت، كه البته اگر بخواهيم مطلب را بگشاييم، باعث درازي سخن مي شود و از غرض خويش در اين رساله دور مي مانيم؛ اما چيزي كه تمامي خواسته ها را در خويش جمع نموده عبارت است از: روي جان و دل به سوي خداي تعالي آوردن و خويش را مقهور قدرت او ديدن است، چنان كه اگر تو او را نمي بيني، او كه ترا مي بيند؛ همان گونه كه در حديث وارد شده است [17] بنابراين هنگامي كه مطلب برايت محقق و روشن گرديد و بدان عمل نمودي، تمامي درها را به روي وسوسه هاي آن دشمن نفرين شده بسته اي، و قلب به خداي تعالي توجه پيدا كرده و فراغتي براي عبادت پديد گشته است؛ همانا از نبي اكرم صلي الله عليه و آله رسيده است كه فرمودند: «همانا چون بنده اي به نماز مشغول گردد، شيطان به نزد او آمده به او مي گويد كه يادآور فلان و بهمان را، تا اين كه پنهان مي شود بر او كه چه مقدار نماز خوانده است» [18] و از اين جا روشن مي گردد كه در ذكر، تنها تلفظ به زبان مانع و دور كننده ي شيطان نيست بلكه، حتما بايد به همراه ذكر، قلب را نيز به تقوي آباد كرده و آن را از صفات مذموم پاك نموده باشي، كه اين صفات نكوهيده، ياران و سربازان ابليس اند، كه در غير اين صورت ذكر نيرومندترين وسيله ي نفوذ شيطان خواهد بود. در عبادتهاي ديگر - غير از نماز - نيز اين گونه است و خداوند در اين باره مي فرمايد: «كساني كه تقوي پيشه اند، اگر به وسوسه اي از جانب شيطان برخورد كنند، خداوند را يادآورند و بينا شوند» [19] بدين ترتيب ذكر تنها ويژه ي انسان متقي است.

اكنون در كمال ذكر و عبادتت و برترين اعمالت كه نماز است تأمل و تدبري نما،



[ صفحه 30]



شنيدن چون يافتن گويا نيست، قلبت را در نماز مراقبت كن و ببين چگونه شيطان او را جذب نموده و به بازارها و بستانها و به دفتر حساب خريد و فروش و جواب دادن به دشمنان و ديگر چيزها مي كشاند؛ و چگونه ترا به مطالب و مهالك دنيايي مي برد، تا اين كه بي ارزش ترين مسائل دنيايي را كه هيچ گاه به خاطرت نمي رسد در نماز به ياد مي آوري، پس بدان كه هجوم و فشاري كه شيطان در نماز به دلت مي آورد، چون ديگر زمانها نيست.

بي ترديد تنها با انجام صورت و ظاهر عبادت شيطان از تو دور نخواهد شد، گرچه با اين نوع نماز خواندن ظاهرا به انجام تكليف واجب پرداخته اي و از عهده ي امر خداوند برآمده اي، اما به ناچار جهت دفع شيطان به اصولي ديگر، و اصلاح باطن از رذيلتها و صفات ناپسند، كه ياران و سربازان شيطانند، نيازمند هستي. وگرنه جز ضرر و زيان چيزي نيفزوده اي. همان گونه كه دواي شكننده ي تب قبل از ايجاد شدن تب، علاوه بر آن كه مصرفش سودي براي بيمار ندارد، بر بيماري و درد و ناراحتي مريض نيز مي افزايد.

پس از اين مرحله است كه بنده به صفات پسنديده آراسته مي گردد و قلب شايستگي حضور و روي آوردن به معبود را مي يابد و از اهمال و سستي و كوتاهي كردن در وظايف بندگي هراسان شده و در عبادت آرامش و سكون مي يابد. خداوند مي فرمايد: «آگاه باشيد كه دلها به ياد خداوند آرام مي گيرند.» [20] بنابراين، اطمينان و آرامش دل را نشانه ي اقبال قلب به سوي خداي تعالي و درست بودن آن قرار ده.

خداوند به حق محمد و آلش صلي الله عليه و آله مرا و ترا بر بساط استقامت پايدار دارد اكنون بحث قلب را به دليل اختصار به پايان مي بريم.



[ صفحه 31]




پاورقي

[1] لطيفه به معناي نغز، پاكيزه، نيكو و سبك مي باشد. كه در اين جا منظور امري نامحسوس همچون روح است.

[2] سوره ي حج (22)، آيه ي 46.

[3] نهج الفصاحه، ص 29، حديث 154، كنزل العمال، ج 11، ص 95، حديث 30762، (اذا اراد الله بعبد خيرا، جعل له واعظا من قلبه).

[4] سفينة البحار، ج 1، ص 613، (من كان له من قلبه واعظ، كان عليه من الله حافظ.).

[5] طبع به معناي مهر كردن است، و كنايه از مسدود شدن قلب از دريافت لطايف الهي است.

[6] رين در لغت به معناي گرفتاري است كه نه تاب تحمل باقي گذارد و نه راه خروج داشته باشد، اما در تفاسير به معناي زنگار نشسته بر دل آمده است.

[7] سوره ي اعراف (7)؛ آيه ي 100.

[8] سوره ي مائده (5)؛ آيه ي 108.

[9] سوره ي بقره (2)؛ آيه ي 282.

[10] سوره ي مطففين (83)؛ آيه ي 14.

[11] بحارالانوار، ج 70، ص 59، مسند احمد، ج 3، ص 17، «قلب المؤمن اجرد، فيه سراج يزهر، و قلب الكافر اسود منكوس».

[12] كافي، ج 2، ص 423، حديث 3، بحارالانوار، ج 70، ص 51، با اندكي تفاوت «ان القلوب ثلاثة: قلب منكوس لا يعي شيئا من الخير، و هو قلب الكافر، و قلب فيه نكتة سوداء، فالخير و الشرفيه يختجلان، فايهما كانت منه غلب عليه و قلب مفتوح فيه مصباح ترهر، لا يطفأ نوره الي يوم القيامه و هو قلب المومن».

[13] زرارة بن اعين بن سنلس از بزرگترين دانشمندان شيعه در فقه و حديث است، وي فقيهي متكلم و شاعر و اديب و قاري قرآن بوده است و شيخ طوسي (ره. او را از اصحاب امام باقر عليه السلام به شمار آورده است. وي در سال 150 ه.ق. درگذشته است.

[14] سوره ي مطففين (83)؛ آيه ي 14.

[15] كافي: ج 2، ص 273، حديث 20، نوادر راوندي، ج 5، ص 532، «ما من عبد الا و في قلبه نقطة بيضاء، فان اذنب ذنبا خرج من النكتة، نكتة سوداء، فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادي في الذنوب زاد ذالك السواد حتي يغطي البياض، فاذا غطي البياض لم يرجع صاحبه الي خيرا ابدا و هو قول الله عزوجل «كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون».

[16] سوره ي اعراف (7)؛ آيه ي 201.

[17] بحارالانوار، ج 74، ص 74، مكارم الاخلاق، ص 459، متن و ترجمه ي حديث چنين است: «عن النبي صلي الله عليه و آله: اعبد الله، كانك تراه و ان لم تكن تراه فانه يراك» [از نبي اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است: خداي را چنان عبادت كن كه گويا او را مي بيني، و اگر او را نمي بيني همانا او ترا مي بيند].

[18] احاديثي به همين مضمون در كتاب وسائل الشيعه باب 16 از (ابواب الخلل الواقع في الصلاة) آمده است. در متن حديث اين گونه نقل شده است: ان العبد اذا اشتغل بالصلاه جاءه الشيطان و قال له اذكر كذا، اذكر كذا حتي يظل الرجل ان يدري كم صلي.

[19] سوره ي اعراف (7)؛ آيه ي 201.

[20] سوره ي رعد (13)، آيه ي 28.


بازگشت