اذاني ديگر در تاريخ كربلا


پس از واقعه عاشورا، زماني كه اسرا را نزد يزيد بردند، يزيد دستور داد



[ صفحه 96]



تا منبري ترتيب دهند و خطيبي سخنراني كند و عيبجويي از حسين بن علي و پدرش نمايد خطيب برفراز منبر رفت پس از حمد و ثنا، نسبت به حسين بن علي(عليهما السلام) ناروا گفت و از يزيد و معاويه بسيار ستايش كرد.

امام سجاد(عليه السلام) فرياد زد: واي بر تو، خشم خدا را بواسطه خشنودي مردم مي خري؟ شكمت پر از آتش خواهد شد. آنگاه به يزيد فرمود: اجازه مي دهي بر اين چوبها بالا بروم و سخني بگويم كه باعث خشنودي خدا شود و براي حاضرين ثوابي داشته باشد؟ يزيد اجازه نداد؛ ولي مردم اصرار كردند اجازه بدهد تا سخنان او را گوش كنند.

يزيد گفت: اگر او سخن بگويد، من و خانواده ام را رسوا خواهد نمود. گفتند: كجا چنين كاري از او ساخته است. گفت: اينها از كودكي علم را چون شير مكيده اند. بالاخره آنقدر اصرار كردند تا اجازه داد.

امام زين العابدين (عليه السلام) بر فراز منبر رفت و چنان خطبه اي ايراد فرمود كه مردم شروع به گريه كردند، سپس فرمود:

مردم! خداوند ما را به شش امتياز افتخار داده و هفت فضيلت به ما بخشيده است. امتيازات ما: علم، حلم، جود، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهاي مؤمنين است. افتخار داريم كه پيامبر از ما است، صديق و جعفر طيار و اسدالله از ماست. دو سبط پيامبر از خانواده ماست. هر كه مرا مي شناسد كه شناخته و هر كه مرا نمي شناسد خود را معرفي كنم.

من پسر مكه و مني و زمزم و صفايم. من پسر كسي هستم كه زكات را در دامن خود جاي مي داد و به در خانه بيچارگان مي برد. من پسر بهترين شخصيت عالم و عاليترين فرد عربم.

من پسر با ارزشترين كساني هستم كه سعي بين صفا و مروه نموده اند. من پسر بزرگترين حج گزارنده ام. من پسر آن شخصي هستم كه از مسجد الحرام



[ صفحه 97]



به مسجد الاقصي رفت. من فرزند آن كسي هستم كه جبرئيل در سدرة المنتهي از او بازماند. من پسر آن كسي هستم كه در مقابل پيامبر با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو هجرت اختيار نمود و در دو بيعت شركت داشت، سرباز فداكار جنگ بدر و حنين، آنكه يك چشم بهم زدن كفر به خدا نورزيد. من پسر صالح المؤمنين و وارث انبياء و نابود كننده ملحدين و پيشواي مسلمين و زين العابدينم. من پسر ناصر دين خدا و معدن حكمت پروردگار و گنجينه علم خدايم، آن مرد سخي، هوشيار، روزه گير و شب زنده دار...

يزيد ترسيد مردم شام شورش بپا كنند پس به مؤذن دستور داد اذان بگويد همين كه مؤذن گفت: الله اكبر، الله اكبر فرمود از خداي بزرگتر چيزي نيست. صداي مؤذن كه به اشهد ان لا اله الا الله بلند شد، فرمود: گوشت و پوست و خون و مويم بر اين سخن گواهي مي دهد. صداي مؤذن به اشهد ان محمداً رسول الله بلند گرديد. زين العابدين از بالاي منبر رو به يزيد نموده، فرمود: محمد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر گمان كني جدّ تو است دروغ مي گويي و كافري. اگر مي داني جدّ من است چرا اولاد او را كشتي؟! اموال او را به غارت بردي و زنانش را اسير كردي؟! اين را گفت و گريبان چاك زده، به گريه پرداخت و گفت: در دنيا اگر كسي جدش پيغمبر باشد منم، پدرم را كشتند، ما را مانند روميان اسير كردند، يزيد اين كار را مي كني آنگاه رو به قبله مي ايستي و مي گويي «اشهد ان محمداً رسول الله» واي بر تو در روز قيامت، پدر و جدم دشمنت خواهند بود يزيد دستور داد مؤذن اقامه بگويد. بين مردم زمزمه و صحبت زياد شد، بعضي نماز خواندند و برخي نخواندند. [1] .



[ صفحه 98]




پاورقي

[1] نفس المهموم ص 287.


بازگشت