اذاني در دل صحراي كربلا


در مسير كربلا، امام حسين (عليه السلام) بذوحسم - كوهي در ناحيه عراق - رسيد. دستور داد پياده شوند و خيمه ها را برپا كنند.

در اين موقع سپاهي در حدود هزار نفر به فرماندهي حرّبن يزيد رياحي در گرماي ظهر مقابل سپاه امام حسين (عليه السلام) صف آرايي كردند. امام به جوانان دستور داد به تمام سپاه حر آب دهند و اسبهاي آنها را سيراب كنند، تا از گرما و تشنگي آسوده شوند. ظرف ها را پر از آب مي كردند و در مقابل اسبها مي گرفتند. وقتي سه تا پنج مرتبه هر اسبي آب مي نوشيد و سر از ظرف برمي داشت به اسب ديگر مي دادند. به همين ترتيب تمام سپاه و اسبها را



[ صفحه 94]



سيراب كردند.

علي بن طعان محاربي گفت: من آخرين نفر از سپاهيان بودم كه براي آب خوردن آمدم. حضرت حسين(عليه السلام) همين كه تشنگي من و اسبم را، ملاحظه نمود، فرمود: راويه را بخوابان، من خيال كردم، منظور امام مشك آب است، متوجه نشدم. مرتبه دوم فرمود: شتري را كه بارِ آب دارد بخوابان. شتر را خواباندم. فرمود: آب بياشام. وقتي خواستم آب بياشامم، آبها پيوسته از دهانه مشك بر زمين مي ريخت. فرمود: لب مشك را برگردان تا بتواني آب بياشامي. من متوجه نشدم چطور لب مشك را برگردانم. امام از جاي خود حركت نمود و دهانه مشك را برگردانيد. من نيز آب را آشاميدم و اسبم را سيراب كردم.

حرّ تا اذان ظهر كاملاً احترام لازم را نسبت به امام مراعات مي نمود. هنگام نماز، امام به حجاج بن مسروق، مؤذن خود، دستور داد كه اذان بگويد. پس از تمام شدن اذان، امام با لباس عادي (عبا و نعلين) پيش آمد.

فرمود: مردم! من از پيش خود نيامدم. اين نامه هاي شما بود كه مرا دعوت كرديد و برآن اصرار نموديد. اگر واقعاً بر سر پيمان خود هستيد، اينك به سوي شما آمده ام. چنانچه از آمدن من ناراحت هستيد از محلي كه آمده ام به همانجا برمي گردم. هيچ كس جوابي نداد. به مؤذن فرمود: اقامه بگو. پس از تمام شدن اقامه رو به حرّبن يزيد رياحي نمود و فرمود: مايلي با ياران خود نماز بخواني؟! عرض كرد: نه شما پيش بايستيد و نماز بخوانيد، ما نيز همگي پشت سر شما نماز مي خوانيم. امام با هر دو سپاه نماز خواند پس از نماز حرّ به جايگاه خود برگشت و داخل خيمه گرديد. عده اي از سپاهيان، خدمت او رسيدند و بقيه در سايه اسبهاي خود به استراحت پرداختند. هنگام نماز عصر رسيد، امام به سپاه خود دستور داد آماده حركت شوند و نماز عصر را با



[ صفحه 95]



هر دو سپاه خواند، آنگاه پيش آمده همراهان حرّ را مخاطب قرار داد و فرمود: مردم! اگر از خدا بپرهيزيد و حق را به صاحبش برسانيد، خشنودي پروردگار را به دست آورده ايد. ما خانواده محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) شايسته تر به اين مقام هستيم تا آنهايي كه ادعاي بي جا مي نمايند.

حرّ عرض كرد: اين نامه ها چيست كه ما خبر نداريم. امام به عقبة بن سبحان فرمود: خورجين نامه ها را بياور! دو طرف خورجين پر از نامه بود. آنها را در مقابل حرّ روي زمين ريخت. حرّ گفت من جزء آن گروهي كه نامه نوشته اند نبودم. ابن زياد به من دستور داده كه هر جا با شما روبه رو شدم از شما جدا نشوم تا هنگامي كه شما را پيش او ببرم . امام فرمود: مرگ به تو نزديك تر است از اين كار. به ياران خود دستور حركت داد قبل از حركت ، قدري صبر كردند تا زنان نيز سوار شدند. فرمود: برگرديد. همين كه عازم بازگشت شدند، حرّ با سپاه خود مانع از بازگشت ايشان گرديد.

امام فرمود: ثكلتك امك يا حر، ما تريد؟ مادرت به سوگ تو بنشيند، چه مي خواهي؟ حرّ در جواب عرض كرد: اگر شخص ديگري از اعراب چنين حرفي به من مي زد، مخصوصاً در چنين موقعيتي، هرگز سخنش را بي جواب نمي گذاشتم و نام مادرش را به سوگواري ياد مي كردم، هر كه مي خواهد باشد ولي به خدا سوگند! نام مادرت را جز به بهترين درجه احترام نبايد برد.

بايد توجه داشت همين احترام و اعتقاد به حضرت زهرا (عليها السلام) موجب نجات حرّ گرديد و او اكنون جزء شهداي كربلا و مورد احترام قاطبه شيعيان است.


بازگشت