بانگ اذان و رنجش معاويه از آن


طنين روح افزاي اذان در جان انسان متدين اثر عميق مي گذارد اما گاهي منافقان از شنيدن بانگ اذان بسيار ناراحت مي شدند. علامه اميني (رضوان الله عليه) درباره معاويه مي نويسد: ابن بكار در موفقيات نقل مي كند از مطرف پسر مغيرة بن شعبه ثقفي، گفت با پدرم مغيرة نزد معاويه رفتيم. پدرم پيش او رفت و با هم صحبت كردند. بعد از مراجعت، از عقل و هوش معاويه تعريف كرد و از چيزهايي كه از او ديده بود تعجب نمود. شبانگاهي از نزد معاويه برگشت ولي غذا نخورد. بسيار غمگين بود. ساعتي صبر كردم و چيزي نگفتم خيال كردم پيش آمدي نسبت به خودمان يا كاري براي من اتفاق افتاده كه پدر چنين غمگين است.

پس از ساعتي گفتم: پدر! چرا از ابتداي شب چنين ناراحتي؟ گفت: پسرم! من از پيش خبيث ترين اشخاص برمي گردم. پرسيدم: چطور؟ گفت: در خلوت به معاويه گفتم: تو به منظورت رسيدي و حكومت را گرفتي. اينك عدالت بنما و دست گشاده داشته باش. ديگر سن تو زياد شده پس بيا و نسبت به بني هاشم خوش رفتاري كن و صله رحم انجام بده، آنها ديگر امروز قدرتي ندارند تا تو از آنان بترسي.

ولي معاويه در جواب من گفت: افسوس افسوس! ابابكر به حكومت رسيد و عدالت كرد و آنچه خواست انجام داد، چيزي نگذشت كه هلاك شد. با رفتن او نامش هم از ميان رفت. مگر اين كه يك نفر احياناً بگويد ابوبكر. پس از او عمر به خلافت رسيد و ده سال دامن همّت به كمر زد و كوشش كرد، او نيز از دنيا رفت و نامش فراموش شد. پس از او عثمان به خلافت رسيد، كسي كه مانند او در نسب، شخصي نبود. او نيز هر چه خواست انجام داد و مردم آنچه خواستند نسبت به او انجام دادند تا از دنيا



[ صفحه 92]



رفت ولي اسم او و كاري كه نسبت به او انجام دادند، فراموش شد سپس گفت:

«و ان اخا هاشم يصرخ به في كل يوم خمس مرات: اشهد ان محمداً رسول الله! فاي عمل يبقي مع هذا لا ام لك و الله الا دفناً دفناً».

نام محمد در هر روز پنج مرتبه با صداي بلند برده مي شود (اشهد ان محمداً رسول الله) با اين كار ديگر چه عملي باقي خواهد ماند. بخدا سوگند بايد ما را در درون خاكهاي تيره جاي دهند و پيكرمان در زير خروارها خاك قرار گيرد. [1] .

پس معاويه كه خود را اميرالمؤمنين مي ناميد از شنيدن صداي اذان رنج مي برد و اگر مي توانست، فصلي براي خود در اذان مي گشود تا نام او هم در آينده باقي بماند.


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 2 ص 341.


بازگشت