اركان استعاذه


ركن اول: مستعيذ، «مستعيذ» كسي است كه از ابتداي سلوك الي الله تا آخرين قدم فناي ذاتي به خدا پناه مي برد؛ اما آن گاه كه فناي مطلق دست داد، شيطان به هلاكت مي رسد و استعاذه تمام مي شود. انسان تا در خانه ي نفس و طبيعت است و سفر روحاني و سلوك الي الله را آغاز نكرده، تمام وجودش تحت سلطنت شيطان است. وقتي سير و سلوك را آغاز كرد، هر چه مانع سر راه او باشد، شيطان او است؛ خواه اين مانع از جنيان يا از انسان ها باشد.

پس انسان قبل از شروع سلوك مستعيذ نيست و پس از اتمام سير، وقتي به فناي ذاتي مطلق رسيد از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثري باقي نمي ماند، اما وقتي حالت صحو [1] و انس و رجوع رخ داد، باز استعاذه معنا پيدا مي كند؛ البته اين استعاذه مانند استعاذه ي كسي كه در مسير سلوك است نيست. آن جا كه خداوند به حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم امر به استعاذه مي كند [2] مقصود همين استعاذه است.

ركن دوم: مستعاذ منه، «مستعاذ منه» ابليس لعين و شيطان رجيم است كه با



[ صفحه 151]



دام هاي گوناگون انسان را از رسيدن به مقصود باز مي دارد. هر چه در مسير سلوك الهي مانع سالك شود، شيطان يا مظاهر او است. هر چه حجاب روي جانان شود، چه از امور دنيايي باشد، مثل فقر و غنا، مريضي و سلامت و... چه از عالم ديگر باشد؛ مثل بهشت و جهنم و حتي علوم عقلي و برهاني كه درباره ي توحيد است، همه ي اين ها از دام هاي ابليس است كه انسان را از حق و خلوت و انس با او باز مي دارد و به خود سرگرم مي كند. از اين بالاتر، سرگرم شدن به مقامات معنوي و توقف در درجات روحي نيز از دام هاي بزرگ ابليس است.

به عبارت ديگر تعلق قلب به غير حق، دنياي او است كه مذموم و دام شيطان است و بايد از آن به خدا پناه برد. شايد آنچه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده به همين معنا باشد كه: «پناه مي برم به وجه خداي كريم و به كلمات خدا كه هيچ نيكوكار و بدكار از آن ها نتواند گذشت و از شر آنچه از آسمان فرود آيد و آنچه به آسمان فراز گيرد و آنچه از دل آسمان بيرون آيد و از شر فتنه هاي شب و روز و از شر در كوبندگان شب و روز؛ مگر در كوبنده اي كه (خبر و امر) خيري با او است». [3] .

استعاذه به وجه الله و كلمات الله غرق شدن در درياي جمال و جلال خدا است. آنچه انسان را از اين باز بدارد، شر و مربوط به عالم شيطان و نيرنگ هاي او است كه بايد از آن به وجه الله پناه برد.

ركن سوم: مستعاذ به، «مستعاذ به» همان خدا است. از آن جا كه استعاذه به سالك الي الله اختصاص دارد، حقيقت «استعاذه»، «مستعيذ»، «مستعاذ منه»، «مستعاذ به» به حسب مقامات و مراتب سلوك متفاوت است. شايد سوره ي ناس به همين مطلب اشاره داشته باشد كه مي فرمايد: (قل أعوذ برب الناس - ملك الناس - اله الناس). سالك از ابتداي سلوك تا حدود مقام قلب به مقام ربوبيت (رب الناس) پناه مي برد. و وقتي به مقام قلب رسيد و سلطنت الهيه در قلب او ظهور كرد از شر



[ صفحه 152]



تصرفات قلبي ابليس و سلطنت باطني او به مقام «ملك الناس» پناه مي برد. وقتي از مقام قلب گذشت و به مقام روح رسيد و شدت اتصالش به حق تعالي از اين مقام هم ترقي كرد و به مقام «سر» رسيد، «اعوذ بك منك» [4] مناسب حال او است. [5] .

ناگفته نماند كه استعاذه به اسم «الله» كه جامع اسماء الهي است با همه ي مقامات تناسب دارد. اين استعاذه، استعاذه ي «مطلق» و باقي، استعاذه ي مقيد است.

ركن چهارم: مستعاذ له، اين ركن، غايت و هدف استعاذه است. آنچه براي انسان مستعيذ مطلوب بالذات است، از سنخ كمال، سعادت و خير بوده كه به حسب مراتب و مقامات سالكان بسيار متفاوت است. سالك در هر مقامي كه باشد به مقصدي مي انديشد و براي رسيدن او به آن مقصد دامي گسترده است. سالك هم از آن شيطان و دام هاي او به خدا پناه مي برد. پس در حقيقت، غايت استعاذه رسيدن به كمالي است كه در هر مقام، مقصود سالك مي باشد؛ اما غايت الغايات، خود خداوند است كه با رسيدن به او همه چيز جز خودش محو مي شود.


پاورقي

[1] [هشياري].

[2] سوره ناس، سوره فلق، سوره ي مؤمنون (23): 98 - 97.

[3] بحارالانوار، ج 60، ص 283، ح 177.

[4] «از تو به تو پناه مي برم». از دعاي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در سجده است. الكافي، ج 3، ص 324، ح 12؛ مصباح المتهجد، ص 840.

[5] [عرفا در مورد روان انسان گاهي «نفس» تعبير مي كنند و گاهي «قلب» و گاهي «روح» و گاهي «سر». تا وقتي كه روان انسان اسير و محكوم شهوات است «نفس» ناميده مي شود. آن گاه كه [به جايي] مي رسد كه محل معارف الهي قرار مي گيرد «قلب» ناميده مي شود. آن گاه كه محبت الهي در او طلوع مي كند «روح» خوانده مي شود و آن گاه كه به مرحله ي شهود مي رسد «سر» ناميده مي شود. آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 174].


بازگشت