ابريشمي از دريا (2)


ابريشمي از دريا

حريري از نماز

خروشان سينه ي ساحل را مي پوشاند

و نگاه آفتاب

به تولد صدف هاي نور چشمك مي زند

غروب، پشت دريايي از آب و آرامش

مي خندد به لبخند بي غش دريا

تا سرخي را بياميزد در رگ هاي آبي اش

و زندگي دوام بيابد

در عمق روشن ماهي ها

سلام بر خاطره خوش قايق ها

و قايقي كه در حسرت كشتي شدن مُرد!

و دفن شد

بين لاشه هزاران كشتي

كه آرزويشان جز قايق شدن نبود

و دريا خاطره ها را در خود حفظ مي كند

و كشتي ها و قايق ها خاطره اند

و زندگي دوام دارد

در پهنه ي زمين



[ صفحه 34]



و عمق دريا

و درختاني كه سرود تنفس را زندگي مي كنند

و ابرهايي كه نجواگر باران نمازند

و در قلب قايقي كه آرزو مي كرد

كاش كشتي بود و سوت زدن مي دانست

و كودكي كه آرزو داشت بزرگ مي شد

و شعر نماز مي دانست

و ترانه نماز جاري ست

در عمق دريا

و پهنه ي دريا

و درختان شادند

در شادي قايق ها

كه در آرزوي كشتي شدن به سينه ي دريا مي روند

غروب سايه مي سازد

از آرزوي قايق ها

و كشتي هايي كه مي خواهند قايق شوند.

بندر بوي ساحل مي دهد

و ساحل بوي دريا

بندر به ساحل و ساحل به دريا وابسته است

و نماز بندري ست

كه بوي ساحل دريا مي دهد

آهسته ميان ساحل



[ صفحه 35]



آرام بين دريا

زيبا ميان بندر

همراه با صداي دل انگيز اذان

كه ماهي ها را به رقص وا مي دارد

و مرغان ماهيخوار را به عشق مي كشاند

عشق به ماهي

به دريا

وابسته است انسان به نجوا

شن هاي ساحل لبريز گرماي آفتابند

گرماي پاكي

حلاوت نماز

كه ردپاي مردي تنها

وابسته به دريا را

در خود به يادگار دارد

و بندر همچنان در خروش است

و عشق مي ورزد

به كشتي هايي كه صداي سوتشان زنگ بيداري ست

نغمه ي هوشياري ست

شعر نماز است

همه با هم

به سوي بودن

و ادامه ي حيات



[ صفحه 36]



بندر وابسته به ساحل

ساحل وابسته به دريا

و ما وابسته به هر سه

كه نماز بندري ست

كه پر از ساحل درياست

ناخداي جوان

خدا نيست

ناخداست

مي فهمد و مي راند

اما خدا نيست

خدا خيلي بزرگ است

و ناخدا هميشه تسليم خداست

وقتي بر پيكر آب ها

مي راند كشتي را

تا به مقصد پهلو زند

كه همان نور است

و خدا در دلش لانه كند

با نماز بيداري

تا غرق نشود براي هميشه

كه هر لحظه آب ها بازي شان مي گيرد

و كشتي دم به دم.

خطر را نفس مي كشد



[ صفحه 37]



خدا بزرگ است

و تنها ناجي

در ميان آب ها

همراه ناخدا

كه به خدا اميد دارد

و مي راند تا در آن سوي درياها

به خدا برسد

هر كسي خانه اي دارد

و هر خانه اي كسي

نه خانه بدون كس خانه است

و نه كس بدون خانه، كس

خانه بوي زندگي مي دهد

بوي عشق

بوي با هم بودن

و نمازي كه به پيشواز طلوع خورشيد مي رود

و نوري كه دل هاي بزرگشان را شاد مي كند

زندگي با خدا

مسافرها سوار بر كشتي

پر از شور و شوق

پر از اميد و آرزو

كشتي پيش مي رود

تا بندري ديگر



[ صفحه 38]



در آن سوي دريا برايشان آغوش باز كند

آب ها مهربانند

و مهربان تر از آبها خداست

كه مي شناسد خنده ي كودكان را

كه شادمان در عرشه ي كشتي مي دوند

و نماز و نجواي بزرگان را

كه پر از دلهره ي كشتي شكستگانند

و نماز حضوري پر از آرامش است

كشتي كه براي شكار مي رود

يك روز خود شكار مي شود

دريا انتقام نهنگ ها را مي گيرد

نهنگ هايي كه ديگر خانواده اي بزرگ نيستند

و نماز گرم است

در ارتفاع كوهي كه لانه ي برف است

و آب مي كند

يخ هاي سرد روح منجمد را

كه در پيشگاه خورشيد مغفرت

سر تعظيم فرود مي آورد

شعر خدا

زمزمه ي جاودانگي ست

و باران صداي نرم خلوص نماز.



[ صفحه 39]




بازگشت