ابريشمي از دريا (1)


درياب غرور گلي را

كه در گردباد سلطه

به تاراج نفرت رفته است

بيا و آرامش ببخش

به دريايي كه

در غربت تاول سرخ

گرفتار خشم طوفان است

و در بستر كويري اش

تشنه ي يك خوبي است

كه بر هامون گونه هايش

جوانه بكارد

بشمار چشم هايي را كه

در انتظار ظهورت

رنگ آتشين غروب گرفته اند

و قلبشان مجروح تيري است

كه از سايه ي ظلم برخاسته است

بيا و بمان

بر عرشه ي دنيا

كه سوار بر موج نابودي است



[ صفحه 31]



و دست و پا مي زند

در مردابي

كه زاده دست تاريكي است

بيا و بر قرار ساز

حكومت نماز را

كه در جاودانگيِ بودنش

عطر حيات مي بخشد

دامن پرچين زيستن را

بيا

تا سايه ي هراس اهريمن

فرو ريزد

و عشق در كرانه ي خوبي لانه كند

بيا تا معني بگيرد

شعر

و رود پر آب پرستش

عروج ملكوتي خود را

جشن بگيرد

و شعور پاك آفرينش

در تجلي گاه نيايش

تفسير كند

بودن سبز نفس را

و صداقت بپوشاند



[ صفحه 32]



رنگ آبي زمين را

بر در و ديواري كه

در تمناي ظهورت

مبهوت يك التماسند

اي آن كه خواهي آمد

بيا كه زمين محتاج تابشي دوباره ست

تا همچون گل غنچه كند

از درون ظرف شيشه اي حيات

زمين، تشنه ي بانگ نورگستر اذان است

طلوع كن آفتاب نجابت.



[ صفحه 33]




بازگشت