طلوع


طلوعت را

به يگانگي خورشيد

آفتابي كن

و بتاب

از پس كوه هاي انتظار

بر پيكر تكيده ي خاك

كه زنده زنده مي ميرد

در شكاف گسل هايش

بنگر به تلاشي كه آب مي كند

تا بجوشد از بطن زمين

و بكوبد

انعكاس مهر نگاهت را

بر تشنگي خاك شب زده

و ببين

رويش جوانه ي انتظار را

كه از پس دورترين نگاه ها

بر سقف افق مي تابد

و مي رقصد

در نسيم نمازت

كه در آن سوي فلق

نظاره گر عروج آفتاب است



[ صفحه 26]




بازگشت