و اينك جنازه ي من
و اينك اين جنازه ي من
با روحي گريان
و جسدي كه به روحش مي خندد
خشم كوير غوطه ور است
در بزم مرگزده ي اين جنگل سرد
و ريشه ها در پي آب مقدس
برخاك تيره چنگ مي زنند
اين سرانجام سقوط خداست
در دل هايي كه تسليم ناخدا شدند
آري
اين جنازه ي من است
كه به روح زمان مي خندد
و زمان آشفته مي گذرد
بر سرزميني كه
حضور خدا
روز به فراموشي است.
[ صفحه 12]