نماز


ذره اي بي نهايت كوچك، در فضايي بس گسترده بودم. خود را بي پناه احساس مي كردم. نه قدرتي داشتم كه بر خود مسلط شوم و سكون يابم و نه در مقابل تلاطم و هياهوي جنجالي محيط پيرامون، توان مقابله و حفظ خويشتن خويش داشتم. آواره بودم و سرگردان، تشويش و نگراني، آينده ام را تاريك ساخته بود.

نمي دانستم چه كنم و به كدامين سو، راه خود را پيش گيرم. در انتظار نشسته بودم؛ و در اين انديشه كه بايد نگراني و اضطراب پايان يابد. بايد از اين همه تحقير و بيگانگي از خود و در هم شكستگي، رها شوم. اما چگونه؟ گوش به زنگ، چشمان در انتظار، همانند هر منتظر نگرانِ چشم به راه،صداهايي پيرامون تن لرزيده ام مي پيچيد و هرازگاهي مرا به سوي خود فرا مي خواند و با ظاهر فريبنده اش قصد ربودنم را داشت. من ذره ام به دنبال قدرت بودم. قطره ام دنبال اقيانوس، تا با



[ صفحه 62]



اتصالم بر آن، قوي شوم و همانند آن آرام گيرم.

گاهي خيال مي كنم كه اين صداهاي پيچيده در پيرامونم، مرا آرامش خواهند داد. لرزش را از من دور و سكون و آرامش، به من خواهد بخشيد. ليك، با اندك نزديكي به آن، احساس دوري در من پيدا مي شود و سرگردان تر مي گردم. چيزي از اسارت من نكاست، بلكه قيدهاي اسارت بر گردنم زيادتر شد. انتظار، صد افزون شد تا در ميان صداها كه از هر سو به سراغ من مي آيند نداي دلنشينم را دريابم. لحظه ها مي گذرد. من بي تابي ام افزون تر و انتظارم بيش تر مي شود. ديگر فراق را تحمل نيست. ناگهان ندايي سر داده مي شود كه بوي اميد از آن مي آيد و نويد پايان انتظار را دارد. آن ندا خيلي جذاب است. گويي در كنارم با من است، اما من غافل و بي خبر. كيست، چيست، كه اين چنين آرامش و سكون را برايم به ارمغان مي آورد؟ آري اين مؤذن است كه بر بالاي بام عشق، نام معشوقم «اللّه» را با توصيف به بزرگي بر زبان جاري مي كند.

الله اكبر! گويا از ذره ي بودن، بوي خلاصي و از قطره ي بودن بوي نجات مي آيد. از شوقِ شنيدن نام يار، سر به راه به سوي او مي روم. تا آن كه بر در جايگاهي كه اذان گفته شد، برسم. حال با دلي سرشار از اراده و تصميم و مملو از عشق و ارادت سر به آستان بايد گذاشت و بايد از خود گذشت و تسليم معبود خويش شد.

بايد به نماز ايستاد؛ بايد با خدا بدون واسطه سخن گفت. آري بايد نماز خواند، نماز:



[ صفحه 63]





محنت اين سرا بكش، ريح نجات مي رسد

در ظلمات صبر كن، آب حيات مي رسد



گر تو كني به دوست رو، تن بدهي به حكم او

صد مددش به جان تو از جذبات مي رسد



بهر حلاوت حيات، تن به نبات عشق ده

چوب، چو در شكر رسد، شاخ نبات مي شود



بار صلات را بكش، تلخي صوم را بچش

بهر صلات و صوم از او، صد صلوات مي رسد



حج بگذار اگر تو را هست توان و طاقتي

در ره كعبه حاج را، صد بركات مي رسد



عشق بورز اي پسر، در ره عشق باز سر

كشته عشق دوست را، تازه حيات مي رسد



در ره حق ثبات ورز تا برسي به دوست فيض

عذر فتور خواستن، كي به ثبات مي رسد [1] .



گفت پيغمبر، ركوع است و سجود

بر در حق كوفتن، حلقه ي وجود



حلقه ي آن در، هر آن كو مي زند

بهر او، دولت سري بيرون كند [2] .



نماز، محبوب عارفان، بهشت خلوص اُنس و معراج السالكين و



[ صفحه 64]



صلوة العارفين است. نماز، موهبت و سرچشمه فيض است كه لايزال در اختيار ما قرار داده است.

نماز، دروازه اي است، گشاده به عرصه ي پهناور و مصفا. دريغ است كه آدمي عمري را در جوار بهشت مصفايي بگذراند و سري بدان نكشد و عزيزان و دلبندان خود را بدان سوق ندهد.

هيچ وسيله اي مستحكم تر و دائم تر از نماز براي ارتباط ميان انسان با خدا نيست. نماز ستون دين است. اسلام در حكم يك بناي برافراشته و يك ساختمان هماهنگ و پا برجاست و در ميان معارف اسلامي، تنها نماز است كه نقش اساسي را در حفظ آن ايفا مي كند و حكم ستون براي اين مجموعه دارد. بدين ترتيب به آنان كه نمازشان ترك شده است، يا از اول تارك الصلوة بوده اند و آنان كه نمازشان فقط ايستادن و خم شدن و سر بر مهر گذاردن است و از روح و محتواي نماز بهره اي نبرده اند، بايد گفت كه: گنجينه ي بس ارزشمندي را از دست داده ايد و بر مابقي معارف و دستورهاي ديني خود لطمه وارد ساخته ايد.

اما اين نماز حقيقتي است كه رسول خدا را به معراج برد و مؤمنين را به معراج مي برد. نماز دومين اصلي است كه همه ي انبياي الهي و خود قرآن نيز بعد از ايمان به خدا برشمرده است.

نماز نور چشم مؤمن است.



[ صفحه 65]




پاورقي

[1] ديوان فيض كاشاني.

[2] مولوي.


بازگشت