معناي الحمدلله، فطري بودن انحصار حمد در خداي تعالي و مراتب حمد بر حسب عرفان مقامات حامدين


قوله: الحمد لله يعني، جميع انواع ستايشها مختص به ذات مقدس الوهيت است. بدان اي عزيز كه در تحت اين كلمه ي شريفه سر توحيد خاص بلكه اخص خواص است. و اختصاص همه ي محامد از جميع حامدان به حق تعالي، به حسب برهان نزد اصحاب حكمت و ائمه ي فلسفه ي عاليه، واضح و آشكار است؛ زيرا كه به برهان پيوسته كه تمام دار تحقق ظل منبسط و فيض مبسوط حضرت حق است، و تمام نعم ظاهره و باطنه، از هر منعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامه، از حق تعالي جل وعلا است و احدي از موجودات را شركت در آن نيست، حتي شركت اعدادي نيز نزد اهل فلسفه ي عاميه است نه فلسفه ي عاليه؛ پس، چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمي جز حق در دار تحقق نيست، جميع محامد مختص او است. و نيز جمال و جميلي جز جمال او و او نيست، پس مدايح نيز به او رجوع كند.



[ صفحه 252]



و به بيان ديگر، هر حمد و مدحي كه از هر حامد و مادحي است، در ازاء آن جهت نعمت و كمال است، و محل و مورد نعمت و كمال كه آن را تنقيص و تحديد نموده به هيچ وجه مدخليت در ثنا و ستايش ندارد بلكه منافي و مضاد است، پس جميع محامد و مدايح به حظ ربوبيت، كه كمال و جمال است، رجوع كند، نه به حظ مخلوق كه نقص و تحديد است.

و به بيان ديگر، از فطرتهاي الهيه، كه جميع خلق بر آن مفطورند، ثناي كامل و شكر و حمد منعم است، و نيز از فطرتهاي الهيه تنفر از نقص و ناقص و منقص نعمت است، و چون نعمت مطلقه ي خالصه از شوب هر نقصي و جمال و كمال تام تمام مبرا از هر نقصي مختص به حق است و ديگر موجودات نعم مطلقه و جمال مطلق را تنقيص و تحديد كنند نه تزييد و تأييد، پس فطرت همه ي مردم ثناجو و ستايش گوي ذات مقدس اويند و از ديگر موجودات متنفرند، مگر آن وجودهايي كه به حسب سير در ممالك كمال و شهرهاي عشق، فاني در ذات ذوالجلال شدند، كه عشق و محبت به آنها و ثنا و ستايش آنها عين عشق به حق و ستايش او است. «حب خاصان خدا حب خدا است». [1] .

تا اين جا كه ذكر شد نيز به حسب مقامات متوسطين است كه در حجاب كثرت باز هستند و از جميع مراتب شرك خفي واخفي مبرا نشده و به كمال مراتب خلوص و اخلاص نرسيده اند.

و اما به حسب عرفان اصحاب قلوب فانيه در بعض حالات خاصه، جميع نعم و تمام كمال و جمال و جلال صورت تجلي ذاتي است، و جميع محامد و مدايح به ذات مقدس حق تعالي مربوط است؛ بلكه مدح و حمد از خود او به خود او است [2] ؛چنانچه اشاره به اين معني است تعلق «بسم الله» به «الحمد لله».



[ صفحه 253]



و بدان كه سالك الي الله و مجاهد في سبيل الله نبايد به حد علمي اين معارف قناعت كند و تمام عمر را صرف استدلال كه حجاب بلكه حجاب اعظم است كند، چون كه طي اين مرحله با پاي چوبين [3] بلكه با مرغ سليمان [4] نيز نتوان كرد؛ اين وادي وادي مقدسين است و اين مرحله مرحله ي وارستگان. تا خلع نعلين حب جاه و شرف و زن و فرزند نشود و القاء عصاي اعتماد و توجه به غير از يمين نگردد، به وادي مقدس كه جايگاه مخلصان و منزلگاه مقدسان است قدم نتوان گذاشت. اگر سالك به حقايق اخلاص در اين وادي قدم زد و پشت پا به كثرات و دنيا - كه خيال اندر خيال است - زد، اگر بقايائي از انانيت مانده باشد از عالم غيب از او دستگيري شود، و به تجليات الهيه جبل انيت او مندك شود و حال «صعق» و «فنا» براي او دست دهد. و اين مقامات در قلوب قاسيه، كه جز از دنيا و حظوظ آن خبري ندارند و جز به غرور شيطاني با چيز ديگر آشنا نيستند، سخت ناهنجار آيد و به بافته ي اوهام آن را نسبت دهند؛ با آن كه فنائي را كه ما اكنون در طبيعت و دنيا داريم - كه بكلي از تمام عوالم غيب كه در هر جهت و حيثيت ظاهرتر از اين عالمند، بلكه از ذات و صفات ذات مقدس كه ظهور مختص به ذات او است غافل هستيم و براي اثبات آن عوالم و ذات مقدس حق جل وعلا متشبث به ذيل برهان و استدلال مي شويم - به مراتب غريب و عجيب تر است تا آن فنائي كه اصحاب عرفان و سلوك ادعا مي كنند.



«حيرت اندر حيرت آيد زين قصص

بي هشي خاصگان اندر اخس» [5] .



اگر «اخص» با صاد باشد اين قدر حيرت ندارد، زيرا كه فناي ناقص در



[ صفحه 254]



كامل امر طبيعي و موافق سنت الهيه است؛ پس، اين حيرت در جايي است كه «اخس» به سين باشد؛ چنانچه الآن براي تمام ماها اين بي هوشي و فنا متحقق است، و چنان گوش و چشم ما در طبيعت منغمر و فاني است كه از غلغله هاي عالم غيب بي خبريم.


پاورقي

[1] پاورقي 248.

[2] بسمه تعالي. و بايد دانست كه اختصاص جميع محامد يا جنس حمد به احتمالين در الف و لام با سببيت فلسفي مضاد است هر چند سببيت به معناي دقيق آن باشد و جز بالسان قرآن و عرفان اولياء عليهم صلوة الله توجيه نتوان كرد.

[3] اشاره است به اين بيت از مولوي: «پاي استدلاليان چوبين بود / پاي چوبين سخت بي تمكين بود».

[4] اشاره است به اين بيت از حافظ: «من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه / قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم».

[5] در بعضي از نسخ اين چنين ضبط شده است: «حيرت اندر حيرت آمد اين قصص / بيهشي خاصگان اندر اخص». - مولوي.


بازگشت