بحث و تحصيل جواب به اشكالي كه به اطلاق اوصافي مانند «رحمن» و «رحيم» بر خداي تعالي شده است و توضيح راجع به وضع الفاظ


علماء ظاهر گفته اند كه «رحمن» و «رحيم» مشتق از «رحمت» هستند و در آنها عطوفت و رقت مأخوذ است. و از ابن عباس رضي الله عنه روايت شده كه انهما اسمان رقيقان. احدهما ارق من الآخر: فالرحمن الرقيق؛ و الرحيم العطوف علي عباده بالرزق و النعم. [1] و چون عطوفت و رقت را انفعالي لازم است، از اين جهت در اطلاق آنها بر ذات مقدس تأويل و توجيه قائل شده و آن را مجاز دانند.

و بعضي ها در مطلق اين نحو از اوصاف از قبيل خذ الغايات و اترك المبادي [2] قائل شده اند - كه اطلاق اينها بر حق به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادي و اوصاف است. پس، معني «رحيم» و «رحمن» در حق، يعني كسي كه معامله ي رحمت مي كند با بندگان. بلكه معتزله



[ صفحه 249]



جميع اوصاف حق را چنين دانسته اند يا نزديك به اين. و بنابراين، اطلاق آنها بر حق نيز مجاز است. و در هر صورت، مجاز بودن بعيد است؛ خصوصا در «رحمن» كه بنابراين امر عجيبي بايد ملتزم شد. و آن اين است كه اين كلمه وضع شده براي معنايي كه استعمال در آن جايز نيست و نمي شود؛ و در حقيقت اين مجاز بلاحقيقت است. تامل. و اهل تحقيق در جواب اين گونه اشكالات گفته اند الفاظ موضوع است از براي معاني عامه و حقايق مطلقه. پس بنابراين، تقيد به عطوفت و رقت داخل در موضوع له لفظ «رحمت» نيست و از اذهان عاميه اين تقيد تراشيده شده، و الا در اصل وضع دخالت ندارد. و اين مطلب به حسب ظاهر بعيد از تحقيق است، زيرا معلوم است كه واضع نيز يكي از همين اشخاص معمولي بوده و معاني مجرده و حقايق مطلقه را در حين وضع در نظر نگرفته. بلي، اگر واضع حق تعالي يا انبياء باشند به وحي و الهام الهي، از براي اين مطلب وجهي است؛ ولي آن نيز ثابت نيست. بالجمله، ظاهر اين كلام مخدوش است، ولي مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد. بلكه ممكن است در بيان اين مطلب چنين گفت كه واضع لغات گرچه در حين وضع معاني مطلقه ي مجرده را در نظر نگرفته است، ولي آنچه كه از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معاني مجرده ي مطلقه است. مثلا، لفظ «نور» را كه مي خواسته وضع كند، آنچه در نظر واضع از انوار مي آمده اگر چه همين انوار حسيه ي عرضيه بوده - به واسطه ي آن كه ماوراء اين انوار را نمي فهميده - ولي آنچه را كه لفظ نور در ازاء او واقع شده همان جهت نوريت او بوده نه جهت اختلاط نور با ظلمت؛ كه اگر از او سؤال مي كردند كه اين انوار عرضيه ي محدوده نور صرف نيستند بلكه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آيا لفظ نور در ازاء همان جهت نوريت او است يا در ازاء نوريت و ظلمانيت آن است؟ بالضروره جواب آن بود كه در مقابل همان جهت نوريت است و جهت ظلمت به هيچ وجه دخيل در موضوع له نيست. چنانچه همه مي دانيم كه



[ صفحه 250]



واضع كه لفظ «نار» را وضع كرده، در حين وضع جز نارهاي دنيائي در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به اين حقيقت شده همين نارهاي دنيائي بوده و از نار آخرت و نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة [3] غافل بوده - خصوصا اگر واضع غير معتقد به عالم ديگر بوده - معذلك اين وسيله ي انتقال اسباب تقييد در حقيقت نمي شود، بلكه نار در ازاء همان جهت ناريت واقع شده. نه آن كه مي گوييم واضع خود تجريد كرده معاني را، تا امر مستغرب بعيدي باشد؛ بلكه مي گوييم الفاظ در مقابل همان جهات معاني - بي تقييد به قيد - واقع شده؛ بنابراين، هيچ جهت استبعادي در كار نيست؛ و هر چه معني از غرائب و اجانب خالي باشد، به حقيقت نزديكتر است و از شائبه ي مجازيت بعيدتر مي باشد. مثلا، كلمه ي «نور» كه موضوع است از براي آن جهت ظاهريت بالذات و مظهريت للغير، گرچه اطلاقش به اين انوار عرضيه ي دنياويه خالي از حقيقت نيست - زيرا كه در اطلاق به آنها جهت محدوديت و اختلاط به ظلمت منظور نيست و همان ظهور ذاتي و مظهريت در نظر است - ولي اطلاق آن بر انوار ملكوتيه، كه ظهورشان كاملتر و به افق ذاتيت نزديكتر است و مظهريتشان بيشتر است - كميتا و كيفيتا - و اختلاطشان به ظلمت و نقص كمتر است، به حقيقت نزديكتر است؛ و اطلاقش بر انوار جبروتيه به همين بيان نزديكتر به حقيقت است؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حق جل وعلا، كه نور الانوار و خالص از همه ي جهات ظلمت است و صرف نور و نور صرف مي باشد،حقيقت محض و خالص است. بلكه توان گفت كه اگر «نور» وضع شده باشد براي «ظاهر بذاته و مظهر لغيره» اطلاق آن بر غير حق تعالي در نظر عقول جزئيه حقيقت است؛ و اما نزد عقول مؤيده و اصحاب معرفت مجاز است، و فقط اطلاقش بر حق تعالي حقيقت است. و همين طور، جميع الفاظي كه براي معاني كماليه، يعني اموري كه از سنخ وجود و كمال است، موضوع است.



[ صفحه 251]



بنابراين، مي گوئيم كه در «رحمن» و «رحيم» و «عطوف» و «رؤوف» و امثال آنها يك جهت كمال و تمام است، و يك جهت انفعال و نقص؛ و اين الفاظ در ازاء همان جهت كماليه كه اصل آن حقيقت است موضوع است. و اما جهات انفعاليه كه از لوازم نشئه و اجانب و غرائب حقيقت است كه بعد از تنزل اين حقايق در بقاع امكانيه و عوالم نازله ي دنياويه با آنها متلازم و متشابك شده است - چون ظلمت كه با نور در نشئه ي نازله مختلط گرديده - دخالتي در معني موضوع له ندارد؛ پس، اطلاق آن بر موجودي كه صرف جهت كمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبرا است، صرف حقيقت است و حقيقت صرف. و اين مطلب با اين بيان علاوه بر آنكه با ذوق اهل معرفت نزديك است، با وجدان اهل ظاهر نيز متناسب است.

پس بنابراين، معلوم شد كه مطلق اين نحو اوصاف كمال كه از تنزل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امري ديگر شده اند - كه ذات مقدس حق جلت عظمته از آن مبرا است - اطلاقشان به حق تعالي مجاز نيست. والله الهادي.


پاورقي

[1] «آن دو (رحمن و رحيم) دو نام لطيف (متضمن معناي لطف) هستند كه يكي از ديگري لطيفتر است: رحمن يعني لطف كننده و رحيم يعني مهرباني كننده با بندگانش به دادن روزي و نعمتها.» الدر المنثور في التفسير بالمأثور، جلال الدين سيوطي، ج 1، ص 9. به نقل از بيهقي در اسماء و صفات.

[2] «مقاصد را بگير و مقدمات را رها كن.» از خذ الغايات و دع المبادي. از امثال سائر است. اسرار الحكم سبزواري، ص 52.

[3] «... آتش خدا، آتش افروخته اي كه بر قلبها زبانه مي كشد.» (همزه / 6، 7).


بازگشت