آثار خلوص صورت ملكيه ي انسانيه براي خدا


پس، اگر صورت ملكيه ي انسانيه را براي خدا خالص كردي و جيوش ظاهريه ي دنياويه ي نفس را كه عبارت است از قواي متشتته در ملك بدن به پناه حق بردي و اقاليم سبعه ي ارضيه را كه چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است تطهير از قذارات معاصي نمودي و به تصرف ملائكة الله كه جيوش الهيه اند دادي، كم كم اين اقاليم حقاني شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا كه خود نيز ملائكة الله شود، يا چون ملائكة الله لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون [1] گردد؛ پس، مرتبه ي اولاي استعاذه صورت گيرد، و شيطان وجيوشش از مملكت ظاهر كوچ كنند و به باطن رو آورند و به قواي ملكوتيه ي نفسانيه هجوم كنند. از اين جهت كار سالك مشكلتر و سلوكش دقيقتر گردد؛ و بايد قدم سيرش قويتر و مراقبتش كاملتر گردد و از مهالك نفسانيه كه عجب و ريا و كبر و افتخار و غير آن است بايد به خداي متعال پناه برد، و كم كم به تصفيه ي باطن از كدورات معنويه و قذارات باطنيه اشتغال پيدا كند.



[ صفحه 225]



و در اين مقام، بلكه جميع مقامات، توجه تام به توحيد فعلي حق و متذكر ساختن قلب را به اين لطيفه ي الهيه و مائده ي آسماني، از مهمات سلوك و اركان عروج است. و حقيقت مالكيت حق تعالي سماوات و ارض و باطن و ظاهر و ملك و ملكوت را به ذائقه ي قلب بايد چشانيد تا قلب با توحيد در الهيت و نفي شريك در تصرف ارتياض يافته مخمر به تخمير الهي گردد و مربي به تربيت توحيدي شود. و در اين صورت، قلب مفزع و ملجأي و پناه و معيني جز حق نبيند و نداند، و بالطوع و الحقيقة استعاذه به حق و مقام مقدس الوهيت پيدا كند. و تا دل از تصرف ديگران برندارد و چشم طمع از موجودات نبندد، به پناه حق از روي حقيقت نرود، و دعوي او كاذب و در مسلك اهل معرفت در زمره ي منافقان منسلك است و به خديعت و فريب منسوب است.

و در اين وادي هولناك و بحر عميق خطرخيز، از دم حكيمي رباني يا عارفي نوراني كه رشته ي علمش متصل به اولياء كمل است استفادت توحيدات ثلاثه را علما كردن اعانتي به سزا از باطن قلب كند؛ ولي شرط اين استفاده آن است كه با نظر آيه و علامت و سير و سلوك الي الله بدان اشتغال ورزد، و الا خود خار طريق و حجاب چهره ي جانان شود؛ چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين علم را در حديث شريف كافي «آية محكمة» لقب داد. [2] .

بالجمله، چون در قلب ريشه ي توحيد فعلي حق محكم شد و با آب علم توأم با عمل لطيف كه قرع باب قلب كند آبياري گرديد، نتيجه ي آن، تذكر مقام الوهيت شود، و قلب كم كم صافي براي تجلي فعلي حق شود. و چون خانه از خائن و آشيانه از بيگانه خالي شد، صاحب خانه آن را متصرف شود، و دست ولايت حق از ملكوت باطن و قلب تا ملك و ظاهر بدن قواي ملكوتيه و ملكيه را در تحت تصرف و حكومت خود درآورد، و شياطين يكسره از اين مرحله نيز كوچ كنند و مملكت باطن به استقلال خود، كه عين استظلال براي حق است، برگردد. و اين، مرتبه ي دوم از لطيفه ي ربانيه ي استعاذه است. و پس از



[ صفحه 226]



اين مقام، استعاذه ي روح، و استعاذه ي سر، و ديگر مراتب استعاذه است، كه با اين اوراق تناسب ندارد؛ و اين قدر نيز از طغيان قلم عبد يا اجراي قلم مولا جل وعلا صورت ترقيم گرفت. و اليه المفزع.


پاورقي

[1] «خدا را در آنچه امرشان مي كند نافرماني نمي كنند و آنچه را فرمان مي دهد انجام مي دهند.» (تحريم / 6).

[2] پاورقي 311.


بازگشت