حجاب آراء فاسده و عقايد باطله ي عاميانه، از جمله اين پندار كه راه معرفة الله مسدود و دم زدن از لقاء الله كفر است


يكي ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهي از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبي است كه مخصوصا از معارف قرآن ما را محجوب نموده. مثلا، اگر اعتقاد فاسدي به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود مابين ما و آيات شريفه ي الهيه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف



[ صفحه 197]



آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم. راجع به عقايد و معارف مثل بسيار است ولي من از تعداد آن خودداري مي كنم، زيرا كه مي دانم اين حجاب با گفته ي مثل مني خرق نشود، ولي از باب نمونه به يكي از آنها اشاره مي كنم كه في الجملة سهل المأخذتر است. اين همه آياتي كه راجع به لقاء الله و معرفة الله وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجاتهاي ائمه عليهم السلام موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامي در اين ميدان ناشي و منتشر شده، كه راه معرفة الله بكلي مسدود است، و باب معرفة الله و مشاهده ي جمال را به باب تفكر در ذات، به آن وجه ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده اند، تأويل و توجيه كنند؛ و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند. خيلي مايه ي تأسف است براي اهل الله كه يك باب از معرفت را كه مي توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاي مطلوب اولياء است، به طوري به روي مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه ي صرف است. اينها معارف انبياء و اولياء را با معارف عوام و زنها در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوي مي دانند؛ بلكه گاهي از آنها بالاتر نيز بروز كند: مي گويند: فلان، يك عقايد عاميانه ي خوبي دارد، اي كاش ما به همان عقيده ي عاميانه بوديم. اين مطلب درست است زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متفوه مي شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواص و اهل الله است، باطل مي شمرد. اين آرزو درست مثل آرزوي كفار است كه در كريمه ي الهيه نقل از آنها شده: و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا. [1] .

ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاء الله را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايي اين عقيده ي فاسده كه از جهل و غرور شيطاني پيدا شده واضح شود، كتابي جداگانه لازم دارد؛ فضلا اگر بخواهيم معارفي را كه به واسطه ي اين حجاب



[ صفحه 198]



غليظ شيطاني در پس پرده ي نسيان مانده؛ تا معلوم شود كه يكي از مراتب مهجوريت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شايد تأسفش بيشتر است، اين است. چنانچه در كريمه ي شريفه فرمايد: و قال الرسول يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا. [2] مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بي شمار دارد كه به عمده ي آن شايد ما متصف باشيم. آيا اگر ما اين صحيفه ي الهيه را مثلا جلدي پاكيزه و قيمتي نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم، آن را مهجور نگذاشتيم؟

آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويه و بيانيه و بديعيه ي آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريت بيرون آورديم؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فراگرفتيم. از ننگ هجران از قرآن خلاصي پيدا كرديم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسنات آن را تعلم كرديم، از شكايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مستخلص شديم؟ هيهات! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و منزل عظيم الشأن آن نيست. قرآن كتاب الهي است و در آن شئون الهيت است؛ قرآن حبل متصل بين خالق و مخلوق است و به وسيله ي تعليمات آن بايد رابطه ي معنويه و ارتباط غيبي بين بندگان خدا و مربي آنها پيدا شود؛ از قرآن بايد علوم الهيه و معارف لدنيه حاصل شود. رسول خدا صلي الله عليه و آله به حسب روايت كافي شريف فرموده: انما العلم ثلاثة: آية محكمة؛ و فريضة عادلة؛ و سنة قائمة. [3] .

قرآن شريف حامل اين علوم است؛ اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم. اگر دعوت هاي قرآن را پذيرفتيم و از قصه هاي انبياء عليهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حكم است تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداي تعالي و مواعظ انبياء و حكماء كه در



[ صفحه 199]



قرآن مذكور است موعظت گرفتيم، قرآن را مهجور نگذاشتيم؛ و الا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد الي الارض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.


پاورقي

[1] «و كافر گويد كاش من خاك بودم.» (نبأ / 40).

[2] «و پيامبر گفت پروردگار من قوم من اين قرآن را متروك ساختند.» (فرقان / 30).

[3] «همانا دانش سه گونه است: آيتي محكم؛ فريضه اي عادله؛ سنتي استوار.» اصول كافي، ج 1، ص 37، «كتاب فضل العلم»، «باب صفة العلم و فضله»، حديث 1.


بازگشت