قسمتي از حديث «معراج» راجع به تكبيرات اول اذان


و في الحديث، قال الصادق عليه السلام: اذا كبرت، فاستصغر ما بين العلا و الثري دون كبريائه؛ فان الله اذا اطلع علي قلب العبد و هو يكبر و في قلبه عارض عن حقيقة تكبيره، قال: يا كاذب، اتخدعني؟ و عزتي و جلالي لاحرمنك حلاوة ذكري و لاحجبنك عن قربي و المسارة بمناجاتي. [1] .

مي فرمايد: چون تكبير گفتي، كوچك شمار در محضر كبرياي آن ذات مقدس از عرش تا فرش را؛ زيرا كه خداوند تبارك و تعالي اگر بنده اي را ببيند كه تكبير گويد ولي در قلبش علتي است از حقيقت تكبير، يعني آنچه به زبان آورده قلب موافقت نكند، فرمايد: «اي دروغگو، با من خدعه مي كني؟ به عزت و جلالم قسم است كه از شيريني ذكر خود تو را محروم مي كنم و از قرب خود تو را محجوب نمايم و از سرور به مناجات خويش تو را محتجب كنم.»

اي عزيز، اين كه قلوب بيچاره ي ما از حلاوت ذكر حق تعالي محروم است و لذت مناجات آن ذات مقدس در ذائقه ي روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه محتجب و از تجليات جمال و جلال محروميم، براي آن است كه قلوب ما معلل و مريض است و توجه به دنيا و اخلاد به ارض و احتجاب به حجب مظلمه ي طبيعت ما را از معرفت كبرياي حق و انوار جمال و جلال محجوب نموده. تا نظر ما به موجودات نظر ابليسي استقلالي است، از شراب وصل نخواهيم چشيد و به لذت مناجات نايل نخواهيم شد. تا در عالم وجود عزت و كبريا و عظمت و جلال براي كسي مي بينيم و در حجاب بتهاي



[ صفحه 128]



تعينات خلقيه هستيم، سلطان كبرياي حق جل جلاله در قلب ما تجلي نكند.

پس، از آداب تكبير آن است كه سالك واقف در صورت آن نشود و به لفظ تنها و لقلقه ي لسان اكتفا نكند؛ بلكه در اول امر، به قوت برهان و نور علوم الهيه قلب را از كبرياي حق و قصر عظمت و جلال به ذات مقدس جلت عظمته و به فقر و ذلت و مسكنت كافه ي سكنه ي امكاني و قاطبه ي موجودات جسماني و روحاني باخبر كند؛ و پس از آن، به قوت رياضت و كثرت مراودت و انس تام قلب را زنده به اين لطيفه ي الهيه نمايد و سعادت و حيات عقلي روحاني بخشد. و چون فقر و ذلت ممكن و عظمت و كبرياي حق جلت قدرته نصب العين سالك شد و تفكر و تذكر به حد نصاب رسيد و قلب را انس و سكونت حاصل شد، در همه ي موجودات آثار كبريا و جلال حق را به عين بصيرت مشاهده كند و علل و امراض قلبيه علاج شود؛ پس، لذت مناجات و حلاوت ذكر الله را دريابد و قلب مقر سلطان كبرياي حق جل جلاله شود، و در ظاهر و باطن مملكت آثار كبريا ظاهر گردد و قلب و لسان و سر و علن با هم موافق شوند؛ پس، تمام قواي باطن و ظاهر و ملك و ملكوت تكبير گويند و يكي از حجب غليظه مرتفع شود، و يك مرحله به حقيقت نماز كه معراج قرب است نزديك شود.

و اشاره به بعض از آنچه ذكر شد نموده در حديثي كه از علل منقول است از حضرت صادق سلام الله عليه در حديث طويلي كه در آن حديث وصف معراج را فرموده:

قال: انزل الله العزيز الجبار عليه محملا من نور، فيه اربعون نوعا من انواع النور كانت محدقة حول العرش؛ عرشه تبارك و تعالي تغشي ابصار الناظرين. اما واحد منها فاصفر؛ فمن اجل ذلك اصفرت الصفرة. و واحد منها احمر؛ فمن اجل ذلك احمرت الحمرة. الي ان قال: فجلس فيه ثم عرج به الي السماء الدنيا. فنفرت الملائكة الي اطراف السماء؛ ثم خرت سجدا، فقالت: سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح؛ ما اشبه هذا النور بنور ربنا! فقال جبرئيل: الله اكبر، الله اكبر. فسكت الملائكة، و فتحت السماء، و اجتمعت



[ صفحه 129]



الملائكة؛ ثم جاءت و سلمت علي النبي صلي الله عليه و آله افواجا... الحديث. [2] .

و در اين حديث شريف اسراري بزرگ است كه دست آمال ما از آن كوتاه است. و آنچه ذكر كردني است اكنون از مقصد ما خارج است، مثل سر تنزل محمل از نور، و سر كثرت انوار، و سر كثرت نوعيه، و سر عدد اربعين، و سر تنزيل خدا آن را، و سر احاطه ي آنها حول عرش، و حقيقت عرش در اين مقام، و سر اصفرار صفره و احمرار حمره به واسطه ي آنها، و سر نفور فرشتگان، و سجده كردن آنها و تسبيح و تقديس آنها، و تشبيه كردن آنها آن را به نور پروردگار، الي غير ذلك كه بيان در اطراف هر يك طولاني است. و آنچه تناسب با اين مقام دارد و شهادت بر مطلب ما مي دهد، آن است كه ملائكة الله به واسطه ي تكبير جبرئيل ساكت و مطمئن شدند، و اجتماع بر گرد شمع جمع ولي مطلق كردند؛ و به واسطه ي تكبير فتح آسمان اول گرديد و يكي از حجب، كه بين راه عروج الي الله بود، خرق گرديد. و بايد دانست كه اين حجب كه در اذان خرق و رفع شود غير از حجبي است كه در تكبيرات افتتاحيه است؛ و شايد پس از اين اشاره به اين معني بيايد ان شاء الله.

و شايد اين كه در اقامه دو تكبير وارد است، براي آن است كه سالك قواي خود را در محضر اقامه نموده و از كثرت تا اندازه اي رو به وحدت رفته تكبير ذات و اسماء و يا اسماء و صفات كند؛ و شايد در تكبير ذات و اسماء تكبير صفات و افعال منطوي باشد.



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] مصباح الشريعة، «الباب الثالث عشر، في اختتام الصلوة». المحجة البيضاء، چاپ مكتبه ي صدوق، ج 1، ص 385. مستدرك الوسائل، «كتاب الصلوة»، «ابواب افعال الصلوة»، باب 2، حديث 9.

[2] «خداوند عزيز جبار بر پيامبر محملي از نور فرستاد كه چهل نوع از انواع نور در آن بود كه بر اطراف عرش خداوند تبارك و تعالي حلقه زده بودند چنانكه چشم هر بيننده را خيره مي ساخت. يكي از آنها نور زرد بود، پس به اين جهت زردي زرد شد. و يكي از آنها سرخ بوده، براي آن سرخي سرخ شد. - تا اينكه فرمود: پس پيامبر در آن نشست، سپس به آسمان دنيا عروج كرد؛ پس ملائكه به اطراف آسمان گريختند و سپس به سجده افتاده و گفتند: «منزه و مقدس است پروردگار ما و پروردگار ملائكه و روح، اين نور چقدر شبيه به نور پروردگار ماست!» پس جبرئيل گفت: «الله اكبر، الله اكبر.» پس ملائكه ساكت شدند و آسمان باز شد و ملائكه مجتمع گشته و سپس آمدند و گروه گروه بر پيامبر صلي الله عليه و آله سلام كردند...». علل الشرائع، ج 2، ص 312، «باب علل الوضوء و الاذان و الصلوة»، حديث 1.


بازگشت