نمازخوان و پرهيز از غيبت


سعدي در كتاب گلستان چنين مي گويد: ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بودمي، و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمة الله عليه نشسته بودم و همه ي شب ديده بر هم



[ صفحه 85]



نبسته و مصحف عزيز (قرآن) بر كنار گرفته و طايفه اي گرد ما خفته، پدر را گفتم، از اينان كسي سر بر نمي دارد كه دوگانه اي بگذارد (نماز شب بخواند) چنان خواب غفلت برده اند كه گويي نخفته اند كه مرده اند. گفت: جان پدر تو نيز اگر خفتي به از آن بود كه در پوستين خلق افتي.



نبيند مدعي جز خويشتن را

كه دارد پرده ي پندار در پيش



گرت چشم خدا بيني ببخشد

نبيني هستي هيچ كس عاجزتر از خويش




بازگشت