عبادتي شگفت انگيز


ابودرداء مي گويد: شبي علي عليه السلام را ديدم كه از مردم كنار گرفته و در مكان خلوتي مشغول مناجات با پروردگار خود است. در حالي كه او در محراب عبادت ايستاده بود، اشكهايش بر روي صورتش مي غلتيد، وي مانند مارگزيده به خودش مي پيچيد و مانند مصيبت ديده ها گريه مي كرد و مي گفت: آه! آه! از توشه ي اندك و سفر طولاني و انيس و همنشين كم! آه از آتشي كه جگرها را بريان كند و پوست بدن را بركند! آه از آتشي كه خرمن گستراند!

ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم حتماً حضرت را خواب برده است، رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم. چون ايشان را حركت دادم، ديدم همچون چوب خشك شده است. گفتم: بلكه امام از دنيا رفته است و به خانه ي آن حضرت رفتم و فاطمه عليهاالسلام را از اين امر آگاه



[ صفحه 75]



ساختم. فرمود: اين حالتي است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مي شود. [1] .


پاورقي

[1] اسرار الصلوة، ص 214.


بازگشت