مسلمان بيگانه از مسجد


شخصي در ظاهر مسلمان بود، ولي به اصطلاح، مسلمان شناسنامه اي، او در امور و احكام اسلام كاملا بي تفاوت بود، مثلا اصلا مسجد رفتن براي او بسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مي شد، با كمال بي اعتنايي عبور مي كرد.

روزي با يكي از پسرانش كه كودك بود، بر سر موضوعي نزاع كرد و بلند شد تا پسرش را كتك بزند، پسر از دست او فرار كرد، و او پسرش را دنبال نمود، تا اين كه پسر به طرف مسجد آمد، و مي دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديك در مسجد آمد، ولي وارد مسجد نشد و در همان جا فرياد زد: «بيا بيرون، بيا بيرون، من در تمام عمر به مسجد نيامده ام، نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون!»

آري افرادي هستند كه رابطه آن ها با مسجد اين گونه است، و بعضي تنها هنگام مجلس ترحيم بستگان شان به مسجد مي روند، گويي مسجد را براي مردگان ساخته اند. [1] .


پاورقي

[1] داستان دوستان، ج 5، ص 95.


بازگشت