برخورد غلط با جوان


جواني مي گفت: در كوچكي هميشه سعي مي كردم نماز خود را در مسجد بخوانم. روزي مشغول خواندن نماز بودم كه متوجه شدم پيرمردي، مراقب من است. نمازم كه به پايان رسيد، آن پيرمرد به من گفت: «نمازت درست نيست» و سپس شروع كرد به گفتن سخناني نيشدار، چنان كه گويي تازيانه ي جلادان است. من غرق در سكوت بودم و هرگاه مي خواستم از او بپرسم كجاي نمازم اشتباه است، اجازه نمي داد و پيوسته مي گفت: «نمازت درست نيست و امثال تو حق ندارند به مسجد بيايند!»

از آن پس تصميم گرفتم ديگر به مسجد نروم و نماز را در منزل هم نخوانم. اين نخستين قدم براي ترك كامل نماز و انحرافم از طريق اسلام بود، اما خداوند مرا هدايت فرمود و اكنون دوباره نماز مي خوانم. [1] .


پاورقي

[1] داستان هايي پيرامون نماز، ص 60.


بازگشت