مسجد موجب تشويق نماز


دانش آموزي نوشته است: ماه رمضان بود. من آن روز، روزه داشتم. وقتي كه افطار كرديم پدرم ما را صدا زد و گفت: بياييد نماز بخوانيم. من با آن كه نماز را خوب بلد نبودم، خوشحال شدم و رفتيم با هم نماز بخوانيم. وقتي كه آن ها داشتند نماز مي خواندند من چيزي بلد نبودم و همين جور آن ها را نگاه



[ صفحه 55]



مي كردم و وقتي كه آن ها به ركوع مي رفتند، من هم به ركوع مي رفتم. من خيلي دوست داشتم نماز ياد بگيرم. وقتي كه نماز تمام شد، پدرم از من پرسيد: چرا نماز نخواندي و من جواب دادم: من بلد نبودم. پدرم آن شب نماز را به من ياد داد و من از شب ديگر نماز مي خواندم. يك شب هم با مادر و خواهرم به مسجد رفتيم و نماز را آنجا خوانديم و من خيلي خوشحال شدم، و آن شب وقتي كه به خانه برگشتيم، من به درس هايم رسيدم و هرگز آن روز را فراموش نمي كنم. اين بود خاطره اي از نماز. [1] .


پاورقي

[1] اولين نمازي كه خوانده ام، خاطره ي اعظم نيكروش از بهشهر، ص 52.


بازگشت