مسلمان آمريكايي


سالها بود كه با مقاصد ماجراجويانه و آشنايي با اقوام و ملل گوناگون، رنج و مرارت سفر را به جان مي خريد و از غرب راهي سفرهاي دور و نزديك مي شد. در سفري به سرزمينهاي شرقي، وارد كشور ايران شد.

فكر بازديد از آثار ارزشمند معماري تاريخي او را به اصفهان كشاند.

اصفهان نامي آشنا براي مردم جهان بود؛ دريايي ژرف و مواج از هنر و انديشه با گنجينه هايي از هنر اصيل؛ آوازه آثار شگفت انگيز معماري، شهرسازي و هنر دست صنعتگران چيره دستِ اين شهر همچون فانوسي در ذهنش مي درخشيد.

در بدو ورود بلندترين گنبد شهر، او را به سوي ميدان امام هدايت كرد؛ بزرگترين و با شكوهترين شاهكار هنري و اوج معماري.

در جنوب فضاي ميدان يكي از بي نظيرترين بناهاي معماري تاريخي دنيا نظرش را جلب كرد؛ كه از حيث كاشيكاري، حجاري و عظمت از تأمل برانگيزترين شاهكارهاي هنر و معماري بود.

تنها بنايي در دنيا كه در اجزايش هيچگونه همانندي به چشم نمي خورد؛ حتي سكوهاي مقابل مسجد هم، با يكديگر متفاوت بود؛ غرق تماشاي اين شاهكار قدم به مسجد گذاشت.

واقعاً زيبا بود شاهكاري جاويدان از معماري، كاشي كاري و نجاري؛ نشان دهنده فكر خلاق و دستان هنرمند معماران ورزيده كه در آسمان هنر و زيبايي ايران و جهان مي درخشيد.

محو تماشا بود كه آوازي يكنواخت و زيبا توجهش را به خود جلب كرد.

به دنبال آن نغمه دل انگيز از ميان راهرويي عبور كرد، كه منظره اي شگفت انگيز در مقابل چشمانش نمايان گرديد.

مردي بر روي سنگي در شبستان ايستاده، و مشغول اداي نواهايي جذب كننده بود. نغمه ايي روح نواز كه بارها در فضا منعكس مي شد. كلماتي كه معني آن را نمي فهميد، چنان گوشهايش را نوازش مي داد و روحش را مسحور كرده بود كه بي اراده بر زمين نشست.

كم كم مردمي با سنين مختلف، لباس هاي گوناگون و پيشه هاي متفاوت با حالتي آرام و احترامي خاص، گرد آمدند، كفش هاي خود را از پاي بيرون آوردند و صف هاي طويلي را پشت سر هم، تشكيل دادند.

رفته رفته بر تعداد جمعيت افزوده شد، به گونه اي كه نمي توانست حدس بزند كه بالاخره حد نهايي آن چند نفرخواهد شد؟

فقط سكوت كرده، ناظر اين ماجرا بود، متعجب از اين كه چطور هيچ گونه امتيازي بين افراد اين جمعيت وجود ندارد.

همه ي آنها پهلو به پهلوي يكديگر نشسته بودند بدون اينكه توجهي به اختلاف سن، ثروت و شغل خود داشته باشند. گويا هيچ يك از اين افراد به جايي دورتر از سجاده اش، توجه نداشت. روح وحدت و برادري كه از اين جمعيت مختلف الشكل و متحد العمل، احساس كرد، او را واداشت تا در مورد اين موضوع تحقيق كند.

آن روزها حوزه ي علميه ي اصفهان، يكي از بزرگترين مراكز تشيع بود و پر از ستارگان فضيلت و تقوا. به سراغ يك يك آنها رفت و پس از مدتها تحقيق سرانجام قطرات زلال آيات حق بر قلبش نشست.

و نغمه جاودانه و سرود پر طنين «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه » سرداد. و نماز، روحش را تا بيكرانه ي آبي مناجات، پرواز داد.


بازگشت