چشمه در دل شب


چشم دوخته بود به ستاره هايي كه در دل تيره شب، سوسو مي زدند.

دلش آرام بود، مي دانست كه سرانجام به هر صورت، آن شب نيز نماز شبش را خواهد خواند.

نيمه هاي شب بود.

خودرو آن ها ساعت ها بود كه از مشهد، به قصد قم، حركت كرده بود.

سفر پر بركتي بود.

در آن چند روز، مثل پدري مهربان به دوستان و همسفران خود خدمت كرده بود، تا همراهانش از زيارت امام هشتم بهره كافي ببرند.

خودرو هم چنان حركت مي كرد و حضرت امام همان طور زير لب ذكر مي گفت.

به ياد نماز شب بود و احساس مي كرد كه زمان مي گذرد و موقعيتي براي وضو گرفتن و نماز خواندن پيش نيامده، همين فكر ايشان را كمي دلگير كرده بود.

اين ناراحتي مدت زيادي طول نكشيد.

خودرو پس از دقايقي، سرعتش را كم كرد.

حضرت امام ديد كه سربازان روسي، مشغول بازرسي خودرو ها هستند.

خودرو كه ايستاد؛ همه افراد پياده شدند.

حضرت امام لبخندي زد و پس از چند دقيقه آهسته آهسته از كنار آن ها دور شد.

آيت الله صدوقي كمي دورتر از امام خميني حركت مي كرد، ناگهان با ناباوري امام را ديد كه آستين هايش را بالا زد و بر زمين نشست.

از دل بيابان، چشمه اي جوشيد و امام، وضو گرفت و برخاست.

كمي آن سو تر، عبايش را روي زمين پهن كرد و مشغول نماز شد.

آيت الله صدوقي حيرت زده به امام كه بدون توجه به اطراف، با تواضع خاصي مشغول نماز شده بود، خيره ماند.

شايد در اين فكر بود:

براي امام كه عمري نماز شبش ترك نشده، جوشيدن چشمه آب در بيابان دور افتاده، امري طبيعي است.

سيماي فرزانگان، مختاري رضا، ص 221.


بازگشت