نماز اول وقت
آسمان، كم كم از ستارگان سيمين و بي شمار خود، در صفحه گسترده شب كاست؛
خورشيد همچون قطره اشكي سرخ، از چشم آسمان سحر به دامن صبح چكيد.
آسمانِ آبي و روز روشن نمايان گرديد.
لباس پوشيد و آماده رفتن شد.
ستاره فضيلت و تقوا بود و سبب فخر كائنات.
آن چنان در قلّه فضيلت و كمال بود كه نه تنها دوستان، بلكه دشمنان كينه توز و سرسخت، بارها زبان به مدحش گشودند.
مجلسي پيش رو داشت، مي دانست كه نقشه اي از پيش طراحي شده است.
اولين بار نبود كه مأمون، خليفه ي ستمكار عباسي، دانشمندان ورزيده در بحث و جدل و سران مذاهب و اديان مختلف را در مجلسي، رو در روي امام قرار مي داد، تا شايد بر عظمت علمي و معنوي امام خدشه اي وارد آورد.
اما امام رضا عليه السلام، هميشه در اين جلسات، به تنهايي و با بياني رسا و منطقي گويا، هر يك را به تسليم و پذيرش حق مي واداشت، چنان كه هم حق را مي شناختند و هم به عظمت علمي امام اعتراف مي كردند.
يكي از دانشمنداني كه با امام به بحث و مناظره پرداخت، عِمْرَان صَائِبي بود،
او درباره توحيد، با امام رضا وارد بحث و گفتگو گرديد؛
در آن جلسه امام، سؤالهاي او را با حوصله، متانت، استدلالهاي روشن و قطعي پاسخ داد و او را به سوي توحيد متمايل كرد.
بحث و مناظره به اوج خود رسيده و چيزي به تحول دروني آن دانشمند زبردست نمانده بود، كه وقت اذان ظهر فرا رسيد.
در چنين مجلس بااهميتي، امام در ميان بحث به مأمون رو كرد و فرمود: «وقت نماز است.»
عِمران صائبي كه به حقايقي دست يافته و از درياي دانش امام، بهره ها برده بود، خواهشمندانه گفت: «اي آقاي من! گفتگو و پاسخهاي خويش را قطع نكن، كه روحم نرم شده و حاضرم مكتب تو را بپذيرم.»
امّا حضرت رضا (ع) تحت تأثير سخنان عاطفي او قرار نگرفت و فرمود: «اول نماز!»
حاضران گفتند: «فرصت حساسي است، شايد ديگر چنين فرصتي پيش نيايد.»
امام رضا عليه السلام در حالي كه جلسه را ترك مي كرد، فرمود:
«نماز مي خوانيم و برمي گرديم.»
حضرت بعد از اقامه نماز، عمران را طلبيد و گفتگو را ادامه داد تا جايي كه دانشمند صائبي، رو به قبله به سجده افتاد و شهادتين بر زبان جاري كرد و سر بر آستان حق ساييد.
بحار الأنوار، ج 49، ص176.