نماز شب عاشورا


بساط روز برچيده شد و شب چادر سياهش را بر سر زمين كشيد.

تاريكي شب بر دشت سايه افكند.

اينك آخرين شب اين زندگي خاكي است.

بعداز ظهر عمر سعد فرمان حمله داد؛ امام حسين(ع) به برادرش ابوالفصل العباس (ع) فرمود: برادر جان! بگو جنگ را به فردا موكول كنند و امشب را به ما مهلت دهند تا ما به نماز، قرآن، استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم، حضرت ابوالفضل نيز پس از بحث و گفتگوي طولاني، با عمر سعد توانست شب را مهلت بگيرد.

شب عاشورا كه به نيمه رسيد، امام به تدارك جنگ فردا پرداخت و فرمان داد كه خيمه ها را به يكديگر نزديك كنند؛ سپس امر كرد تا خندقي عميق، در سه طرف خيمه ها بكنند و آن را از هيزم پر كنند؛ تا فردا با آتش زدن آنها مانع حمله دشمن گردند.

سپس فرزندش علي اكبر را با سواراني به سوي «فرات» فرستاد تا هر طور شده، آب بياورند.

مأموريت به انجام رسيد.

آن ها پس از درگيري مختصري موفق شدند به درون شريعه رفته، مشك ها را پر از آب كنند.

آب كه رسيد، امام فرمود: «از اين آب بياشاميد كه آخرين آبي است كه مي نوشيد!

وضو بگيريد، غسل كنيد و پيراهن هاي خود را شست و شو دهيد كه كفن هاي شما خواهد بود.»

لشكريان تمام شب را به راز و نياز با معبود سپري كردند، از دعا كه فارغ مي شدند، به نماز مي پرداختند،

نماز را كه مي خواندند، به قرآن روي مي آوردند.

زمزمه اي داشتند دل انگيز و شيرين.

در تاريكي شب، نواي دلنشين آنان، وحشت هولناك بيابان را از بين مي برد؛

گروهي از سپاهيان عمر سعد كه مشغول شب گردي بودند؛

ساعتي كنار خيمه هاي سپاه امام ايستاده و به آن ناله هاي دلپذير و طنين سحري گوش فرا دادند،

تحت تأثير زمزمه ي دلنواز ياران و آهنگ دلنشين قرآن، عده اي عنان از كف داده و پا از ركاب بريدند،

ناله هاي سوزان اثر كرد؛ خورشيد معرفت در آسمان دلهاشان، تابيدن گرفت و تاريكي را به روشنايي مبدل ساخت.

به يك باره دست از يزيد كشيدند و دست نياز به دامان حسين آويختند.

بحار الأنوار، ج 44، ص 394.


بازگشت