آثار غناي نفس


انسان بايد دل خود را از غير خدا خالي كند و آن را با دنيا پر نكند. البته تجلي غني مطلق در قلب انسان، غناي مطلق مي آورد و ديگر شخص به كسي احساس نياز نمي كند؛ انسان روحيه ي الهي پيدا مي كند و متصف به صفات ذاتيه او مي گردد و قلبش غرق در درياي عزت مي شود:
«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ (1)
و عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.»

عزت از آن مؤمن است. چنين انسان هايي اداره ي امور خود را به خدا مي سپارند و خدا نيز آنان را به خود وانمي گذارد و خود در جميع امور آن ها تصرف مي كند.
حال اين امر چگونه صورت مي گيرد؟
در حديث شريفي آمده است: أبان بن تغلب از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:
«چون پيامبر صلي الله عليه و آله را به معراج بالا بردند، گفت: پروردگارا! حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ فرمود: اي محمد! هر كس يكي از دوستان مرا اهانت كند، همانا آشكارا به جنگ با من برخاسته است. من به ياري دوستانم از هر چيزي سريع تر مي شتابم. من درباره ي چيزي به اندازه قبض روح مؤمن ترديد ندارم؛ او از مرگ اكراه دارد و من هم از بدي كردن به او بيزارم. به راستي برخي از بندگان مؤمن من شايسته دارايي و توان گري هستند و اگر جز اين باشد، از ايمان خارج مي شوند و به راستي برخي از بندگان مؤمن من شايسته فقر و نداري هستند و اگر جز اين باشد، از ايمان خارج مي شوند. هيچ بنده اي به من تقرب نمي جويد، جز با انجام عملي كه نزد من محبوب تر باشد و آن واجبات است. و به راستي با عمل به مستحبات به قدري به من نزديك مي شود تا آن جا كه دوستش مي دارم و چون دوستش داشتم در اين صورت، گوش او مي شوم تا با آن بشنود و چشم او مي شوم تا با آن ببيند و زبان او مي شوم تا با آن بگويد و دست او مي شوم تا با آن برگيرد. در اين صورت، اگر دعا كند، اجابت مي كنم و اگر از من خواهشي داشته باشد، به او مي بخشم.» (2)

خداوند زبان مؤمن مي شود. از همين رو، بزرگان معتقدند كه، سخن اهل معنا را از خودشان ندانيد. سخن آن ها ولو روايت نباشد، مانند روايت ارزش مند است، چون خداوند متصدي زبان، چشم، گوش و ديگر اعضاي بدن آن ها شده است. چنين انساني، از هيچ چيز نمي ترسد، چون به خدا پيوسته است. و به جاي اين كه از بنده بترسد، از خدا مي ترسد و اين دو اصلا قابل مقايسه نيستند؛ براي مثال كسي كه از پليس مي ترسد، با كسي كه از قانون مي ترسد، بسيار فرق مي كند. چون آن كسي كه از پليس مي ترسد، اگر او نباشد، خلاف مي كند، اما كسي از قانون مي ترسد، چه پليس باشد چه نباشد، قانون را رعايت مي كند. كسي كه از خدا مي ترسد، همه جا را محضر خدا مي داند و معصيت نمي كند. اولياي خدا، نه از گذشته نگرانند نه از آينده:
«وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون ؛ (3)
و نه بيمي بر آنان است و نه اندوهگين مي شوند.»
چون وكيلي دارند كه كارهاي آن ها را به نحو احسن انجام مي دهد.
براي چنين انسان هايي، تنها خداوند، بزرگ است، از همين رو، در مقابل ديگران كرنش نمي كنند. اين توصيف ها همه شمه اي از اثر دل دادگي به خداست. اما اگر چنين نباشد و شخص دل خود را از غير خدا پر كند، اين غفلت منشأ تمام شقاوت ها، بدبختي ها و پليدي ها مي شود. در روايت معروف از امام صادق عليه السلام آمده است:
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّه ؛ (4)
قلب حرم خداست، غير او را در آن جاي مده.»
به راستي فقط خدا را در دل خود جاي دهيم. اگر مي خواهيم عاشق شويم، مانعي نيست، اما فقط عاشق خدا شويم و اگر مي خواهيم درد دل كنيم، فقط با او درد دل كنيم. (5)

پاورقي

1- سوره مباركه منافقون، آيه 8.
2- الكافي (انتشارات الإسلامية)، ج 2، ص 352.
3- سوره مباركه بقره، آيه 62.
4- بحارالأنوار، ج 67، ص 25.
5- لذت حضور، استاد مرتضي آقا تهراني، ص 146-150.

بازگشت