مخزن العرفان در تفسير قرآن


سورة الاخلاص
مكية و هي اربع آيات.
سوره اخلاص مكي است و بقول ديگر مدني است و اين سوره بسوره توحيد ناميده شده زيرا كه در آن غير توحيد چيزي گفته نشده اين است كه بكلمه اخلاص ناميده شده و از بعضي نقل شده كه اين سوره را كلمه اخلاص گفته اند براي آن كه هر كس اقرار بآن نمايد با اعتقاد مؤمن خالص ميگردد و بقول ديگر كسي كه از روي تعظيم اين سوره را بخواند خدا او را از آتش خلاص ميگرداند و بسوره صمد و سوره فاتحه نيز ناميده شده و بعضي آن را سوره ربّ ناميده اند و در حديث است كه هر چيزي را نسبتي است و نسبت ربّ سوره اخلاص است.
در حديث ابي كسي كه سوره اخلاص را قرائت كند گويا يك ثلث قرآن را قرائت نموده و بعدد هر كسي كه بخدا و ملائكه و كتب آسماني و بانبياء و روز قيامت ايمان آورده ده حسنه باو ميدهند و ابي دردا از رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكند كه فرموده آيا كسي از شما هست كه در شب يك ثلث قرآن را بخواند گفتند ما طاقت نداريم گفت قل هو اللَّه احد را بخوانيد و از انس و او از نبي اكرم صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم حديث ميكند كسي كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را يك مرتبه بخواند بركت ميدهد باو و كسي كه دو مرتبه بخواند بخودش و اهلش بركت ميدهد و كسي كه سه مرتبه بخواند براي خودش و اهلش و همسايگانش بركت است و اگر دوازده مرتبه بخواند براي وي در بهشت قصري بنا ميكنند و كسي كه يك مرتبه قرائت كند كفاره بيست و پنج سال گناه او ميگردد غير از قتل و غصب مال و اگر چهل مرتبه بخواند گناه چهل ساله او بخشيده شود و كسي كه هزار مرتبه بخواند نميرد مگر آنكه جاي خود را در بهشت ببيند و سهل بن سعد ساعدي گفته مردي آمد نزد نبي اكرم و از فقر و ضيق معاش شكايت نمود رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم باو گفت وقتي بخانه خود وارد ميگردي اگر كسي در آنجا هست سلام كن و اگر كسي در آنجا نيست سلام كن و يك مرتبه سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بخوان و آن مرد چنين كرد و روزي وي چنان وسيع گرديد كه بهمسايگان نيز بخشش مينمود و از ابا عبد اللَّه است كه وقتي سعد بن معاذ مرد و حضرت رسول بر جنازه وي نماز كرد فرمود هفتاد هزار ملك حاضر بودند و جبرئيل بر او سلام ميفرستاد پرسيدم چه صفتي در او بود گفت ايستاده و نشسته و در راه در همه حال سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ ميخواند و نيز از ابا عبد اللَّه است كه كسي كه يك روز بر وي بگذرد و پنج نماز خوانده باشد و قل هو اللَّه احد نخواند باو گويند اي بنده خدا تو از نمازگذاران نيستي. و اسحق عمّار از ابا عبد اللَّه روايت ميكند كسي كه يك جمعه بر او بگذرد و قل هو اللَّه احد نخوانده باشد و بميرد مرده است بر دين ابي لهب هارون بن خارجه از آن حضرت نيز روايت ميكند كسي كه باو مرض يا شدتي رسد و در مرض و شدتش «قل هو اللَّه احد» نخوانده و بميرد چنين كسي از اهل آتش است و نيز ابو بكر حضرمي از آن حضرت روايت ميكند كسي كه ايمان دارد بخدا و روز قيامت بايد عقب نماز فريضه «قل هو اللَّه احد» بخواند زيرا كسي كه چنين كند جمع ميگردد بر او خير دنيا و آخرت و خودش و پدر و مادرش و اولادش را خدا ميآمرزد عبد اللَّه حجر گفته شنيدم أمير المؤمنين عليه السّلام ميگفت كسي كه عقب نماز فجر يازده مرتبه «قل هو اللَّه احد» بخواند در آن روز گناهي مرتكب نميگردد و دماغ شيطان بخاك ماليده ميشود. ابراهيم مهزم نقل ميكند از كسي كه شنيده بود از ابا الحسن كه ميگفت كسي كه خواهد نزد هر ظالم جابري رود و قل هو اللَّه احد بخواند در پيش رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ خود شرّ آن ظالم از وي رفع ميگردد و در عوض خير باو ميرسد.
عيسي بن عبد اللَّه و او از پدرش از جدّش از علي عليه السّلام چنين روايت ميكنند كه رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده: كسي كه در خوابگاه خود اين سوره را صد مرتبه بخواند گناهان پنجاه ساله وي را خدا بيامرزد. (طبرسي)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
[ترجمه ]
بنام ايزد هستي بخش صاحب رحمت عام و خاص
(اي پيمبر) بگو بخلق او خداي يكتا است،
و او خدايي است كه سيد مطاع و بي نياز از خلق و همه نيازمند باويند،
آن كسي است كه نه فرزند دارد و نه فرزند كسي است،
و احدي همدوش و مثل او نيست.
(توضيح آيات)
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ در شأن نزول آيه مفسّرين گويند وقتي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم بمشركين فرمود:
«قولوا لا اله الّا اللَّه.»
گفتند: خداي خود را براي ما معرفي نما كه چيست؟ طلا و نقره است يا چوب يا آهن يا چيز ديگري اين بود كه در جواب سؤال آنان اين سوره فرود آمد.
(ابن عباس) ديگري گفته بعضي بزرگان و علماي يهود از حضرتش سؤال نمودند كه خداي تو كيست و غرض آنها آزمايش بود كه ببينند گفته آن جناب مطابق با توراة هست يا نه آن وقت اين سوره فرود آمد.
و جماعتي چنين معتقدند كه هو اسم اعظم است و از علي عليه السّلام روايت ميكنند كه فرموده يك شب پيش از جنگ بدر خضر عليه السّلام را در خواب ديدم و گفتم بمن چيزي تعليم نما كه بر دشمن ظفر يابم گفت بگو:
«يا هو يا هو يا من لا يعلم ما هو اغفر لي و انصرني علي القوم الكافرين.»
صبح بحضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم عرض كردم. فرمود:
«يا علي خضر عليه السّلام بتو اسم اعظم را تعليم نموده.»
در اينكه اسم اعظم الهي كدام يك از اسماء الحسني است بين مفسرين آراي مختلفي پديد گرديده بعضي «اللَّه» را ترجيح داده بعضي «الواحد» بعضي «احد» بعضي «الحي القيّوم» و غير اينها و هر كسي براي اثبات مدعاي خود تمسك ببعض احاديث و جهات ديگري نموده و يكي از اسماء را انتخاب كرده لكن نظر به اينكه «هو» اشاره بهويت مطلقه و وجود بحت بسيط كه عبارت از واجب الوجود بودن است و در اين اسم احدي از ممكنات با او شركت ندارند «هو» بر اسماء ديگر ترجيح دارد و دلالتش بر ذات مطلق احدي واضح تر است پس باين مناسبت شايد «هو» اسم اعظم الهي باشد.
«هو» ضمير شأن و از دو كلمه تركيب شده ها تنبيه بامر ثابت و واو اشاره بغائب است و «ها» اصل كلمه هو است و واو از اشباع ضمّه پديد شده و در واقع هو يك حرف است و اشاره بهويت مطلقه و وجود بحت بسيط است كه در اين مرتبه نه اسمي مأخوذ است و نه رسمي و نه صفتي ملحوظ است و نه اثري بلكه او او است از آن حيث كه او است زيرا كه آن هويت مطلقه اللَّه ناميده شده باعتبار صفت الوهيت ربّ گفته شده باعتبار صفت ربوبيّت و چون ممكن را راهي بآن حقيقت صرفه بسيطه نيست كه مبدء خود را ستايش نمايد و ملتجي باو گردد اين است كه باعتبار افعال و بروز آثار جلال و جمال اسمايي بر خود وضع گرده و خود را بآنها معرفي نموده لكن هويت بسيطه حقّه حقيقيّة من حيث ذات مقتضي هيچ اسمي و رسمي و صفتي نيست و ذات اقدس از اسم و رسم و صفت زائد بر ذات عاري و مبرّاست خلاصه چون هو اشاره بذات بحت و وجود صرف است كه بدون وصف زائدي كه بآن حقيقت ضميمه گردد ملحوظ ميشود اين است كه بالاترين اسماء الحسني الهي بشمار ميرود و توان آن را اسم اعظم ناميد. أمير المؤمنين و پيشواي موحدين علي عليه السّلام در بعض خطبه هايش چنين گويد:
«كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انّه غير موصوف.» (1)
آري انسان در مرتبه توحيد و معرفت كامل نميگردد مگر وقتي كه چشم از صفات كه خبر از آثار و افعال ميدهد بپوشد و هدف و وجهه نظر خود را هويّت مطلقه قرار دهد و در اقرار بكلمه توحيد جز «لا اله الا هو يا لا هو الا هو» نگويد و غير از هويت محضه و وجود بحت بسيط چيزي در نظر نداشته باشد تا وقتي كه «الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة» (2) نصب العين او گردد «اللَّه» اسم اللَّه از چند جهت مورد بحث دانشمندان واقع گرديده سرياني است يا عبراني، مشتق است يا جامد، اسم است براي ذات مطلق بحت بسيط يا صفت بنا بر اينكه اسم باشد بوضع اسم شده يا بكثرت استعمال در اينجا هر كسي طوري اظهار نظر نموده در اصول كافي چنين روايت ميكند كه پس از آنكه هشام بن حكم از صادق آل محمد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم از اسماء اللَّه و اشتقاق آن سؤال نمود و اينكه «اللَّه» مشتق از چيست در پاسخ فرمود اي هشام! اللَّه مشتق از اله و اله اقتضاي مألوه ميكند يعني الهيّت بدون مألوهيّت تحقّق نپذيرد و اسم غير مسمّي است و كسي كه عبادت كند اسم را بدون مسمي كافر است و چيزي عبادت ننموده و كسي كه عبادت كند اسم و مسمّي را آن مشرك است و دو چيز عبادت نموده و كسي كه عبادت كند معني فقط را او موحّد است خلاصه اللَّه يا مأخوذ از اله بفتح همزه و كسر لام است و بمعني تحير و دهشت آمده كه عقلا متحيّرند در حقيقت ذات و يا مأخوذ از اله بفتح همزه و لام يعني معبود حق و شايد بمعني اله بفتحه همزه و سكون لام است كه بمعني سكونت و اطمينان نفس است أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (3) سوره رعد آيه 28 در مفردات غريب القرآن چنين گويد اللَّه مأخوذ از اله و بمعني تحيّر است و اشاره به اينكه عبد وقتي تفكر نمود در ذات و صفات حق تعالي متحير ميگردد اين است كه در حديث دارد:
«تفكروا في الاء اللَّه و لا تفكروا في اللَّه» (4)
و گفته شده اصل (اللَّه) (ولاه) بوده و او را تبديل بهمزه نمودند اللَّه شد و ذات مقدس را اللَّه ناميدند براي آنكه تمام مخلوقات و اله و متحير در اويند يا بتسخير فقط مثل جمادات و حيوانات يا بتسخير و اراده با هم مثل بعضي از مردم اين است كه بعض حكماء گفته اند خدا محبوب تمام موجودات است و دليل بر اين مطلب قوله تعالي وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (پايان) و علي ايّ حال مشهور و معروف اين است كه اللَّه اسم معبود بحقّي است كه جامع تمامي صفات جلال و داراي كلّ بهاء و كمال و عظمت و جمال باشد و بنا بر اين معني اسم «اللَّه» جامع تمامي اسماء الحسني است زيرا كه هر يك از اسماء اللَّه دلالت دارد بر صفتي از صفات جلال و اسم جلاله «اللَّه» دال بر تمام اسماء اللَّه است احد خطاب بپيمبر اكرم خود نموده كه بگو آن هويّت بسيطه كه جامع تمامي اسماء الحسني و صفات عليا است او احد و يكتا و منفرد بوجود است نه در ذات و نه در صفات و نه در آثار مثل و مانندي ندارد.
احد و واحد اگر چه هر دو دلالت دارد بر منفرد بودن ذات احديّت لكن واحد دلالت دارد بر نفي شريك واحد دلالت دارد بر نفي اجزاء اله عالم احد است يعني بهيچ وجه براي آن ذات مقدس اجزايي تصور ندارد نه اجزاء ذهني و عقلي مثل جنس و فصل و نه اجزاء وهمي مثل وجود و ماهيّت و نه اجزاء خارجي مثل دست و پا و غيره اين است كه موحّد حقيقي كسي است كه خدا را بوحدت حقّه حقيقيّة بشناسد و بعين اليقين بداند و اذعان نمايد كه اصلا تصور شريك براي ذات الهي ممكن نيست زيرا كه وحدت صفت ثبوتي آن فرد متعال است نه صفت سلبي كه از يافت نشدن مثل انتزاع گردد.
چنانچه در منظومه حكمت مرحوم حاج هادي سبزواري در اثبات وحدت چنين گفته «كلما فرضته ثانيا له فهو هو» هر گاه بخواهي دومي براي ذات احديت فرض نمايي آن همان اولي است يعني فرض دوئيّت در آنجا محال است و نيز واحد واحد از هم امتياز يافته به اينكه احد منفرد بالذات و واحد منفرد بمعني است و نيز واحد اعم است شامل عاقل و غير عاقل ميگردد لكن احد مخصوص بعاقل است مثل آنكه وقتي گفتي در خانه احدي نيست چنين مفهوم ميگردد كه در خانه انساني وجود ندارد لكن ممكن است حيواني باشد لكن واحد چنين نيست شامل حيوان نيز ميگردد و شايد يكي از اسراري كه در اين سوره احد را تخصيص بذكر داده و نگفته «اللَّه واحد» اين باشد كه چون واحد مبدء اعداد است گويي «واحد اثنان ثلاث» و وحدتي كه از واحد استفاده ميشود بعد از تصور دوئيت و نفي آن است و يك مقابل دو در جايي تصور دارد كه احتمال دوئيت برود وقتي گفتي فلان چيز يكي است يعني يكي است و دو نيست و چنانچه گفته شد وحدت حق تعالي وحدتي است كه از حاق ذات ذو الجلالش انتزاع ميگردد نه آنكه اول تصور دوئيّت بشود و پس از آن از ذات مقدّسش نفي گردد و گفته شود يكي است و دو نيست.
لكن احد چون مبدء اعداد نيست در اثبات وحدانيّت محتاج بتصور دومي و نفي آن نيستيم.
خلاصه احد صفت وجودي ثبوتي است كه از ذات مطلق انتزاع گردد نه صفت سلبي كه باعتبار عدم مثل و مانند و شريك و نظير انتزاع شود پس از اينجا توان فهميد بمجرد اينكه بگويي خدا يكي است يعني شريك و نظير ندارد توحيد تو كامل نميگردد مگر آنكه او را بوحدت حقّه حقيقيّة بشناسي و اين نحو شناسايي طريقش و جدان است نه برهان زيرا برهان فقط براي اثبات وجود و وحدت او بكار آيد نه براي شناسايي او دانستن غير از شناختن است.
اگر خواهي توحيد تو كامل گردد و از طريق و جدان كه از آن تعبير بعين اليقين ميكنند خداي خود را بشناسي و بآن وحدتي كه لايق مقام قدس او است او را ستايش نمايي نخستين بايستي مراتب و اقسام وحدات را در نظر گيري و در آن دقّت نمايي و بطريق برهان بفهمي كدام يك از اقسام وحدت را توان نسبت بذات مقدس داد.
در جنگ جمل عربي از حضرت أمير المؤمنين علي عليه السّلام از وحدت سؤال نمود حضرتش در پاسخ وحدت را چهار قسم معرفي مينمايد وحدت جنسي وحدت نوعي وحدت عددي وحدت حقّه حقيقي و از بين وحدات وحدت حقّه حقيقيه را اختصاص بوجود حقّاني ميدهد.
در غريب القرآن در معني وحدت و واحد بياني دارد كه براي وضوح مختصري از آن را در اينجا ترجمه مينمايم:
وحدت بمعني منفرد بودن است و واحد آن چيزي است كه براي آن البتّه جزئي نباشد لكن بر هر موجودي باعتباري صادق آيد حتي آنكه گوئيم عشره واحده مائة واحد، الف واحد، پس وحدت لفظي است مشترك كه در شش معني استعمال شده اول واحد در جنس يا در نوع مثل اينكه گوئيم انسان و فرس يكي در جنسند زيد و عمر يكي در نوعند.
دوم وحدت اتصالي و آن دو قسم است يا شيئي از جهت خلقت يكي ناميده ميشود مثل آنكه هر شخص يكيست با آنكه از اجزاء بسيار تشكيل شده يا از جهت عمل و صنعت مثل آنكه گوئيم صنعت و عمل فلاني با ديگري يكي است سوم شيئي را واحد گويند و غرض آنكه مثل و نظيري در خلقت ندارد مثل خورشيد يا در فضيلت مثل و نظيري ندارد مثل اينكه گويند فلاني يگانه دهر است چهارم واحد بمعني عدم تجزي است و تجزيه نشدن اجزاء يا از جهت صلابت آن است مثل الماس يا از جهت صغر اجزاء آن است مثل نقطه پنجم واحد بمعني مبدء اعداد است مثل واحد اثنان و وحدت در تمام اين اقسام امري است عرضي و وقتي خدا را بوحدت توصيف نموديم مقصود اين است كه خدا را اجزاء نيست كثرت و تعدي در ذات او تصور ندارد و نظر به صعوبت فهم چنين وحدتي است كه فرموده «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و آن وحدتي كه مخصوص ذات احديت است ديگري بآن توصيف نميكرد و آن احد است كه مطلقا غير ذات حق تعالي بآن توصيف نميگردد خلاصه وحدت اقسامي دارد وحدت عددي يك، دو، سه وحدت جنسي وحدت نوعي وحدت كمي مثل اينكه اجسامي در نظر گيريم و گوئيم اينها در مقدار و اندازه يكي ميباشند وحدت كيفي مثل اينكه گوئيم طعم اين غذا و آن غذا يكي است وحدت وصفي مثل اينكه افراد يك نوع را گوئيم در رنگ و وصف يكي است وحدت شخصي مثل اينكه انسان با كثرت صفات و اجزا يكي بشمار ميرود و كثرت اجزاء ضرر بوحدت شخصيه او نميزند لكن اين اقسام از وحدات تماما امر اعتباري و موطن آن ذهن است و لايق مقام قدس الهي نيست مگر وحدت حقّه حقيقيه كه نميشناسند آن را مگر راسخين در علم پس از آنكه اقسام وحدت معلوم شد و دانستي كه هيچ كدام از اقسام وحدت لايق مقام قدس الهي نيست زيرا كه وحدت نسبت بتمام اشياء امر عرضي است و خارج از ذات وي است لكن وحدت حق تعالي عين ذات و از حاق حقيقت انتزاع ميگردد و آن وحدت حقه حقيقيه است كه در كلام مولي المؤمنين نسبت بمقام الوهيت ميدهد پس از آنكه اقسام وحدت را دانستي در ثاني بايد بداني كه طريق شناختن اين قسم از وحدت و جدان است نه برهان كه بايستي در مقام مجاهده و كوشش برآيي و پس از ايمان تحقيقي و عمل صالح شروع بتزكيه نفس و اعراض از خلق و رو بحق آري و بزبان حال و قال با تضرع و ابتهال روي نيازمندي بدر خانه بي نياز مطلق آري و خود را در معرض نفحات رحمت الهي و جلب فيض صمداني مستدام داري و آني غافل نگردي و هميشه منتظر افاضه رحمت باشي تا آنكه باب رحمت بر دل و روح و سرّ تو باز گردد و آنچه را كه از طريق برهان راجع بمعارف الهي كسب نموده اي حقايق و رموز آن براي تو كشف گردد و از علم بعيان رسي و از برهان بوجدان نائل گردي و بچشم دل مشاهده نمايي آنچه را ديگران از طريق گوش ميشنوند و حقيقت آن را نميفهمند و شايد بعضي بدون دليل كور كورانه اذعان مينمايند و بظاهر تصديق و اذعان نمايند لكن دل آنان از حقايق خالي و بي خبر است در اينجا مناسب آن است بياني كه فخر رازي در تفسير قل هو اللَّه احد نموده خلاصه آن را ترجمه نمايم اگر چه در كتاب سير و سلوك بيان شده لكن در اينجا نيز براي توضيح مختصري از آن را بيان مينمايم چنين گفته، هو، اللَّه، احد سه لفظ است و هر يك اشاره بيك مرتبه و مقامي از مقام طالبين دارد.
مقام اول مقام مقربين است كه بالاترين مقام و مرتبه سائرين بسوي حق تعالي بشمار ميرود و مقربين وصف كساني است كه بموجودات نظر ميكنند از حيث ذات و صفات و ماهيات و حقيقت موجوداترا بنظر تدبّر مينگرند و نميبينند موجودي سوي اللَّه زيرا كه در نظر شهود آنها موجود حقيقي او است و بس و آنچه غير او است اعدامند و فاني صرف و لا شيئي محض زيرا كه ممكنند و ممكن في حد ذاته شيئيت وجودي ندارد و لفظ هو اگر چه اشاره بهويت مطلقه و وجود مطلق است بدون قيدي و خصوصيتي كه آن را امتياز دهد لكن چون نزد مقربين مشار اليه مشخّص و معين است زيرا كه تعدد و تكثري در نظر شهود آنها نيست تا آنكه محتاج بمميز باشند احتياج بمميّز وقتي است كه دو موجود يا زيادتر در نظر باشد لكن آنها يك هويّت و يك حقيقت را مشاهده مينمايند كه متعين و متحقق نزد آنها است اين است كه در مقام اظهار معرفت و حصول عرفان لفظ هو براي آنان كافي است بدون ضميمه وصفي يا صفتي كه او را از غير تميز دهد.
مقام دوم مقام اصحاب يمين است و مقام اينها پست تر و نازلتر از مقام مقربين است زيرا كه اصحاب يمين حق را موجودي دانند و خلق را نيز موجوداتي و در نظر آنها كثرت محقق است اين است كه لفظ هو براي اشاره نمودن بحق تعالي كافي نيست بايستي مميزي در نظر گيرد كه حق را تميز دهد از خلق پس اينها لا بد بايد مقارن نمايند لفظ اللَّه را بلفظ هو و بآنها گفته شود او موجودي است كه تمام موجودات محتاج باويند و او محتاج بكسي نيست.
مقام سوم مقام اصحاب شمال است كه خسيس ترين و پست ترين مقامات است و آنها جايز ميدانند كه واجب الوجود و اله عالم زيادتر از يكي باشد اين است كه لفظ احد را مقارن نموده با اللَّه و باينها گفته ميشود هو اللَّه احد يعني واجب الوجود يكي است.
باعتبار ديگر ممكن است گفته شود اين سه كلمه هو اللَّه احد راجع به سه مرتبه از مراتب و سه درجه از درجات اهل ايمان است حائز مرتبه اول مؤمن كاملي است كه از تمام مقامات و درجات گذشته و هدف و نصب العين وي هويت بسيطه گرديده و آن ذات بسيطة الحقيقه را بلفظ هو ميخواند كه البتّه چنين كسي حائز مقام قرب گرديده و عارف حقيقي است كه ايمان وي بمرتبه عين اليقين يا حق اليقين رسيده كه ديگر كثرت افعال و آثار و صفات در نظر شهود آنان باقي نمانده. و مرتبه تالي آن مؤمنين است كه از حجاب آثار و صفات جلال بيرون نيامده و كثرت موجودات در نظر او خود آرايي ميكنند و خدا را از پشت حجاب آثار و صفات مينگرد يعني آثار خلقيه حجاب او ميشوند و اينان دو دسته اند يكي علمايند كه خدا را باسم اللَّه ميخوانند كه جامع جميع اسماء الحسني است و ديگر عوام مؤمنين ميباشند كه سعه قلب آنان بدرجه اي نيست كه بتوانند خدا را بتمام اسماء و فات بخوانند و مجموعه صفات را با هم جمع كنند و خدا را بآن توصيف نمايند و خدا را فقط بواجب الوجودي و يگانگي از خلق امتياز ميدهند. و اينكه امام فخر رازي احد را مقام اصحاب شمال گرفته درست بنظر نمي آيد زيرا كه در اين سوره احد را در رديف اللَّه و تالي آن بشمار آورده و همينطوري كه مقام علماي مؤمنين تلو مقام عارفين محسوب ميگردد مقام عوام مؤمنين نيز تلو و يك درجه اي پائين تر از علماء آنها بحساب ميآيد و چگونه توان موحدين مؤمنين را از اصحاب شمال بحساب آورد در صورتي كه اگر بگوئيم هو و اللَّه مقام و درجه دو صنف از مؤمنين است كه در دو مرتبه از ايمان ميباشند بايستي احد را نيز مقام و درجه نازلتر يعني درجه سوم از درجات مؤمنين بشمار آريم و اين ترتيب در صورتيست كه اين سه كلمه هو، اللَّه، احد، را سه مرتبه از ايمان بشمار آريم بلكه باعتبار ديگر توان گفت مقام وحدت از بالاترين و مهم ترين مقامات بشمار ميرود كه دست هر بي سر و پايي از دامن كبريايي آن كوتاهست زيرا كسي كه وحدت حقّه حقيقيه را كه گفتيم اين قسم از وحدت مخصوص ذات كبريائيست بتواند فهم كند و نصب العين خود قرار دهد آن وقت موجوداترا چون سرابي بيند ليس في الوجود الّا اللَّه در نظر او واضح مينمايد و بچشم دل مينگرد كه هر چه هست از خدا و قائم بخدا و فاني في اللَّه و باقي باو است.
اللَّهُ الصَّمَدُ اللَّه مبتدا الصّمد خبر مبتدا در شأن نزول آيه علي بن ابراهيم از ابن عباس چنين حديث ميكند كه در مكّه قريش از رسول اللَّه سؤال نمودند كه پروردگار خود را براي ما توصيف نما تا آنكه او را بشناسيم و عبادت نمائيم آن وقت سوره قل هو اللَّه احد فرود آمد از حضرت باقر عليه السّلام نقل ميكنند كه فرموده محمد حنفيّه ميگفت (الصمد قائم بنفس و غنيّ بي نياز از غير است. (طبرسي) و نيز از امام زين العابدين عليه السّلام است كه در پاسخ سؤال از معني صمد فرموده (الصمد) كسي است كه شريكي ندارد و حفظ چيزي او را خسته نميكند و دور و غائب از چيزي نيست و نيز بروايت وهب حضرت صادق آل محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم از پدرش محمد باقر عليه السّلام و او از پدرش زين العابدين عليه السّلام چنين روايت ميكند كه اهل بصره نوشتند بحسين بن علي عليه السّلام و از معني (الصّمد) سؤال نمودند بعد از ذكر بسم اللَّه فرمود:
فلا تخوضوا في القرآن و لا تجادلوا فيه و لا تكلّموا فيه بغير علم فقد سمعت عن جدي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم
كه ميگفت كسي كه در قرآن چيزي بگويد بدون آنكه علم باو داشته باشد، فليتبؤ مقعده من النار.
خداي سبحانه صمد را تفسير نموده:
«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» (طبرسي) و بروايت ديگر امام زين العابدين فرمود:
صمد آن كسي است كه شريكي براي او نيست و حفظ چيزي او را خسته نميگرداند و از صادق آل محمّد نيز روايت ميكنند كه فرموده:
جماعتي از فلسطين آمدند خدمت پدرم و مسائلي سؤال نمودند حضرتش جواب داد پس سؤال از معني الصمد نمودند پدرم فرمود: الصمد پنج حرف است الف دليل بر انيّت و حقيقت او است چنانچه فرمود:
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ؛
خدا شهادت ميدهد كه جز او خدايي نيست.»
و اشاره به اينكه او غائب از حواس است و لام دال بر الهيّت او است و اينكه الف و لام در هم ادغام ميشوند و در كلام ظاهر نميگردند و بگوش شنيده نميشود بلكه فقط نوشته ميشود دليل بر اين است كه الهيت او از جهت لطافت مخفيست و بحواس ادراك آن نميتوان نمود و بزبان نتوان او را وصف كرد و بگوش نتوان اوصاف او را شنيد زيرا كه اله آن كسي است كه خلق متحير در انيّت و حقيقت و كيفيت وجود اويند و حس و وهم عاجز از ادراك او است بعلّت آنكه او خالق اوهام و خالق حواس است و اينكه الف و لام الصمد در نوشتن ظاهر ميگردد دليل بر اين است كه ربوبيّت حق تعالي ظاهر گشته در ايجاد خلق و تعلّق دادن ارواح لطيف بجسدهاي كثيف وقتي عبد نظر مي كند بنفس خود نميبيند روح خود را چنانچه الف و لام الصمد هم ظاهر نميشود در حواس اما در كتابت ظاهر ميگردد آنچه مخفي است اين است كه هر وقت عبد فكر كند در حقيقت باري تعالي متحيّر و سرگردان ميشود و فكر او احاطه نميكند بچيزي كه بتواند وي را تصور نمايد زيرا كه حق تعالي خالق و مصوّر صور است اما وقتي بخلق نظر نمود ثابت ميگردد كه او عز و جل خالق آنها و ارتباط دهنده ارواح باجسام آنان است اما صاد «الصمد» دليل بر اين است كه حق تعالي صادق و راستگو است و قول و كلام او صدق است و بندگان خود را دعوت نموده بدرستي و راستي بجايگاه صدق (يعني بهشت يا وعده داده آنها را بسبب راستي در گفتار و كردارشان بجايگاه صدق امّا ميم دليل بر سلطنت او است و اينكه او است پادشاه بر حق و هميشه بوده و هميشه خواهد بود و پادشاهي و سلطنت او هرگز برطرف نخواهد شد. امّا دال دليل بر دوام ملك و سلطنت او است و اينكه او بالاتر از عالم كون و فساد است) يعني تغيير و تبديل و عدم در ساحت قدس او راه ندارد بلكه او تكوين كننده كائنات است كه بتكوين او هر چيزي موجود است. پس از آن فرمود اگر مي يافتم حاملي براي علم خودم كه بتواند تحمل نمايد از همين كلمه «الصمد» هر آينه منتشر مينمودم علم توحيد و اسلام و دين و شرايع و چگونه توانم در صورتي كه جدم أمير المؤمنين حمله اي براي علم خود نيافت حتي آنكه آه ميكشيد و در منبر ميفرمود:
«سلوني قبل ان تفقدوني»
و اشاره بقلب مبارك مينمود و ميفرمود در اينجا «علما جما جما» (تفسير مجمع البيان) صمد در لغت بدو معني آمده يكي سيد بزرگ كه بسوي او پناه برده شود ديگر هر چيزي كه جوفي براي وي نباشد و اجزاء آن صلب و پكيده بهم باشد آن را صمد گويند.
و بمناسبت اين دو معني توجيهات بسياري از مفسرين راجع به «الصمد» در آيه نقل شده كه هر يك آيه را طوري معني نموده اند.
لكن ممكن است تمام معاني بازگشت بسه معني نمايد اول سيّد مطاع دوم پناه دهنده از بليات و آفات سوم ذاتي كه منزّه و مبرّا باشد از جميع صفات ممكنات مثل جسميّت و جوهريّت و احتياج بمكان و زمان و غير آن.
بلكه بهتر اين است كه گفته شود صمد جامع تمام صفات جمال و جلال و منطوي بر تمام اسماء الحسني است بدلالت حديثي كه در بحار از صادق آل محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه در ضمن حديثي فرموده چيزي را صمد گويند كه جوفي براي وي نباشد يعني تو خالي نباشد و نيز از چيزي تركيب نشده باشد اينطور تعريف اشاره بوجود بسيط است و وجود بسيط كه به هيچ وجه تركيب در آن راه نداشته باشد منحصر به واجب الوجود بحت بسيط است و چنين ذاتي داراي تمام مراتب كمال و منزه از نقائص ممكنات و مخصوص ذات يكتاي الهي است.
مرحوم مجلسي عليه الرحمه در كتاب بحار فرموده قريب بيست معني از صحابه و تابعين در معني «الصمد» گفته شده كه تماما مندرج در وجوب ذاتي است كه دلالت بر صفات سلبي دارد و اينكه ذات حق تعالي منزّه از صفات ممكنات است لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ نه زائيد و نه زائيده شده زيرا كه توليد مثل صفت مكوّنات و موجودات مادي طبيعي است مثل جسم و جسمانيات آيه اشاره باين است كه توليد و زايش نمودن بهر معني كه تصور شود نسبت باله عالم و مبدء وجود نتوان داد زيرا كه ذات و حقيقت بسيط مصمت احدي كه از دو كلمه «احد و صمد» استفاده ميشود ممكن نيست بشود بنحو توليد چيزي از او خارج گردد زيرا كه توليد مثل بهر نحو فرض شود منافي با وحدت است چنانچه در آن حديثي كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد كه فرموده بود خداي سبحان صمد را تفسير نموده به:
«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.» اشاره بهمين است كه ذاتي كه بسيط و مصمت است ممكن نيست بشود توليد مثل از آن گردد و چيزي از آن بنحو زايش خارج شود از اينجا معلوم ميشود كه نصاري كه مسيح را پسر خدا ميدانند و يهود كه عزيز را پسر خدا ميگويند يا كفاري كه ملائكه را دختران خدا ميناميدند نسبت ولد بهر معنايي كه اراده شده باشد خواه از قبيل توليد جسم از جسم باشد مثل توليد نباتات يا حيوانات يا بنحو ديگر كه بطور تراوش چيزي از چيز ديگر مثل حرارت از آتش يا رطوبت و نم از آب يا بنحو ديگر مثل اينكه صوفيه نسبت موجوداترا بخدا تشبيه بكف دريا نسبت بدريا نموده اند تماما باطل و وجود واحد بسيط احدي منزّه از آن است حتي حكماء كه عقول عشره قائلند و آنها را موجودت بسيط و قديم زماني ميدانند اگر وجود آنان را بنحو زايش و توليد از حق تعالي بدانند و آنها را در تمام جهات شبيه او و تلو او بشمار آرند در مقام توحيد مشركند و همين آيه تخطئه ميكند آنها را مگر اينكه اعتراف نمايند كه عقول نيز ممكنات و موجودات بسيار شريفي هستند كه در مرتبه خلقت اول ما خلق اللَّه واقعند و نسبت آنها بحق تعالي مثل نسبت كلام ماند به متكلم كه در مرتبه آثار و افعال الهي ميباشند.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ذات حق تعالي را كفوي و همدوش و قريني نيست او منفرد است بحقيقت و وجوب وجود و قدم ذاتي و وحدت حقه حقيقيه و الوهيت و ربوبيت و خالقيت كه منفرد در صفاتي ذاتي است و نيز مثلي و ضدي و ندي براي وي تصوّر ندارد واحدي در صفات ذاتي مطابق و هم كفو او نيست بلكه در هيچ صفتي از صفات جلال و جمال موجودي پديد نميشود كه در مقابل او عرض اندام نمايد نه در وجود نه در صفات زيرا كه وجود و نيز صفات وجودي اگر چه مفهوم عامي است كه شامل واجب و ممكن هر دو ميگردد لكن مصداقا و حقيقتا وجود ممكني و واجبي بالمرّه از هم جدا و مباين يكديگرند اصلا وجود ممكنات نسبت بوجود واجب تعالي كلا شيئي محض است «كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء.» چنانچه عرفا گفته اند وجود ممكن نمود وجود است يعني وجود نما است شيئيّت وجودي ندارد كه بشود در مقابل وجود واجب عرض اندام نمايد زيرا كه ممكن في حدّ ذاته محفوف بعدم و نيستي و زوال و فنا است و آنچه غير حق تعالي است ممكن و در معرض فنا است. چنانچه ظاهر و معلوم است كه سوره اخلاص با كوچكي آيات آن از بزرگترين و شريفترين سوره هاي قرآني بشمار ميرود زيرا كه هر آيه بلكه هر كلمه اي از آن جامع و حاوي تمام مراتب توحيد و شامل تمامي شئونات الهيّه است و همان كلمه هو كه در اول سوره است چنانچه گفته شد دلالت دارد بر هويّت بسيطه كه جامع و حاوي تمام شئونات الهي است زيرا كه بسيطة الحقيقه جامع كلّ كمالاتست و هيچ كمالي از مرتبه ذات او جلّ و علا بيرون نيست. و نيز كلمه اللَّه كه اسم است براي ذات مقدس دلالت دارد بر جميع اسماء الحسني و منطوي در همان كلمه هو است و نيز لفظ احد كه عبارت از وحدت حقه حقيقيه است و بمعني بساطت وجود است و صمد اين دو اسم نيز داخل در همان معني هو است كه اشاره بذات و هويّت بسيطه دارد زيرا كه جوف نداشتن عبارت- الاخري از همان بساطت وجودي است.
و نيز لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ توضيح و بيان همان هويت مطلقه است كه اين مبارك سوره تماما شرح و بيان همان كلمه اول (هو) كه بساطت و وحدت حقه حقيقيه را منحصر ميگرداند بذات كبريايي الهي كه او مصداق حقيقي تمامي اوصاف جلال و جمال و ناشي از همان بساطت وجود و صرف الوجود بودن او است اين است سرّ اينكه آن را بسوره اخلاص ناميده اند و اين قدر ثواب و فضيلت در باره قرائت آن رسيده. (6)

پاورقي

1- كامل گرديدن توحيد باين است كه صفات جلال و جمال را از مرتبه هويت مطلقه و وجود مطلق بسيط حق تعالي نفي كنند يعني قطع نظر از صفات نموده و ذات را عاري از صفات زائد بر ذات بشناسند زيرا كه صفت غير از موصوف است و موصوف غير از صفت پس كسي كه خدا را بضميمه صفات بشناسد توحيد وي كامل نيست زيرا كه خدا را بوحدت حقه حقيقيه نشناخته.
2- حقيقت پاره شدن پرده هاي اوصاف جلال الوهيت است بدون آنكه بشود اشاره حسي يا عقلي بحقيقت نمود.
3- آگاه باشيد كه بذكر و ياد خدا قلبها مطمئن ميگردد
4- فكر و تفكر خود را در آلاء يعني در صفات و آثار حق تعالي قرار دهيد و در ذات خدا فكر نكنيد.
5- نيست چيزي مگر آنكه تسبيح و تنزيه ميكند بحمد و ستايش او لكن شما (افراد بشر) كيفيت تسبيح و ستايش نمودن موجودات را نمي فهميد.
6- مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 15، سيده نصرت امين بانوي اصفهاني، ص339- 357، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش.

بازگشت