تفسير هدايت


سوره اخلاص
فضيلت سوره:
1- در كتاب «ثواب الاعمال» با اسناد از ابو عبد اللَّه- عليه السلام- روايت شده است كه گفت: «هر كس كه بر او يك روز بگذرد و در هيچ يك از پنج نماز آن روز قل هو اللَّه احد نخواند، به او گفته مي شود: اي بنده خدا تو از نمازگزاران نيستي».
2- و از امير المؤمنين- عليه السلام- روايت شده است كه گفت:
«رسول اللَّه- صلي اللَّه عليه و آله- گفت كه: هر كس در هنگام رفتن به رخت خواب صد بار قل هو اللَّه احد بخواند، خدا گناه پنجاه سال او را مي آمرزد».
و نيز از او- عليه السلام- است: «هر كه قل هو اللَّه احد را در پايان سپيده صبح ده بار بخواند، در آن روز گناهي از وي بر جاي نخواهد ماند ...».
3- از ابو الحسن امام رضا- عليه السلام- روايت شده است كه فرمود:
«هر كس ميان خود و ستمگري آيه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بخواند خداوند با خواندن آن او را از رو به رو و پشت سر و از راست و از چپ از گزند وي نگه مي دارد. اگر چنين كند خداوند خيرش را روزي او مي كند و از شرش باز مي دارد».
4- از ابي عبد اللَّه- عليه السلام- روايت شده است كه فرمود: «اگر كسي هنگام رفتن به بستر خود يازده مرتبه قل هو اللَّه احد را بخواند در خانه خود و در اتاقكهاي اطراف از هر گزندي محفوظ مي ماند». نور الثقلين/ ج 5 ص 699.

زمينه كلّي سوره
آيا خدا را نسبي است، و كتاب خدا براي علماي ژرف انديش در ميدان توحيد چه چيز فراهم آورده است؟ و چگونه مي تواند چند كلمه مختصر بصيرتهاي وحي را در شناخت خدا تلخيص كند و ثلثي از قرآن مجيد به شمار رود. آري. سوره اخلاص پروردگار ما را به توحيد منسوب مي كند و تشنگي ژرف انديشان را در آخر الزمان فرو مي نشاند، و هدايت كتاب آسماني را در حقايق عرفان به اختصار بيان مي كند.
به ما فرمان مي دهد كه با صراحت و پاكيزگي بگوييم: خدا يگانه است.
آيا معني احديت و يگانگي چيست؟ سوره مي گويد: اللَّهُ الصَّمَدُ خدا پر است و جوف و اجزاء ندارد، و چون از تأويل صمد جويا شديم، آيه پس از آن مي گويد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ پس نه پاره اي از بيرون او به او داخل مي شود، و نه چيزي از او به بيرون از او مي رود، و چون بپرسي كه: حقيقت احديت و صمديت چيست، و اين كه از زاد و ولد برتر و بركنار است، آيه پاياني حقيقت آن را چنين بيان مي كند: او نه شبيه است و نه نظير، و اگر پدر مي بود پسرش شبيه و همتاي او مي شد، و همچنين اگر مولود مي بود، والد او برتر يا مساوي او مي شد. منزه است از اين كه همجنس و شبيه آفريدگان خود باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
بگو خدا يكي است
شرح آيات:
[1] اگر آدمي از زندان ذات و در بند هواي نفس بودن خارج نشود، امكان بيرون آمدن از ظلمتكده شرك براي او ميسّر نخواهد شد، و اگر خوب دقت كنيم، ريشه هر كفر و شرك و سركشي را در دوستي نفس و هواي آن خواهيم يافت، و حتي آن كس كه طاغيان يا بتان را مي پرستد، در حقيقت هواي نفس خويش را در صورت طاغيان و شهوات خود را در هيكل بتان پرستش مي كند.
پس اگر از خود دوستي خارج شوي، و به چالش با تاريكيهاي هواي نفس برخيزي، به اذن خدا به سرزمين وسيع پاكيزه يكتاپرستي بدون قيد و شرط راه خواهي يافت.
آيا چگونه مي توانيم از زندان ذات خويش خارج شويم؟ با مبارزه و چالش با هراسهاي طاغيان و گمراهيهاي اجتماع و خرافات گذشتگان و مقدمات باطلي كه در نزد ايشان رايج بوده است.
تاريخ يكتاپرستان خلاصه اي از مبارزه تلخ ميان ايشان و خوانندگان مردم به شرك و گمراهي است ... آيا در تاريخ پيامبران و صدّيقان نخوانده ايد كه چگونه با نور توحيد براي بر انداختن تاريكيهاي زمان خويش به مبارزه برخاستند؟ ... همه اين تاريخ در اين سوره با يك كلمه خلاصه مي شود، يعني كلمه:
«قُلْ- بگو:» بدون فرمانبرداري از اين دستور صريح نمي توانيم به آسمان توحيد عروج كنيم، بدان سبب كه توحيد خود شكستن قيدهاي شرك و گشودن بندها و زنجيرهاي گمراهي است، و ناگزير مي بايستي اراده در ضميرت به كار افتد و روح چالش در عقلت تبلور پيدا كند، و فطرت پاك نخستينت از زير توده هاي ناداني و غفلت و فراموشي برخيزد و بيرون آيد، و اگر خواستار شناختن خدا و نزديكي به او دست يافتن به رضوان و فردوس او هستي، بايد همه اين كارها را به انجام برساني.
«هُوَ- او است،» و آن غيبي است كه هرگز علم تو بر او محيط نخواهد شد، و تنها پرتوي از نور او پاره آتشي است كه همه هستي تو را مشتعل مي سازد و چنان است كه به سختي مي تواني آن را تحمل كني. او خدايي است كه قلب تو درباره او گرفتار حيرت است، و به اندازه اي نزديك است كه او را در همه چيز مي بيني، و در عين حال دور است و ذات او را نمي تواني بشناسي.
در حديثي به جا مانده از امام باقر- عليه السلام- در معني «هو» آمده است كه گفت: «اسمي مورد اشاره، و كنايه اي از غايب است، پس هاء خبر دهنده از يك معني ثابت است، و واو اشاره به آنچه از حواس غايب است، به همان گونه كه گفته تو «هذا» اشاره به مشاهده شده اي با حواس است». (1)
او كسي است كه نفوس ما خواستار ديدار او، و قلبهاي ما آكنده از دوستي او است، و همه خواهان شراره هاي وجه كريم اوييم و تشنه دست يافتن به جام محبت او و نزديك شدن به وي.
او با يك كلمه «هو» است كه با آن به وي اشاره مي كنيم بي آن كه محدود و مقيدش سازيم، يا مدعي شناخت ذات او شويم، يا چيستي و چوني او را توهم كنيم.
و روايت شده است كه علي- عليه السلام- يك شب پيش از جنگ بدر خضر- عليه السلام- را در خواب ديد و به او گفت: «چيزي به من بياموز كه به وسيله آن بر دشمنان پيروز شوم» و خضر در جوابش گفت: بگو يا هو! يا من لا هو الا هو! پس چون صبح شد علي- عليه السلام- داستان خواب را براي رسول اللَّه نقل كرد، و او به وي گفت: اي علي! اسم اعظم را ياد گرفتي و در روز بدر بر زبانم روان بود»، و روايت اضافه كرده است كه: امير المؤمنين- عليه السلام- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را خواند، و چون از خواندن آن فارغ شد گفت: «يا هو! يا من لا هو الا هو! اغفر لي و انصرني علي القوم الكافرين».(2)
«اللَّهُ- خداي،» خداي معبودي كه آسمانها و زمين او را تسبيح مي گويد، و متحيران درباره او در حيرت اند، و پناهخواهان به او پناه مي برند.
در حديثي به جا مانده از امام علي- عليه السلام- چنين آمده است:
«معني «اللَّه» يعني معبودي كه آفريدگان در فهم چيستي و احاطه پيدا كردن به چگونگي او سرگردانند، و خدا از دريافت چشمها پوشيده و از توهمها و خاطره ها مستور است».
از امام باقر- عليه السلام- روايت شده است كه گفت: «معني خدا معبودي است كه آفريدگان از فهم چيستي او و احاطه پيدا كردن به چگونگي او در حيرت اند (إله)، و عرب هنگامي مي گويد «إله الرجل» كه مرد متحير مانده باشد و به آنچه مورد نظر است علمي ندارد، و هنگامي مي گويد «وله» كه از ترس به چيزي پناه برده شد» و اضافه كرد كه: «پس إله از حواسّ خلق مستور و پوشيده است». (3)
بدين گونه كلمه «اللَّه» بر حسب اين روايت مشتق از «إله» است كه معاني معبود را در خود جمع دارد، كه مردم درباره او متحيرند و متحيران به او پناه مي برند.
«أَحَدٌ- يگانه.»
با وجود اين كه «أحد»، چنان كه گفته اند: مشتق از «واحد» است، دلالت آن بر وحدانيت و يكتايي بيشتر است، و خداوند سبحانه و تعالي بي نظير و شريك است، و اعضاء و اجزاء ندارد، چه در واقع و چه در نظر عقل و وهم، و معني احد آن نيست كه او يكي از دو تا است، يا نوعي از انواع است، هرگز ... او واحد بي عدد واحد بي شبيه و نظير است.
در حديث آمده است كه در جنگ جمل يك اعرابي از امام امير المؤمنين- عليه السلام- از معني «واحد» سؤال كرد، و مردم به آن اعرابي گفتند: مگر نمي بيني كه امير المؤمنين آشفته خاطر است؟! و امام گفت: او را به حال خود وا گذاريد كه آنچه اعرابي مي خواهد همان چيزي است كه ما از قوم مي خواهيم، (يعني يكتا شمردن خدا و معرفت حقيقي به او پيدا كردن، و مقصودش از قوم دشمنان بود) و سپس گفت:
«در حق خدا گفتن اين كه واحد است بر چهار گونه است: دو گونه از آنها در حق خدا روا نيست، و دو گونه حق است، از آن دو كه روا نيست، يكي اين است كه از واحد منظور از باب اعداد باشد، بدان سبب كه آنچه دوم ندارد در باب اعداد داخل نمي شود، و آن كس كه بگويد: خدا سومي از سه تا است، كافر است، و اگر كسي بگويد كه يكي از مردم است و مقصودش نوعي از جنس باشد، روا نيست، چه اين تشبيه است و در حق پروردگار ما روا نيست، و اما آن دو وجهي كه روا است، آن است كه شخص بگويد كه خداي عز و جل احديّ المعني است، و مقصودش آن باشد كه: او در وجود تقسيم پذير نيست، و نيز در عقل و وهم به همين گونه است، چنين است پروردگار ما عز و جل». (4)
و بدين گونه واحد ميان ما و پروردگارمان مشترك است، چنان كه مي گوييم: «اين يكي از مردم است» و «خدا يكي و واحد است»، ولي هيهات كه بشود آن دو واحد را با هم شبيه دانست، و احديت پروردگار ما از گونه احديت آفريدگان او نيست. بهتر است در اين باره به حديثي از امام ابو الحسن- عليه السلام- گوش فرا داريم كه از تشابه محال سخن مي گويد. و آن در معاني است نه در نامها كه مشترك است، مي گويد:
«تشبيه در معاني است، و اما در اسماء واحد است و دلالت بر مسمي دارد، و از آن روي چنين است كه چون گفته شود انسان واحد است، خبر از آن مي دهد كه يك جسد است نه دو، و نفس انسان واحد نيست، بدان سبب كه اندامهاي مختلف دارد، و داراي رنگهاي متفاوت است، و از اجزايي جدا و متفاوت نسبت به يكديگر تركيب شده، چنان كه خون او چيزي جز گوشت او است، و گوشت او سواي خون او است، و عصب او غير از رگ او، و موي او جز پوست او، و سياهي او جز سفيدي او، و به همين گونه است همه چيزهاي آفريده ديگر، پس انسان از لحاظ اسم واحد است نه در معني، و خدا جل جلاله واحدي است كه واحد ديگري جز او نيست، و اختلاف و تفاوتي در او نيست، و زيادتي و نقصاني ندارد، پس انسان آفريده ساخته شده تركيبي از اجزاء مختلف و جوهرهاي گوناگون است، ولي مجموع آنها يك شي ء واحد است».(5)
احديت و يگانگي خدا با شناخت استيلاي كامل وي بر همه چيز، و اين كه او هر چه بخواهد مي كند، و عبادت تنها مخصوص او است، و هر چه جز او پرستش شود بي حاصل است، تجلّي پيدا مي كند.اما خرافات جاهليت از گونه آن كه نيروي ديگري مستقل از نيروي خالق وجود دارد، برخاسته از جهل و ناداني نسبت به خدا است، و ديگر اين كه بر آفريننده كاينات ناتواني و محدود و مقيد بودن محال است، پس چگونه ممكن است پروردگار ما، مثلا، عاجز از خلاص شدن از شرّ ابليس باشد- تا آن جا كه آفريدگان را آفريد تا از طينت خبيثي كه از ازل با او بود همان ابليس است خلاص شود؟! هرگز چنين نيست ... خداي متعال آفريننده ابليس و مسلط بر او است پس بر ما بنا بر فرمان عقل جايز نيست كه ابليس را همچون يكي از دو خدا پرستش كنيم.
افسانه نور و ظلمت و اين كه دو خداي قديم اند، و اين كه ظلمت داخل در نور يا نور داخل در ظلمت شد و، به گفته مانويان، آفريدگان آفريده شدند نيز برخاسته از ناداني نسبت به خدا و به قدرت بي حدّ و قيد او است، و چگونه ممكن است پروردگاري كه به قدرت توصيف مي شود، و قدرت او در كاينات عجيب مشاهده مي شود، نتواند بر تاريكي مسلط شود؟! او كه نور و ظلمت را به قدرت خود آفريده است؟! نيز از اين گونه است اساطيري كه در زمينه پرستش چيزهايي جز خدا وجود داشته و در دينهاي آسماني نيز داخل شده است، همچون: اعتقاد به اين كه كاينات را خدايان كوچكي است كه فرزندان خداي بزرگترند و آنان همچون پسران و دختران او به شمار مي روند و بعضي از آنها از بعضي ديگر به او نزديكترند، و بر مردمان لازم است كه به آنها تقرب پيدا كنند و مجسمه هايي از آنها فراهم آورند تا ارواح آنها در اين مجسمه ها حلول كند، و منشأ پرستش بتان از زمان پيدايش تا كنون همين انديشه بوده است.
همه اين اسطوره ها و افسانه ها برخاسته از ناداني نسبت به مقام الوهيت و به اين حقيقت است كه آفريننده آسمانها و زمين و آنچه در آنها و در ميان آنها است، ناتوان و محدود نيست! اگر در او طينتي ابدي وجود مي داشت، اين يك نيز در مقام پروردگاري توانا و دانا مي بود، ولي چگونه امكان آن است كه دو قدرت مطلق متضاد با يكديگر جمع شود و يكي از آن دو نتواند ديگري را از ميان ببرد.
با تفكر در جهانسازي خدا و قدرت بزرگ او همه اين اسطوره هاي باطل متلاشي مي شود، و قدرت نامحدود خدا كه در آفرينش وي و نظامي كه در جهان به جريان انداخته است تجلّي پيدا مي كند، و به همين گونه آشكارا معلوم مي شود كه اين نظام و اين آفرينش دو خداي جز او نيست كه مي بايستي پرستيده شوند و جاهليت نوين كه تسليم ماده و پرستنده آن شده است چنين مي كند، آنها نيز آفريده هاي خدايند و به ميانجيگري آنها عظمت و قدرت او، جل جلاله، آشكار مي شود.
[2] و يكي از مظاهر احديت، صمديت و پري است كه اشاره به حقايقي گوناگون مي كند كه همه آنها را يك بصيرت در خود متجلي مي سازد، و آن اين كه خدا اندامها و اجزاء و نيز حالاتي كه گاه بر او عارض شود ندارد.
«اللَّهُ الصَّمَدُ- خداي پر و بي نياز.»
امام حسين بن علي- عليهما السلام- درباره كلمه صمد چنين گفته است: «صمد: آن كه جوف ندارد، و صمد: آن كه بزرگي و آقايي او به منتها درجه رسيده، و صمد: آن كه نمي خورد و نمي آشامد، و صمد: آن كه نمي خوابد، و صمد: آن كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود». (6)
از امام باقر- عليه السلام- روايت شده است كه گفت: «محمد بن حنفيّه- رضي اللَّه عنه- مي گفت: صمد: قائم به خويش و بي نياز از ديگران است». (7)
براي كلمه صمد نزديك بيست معني ذكر شده است، و برترين آنها تو پر و غير مجوّف است، و صمود و صامد از آن مشتق مي شود، و آقاي بزرگي را كه به شجاعت توصيف مي شود، صمد مي خوانند بدان سبب كه تزلزل پيدا نمي كند.
صفات دوام و احديت و قيمومت و نظاير آنها از صفت صمد نتيجه مي شود، و چون از امام زين العابدين- عليه السلام- درباره معني صمد پرسيدند، گفت:
«آن كه شريك ندارد، و نگاهداري چيزها او را خسته نمي كند، و هيچ چيز از او پنهان نمي ماند».(8)
صفت صمديت همچنين در اين امر متجلي مي شود كه خدا نه فرزند كسي است و نه فرزندي دارد، چه ولادت او دليل اضافه شدن چيزي به او است كه در او نبود، يا جدا شدن چيزي از او است كه در او وجود داشته است، و صمد كه اجزايي ندارد، قابل تصور نيست كه با زادن و زاده شدن افزايش و نقصان پيدا كند.
از همين جا امام حسين- عليه السلام- معني صمد را در سوره آيه پس از آن دانست و گفت: «اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ» و در تفسير آن آيه پس از آن را خواند: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.
«لم يلد» يعني چيز كثيفي همچون فرزند يا چيزهاي كثيف ديگري كه از آفريدگان خارج مي شود، و نيز چيز لطيفي همچون نفس از او خارج نمي شود، و حالات گوناگون، همچون خواب و بيداري، و شادي و غم، و خنده و گريه، و ترس و اميد، و ميل و اكراه، و گرسنگي و سيري ندارد، و برتر از آن است كه از چيزي خارج شود، و چيزي كثيف يا لطيف از او تولد پيدا كند.
«و لم يولد» از چيزي زاده نمي شود و از آن بيرون نمي آيد، همچون چيزهاي كثيفي كه از عناصر آنها بيرون مي آيد، و همچون جنبنده اي از جنبنده ديگر، و گياهي از زمين، و آب از چشمه، و ميوه از درخت، و همچون چيزهاي لطيف از مراكز آنها، مانند بينايي از چشم، و شنوايي از گوش، و بويايي از بيني، و چشايي از دهان، و سخنگويي از زبان، و شناخت و تميز از قلب، و مانند آتش از سنگ. نه. بلكه او خداي صمد است كه نه از چيز است و نه در چيز و نه بر چيز.
به وجود آورنده و آفريننده چيزها است، و آنها را به قدرت خود پديد مي آورد، و آنچه براي نابودي آفريده است متلاشي مي شود، و آنچه براي بقا آفريده است به علم او باقي مي ماند.
اين است خداي صمدي كه نه زاده است و نه فرزند مي آورد، و داناي پنهان و آشكار است، و بزرگ و برتر، و هيچ همتايي ندارد. (9)
بدين گونه امام حسين- عليه السلام- از كلمه صمد معاني لطيفي را در توحيد الهام گرفت، و اگر در معني صمد كه ياد كرديم، يعني پري و غير مجوفي، تدبر كنيم، خواهيم دانست كه چگونه اين صفتي است كه با آن آفريده از آفريدگار تمايز پيدا مي كند، پس هيچ آفريده اي نيست كه در واقع يا در نظر عقل يا در وهم يا در تصور تركيب يافته از اجزاء نبوده باشد، و تنها خدا است كه از تركيب صفات در هر يك از اين نواحي مبرا است.
ما بنا بر دانشهاي محدود خويش از جسم، اين را مي دانيم كه هر چيز مركب از ذراتي خرد است، و در اين ذرات جاهاي خالي عظيم نسبت به بزرگي ذره وجود دارد، بدان سان كه چون يك خروار چوب را كه اگر بر روي زمين ريخته شود سطح وسيعي از آن را مي پوشاند بتوانيم، به فرض، از همه جاهاي خالي آن تهي كنيم، حجمي پيدا خواهد كرد كه نسبت به حجم سابق آن بسيار كوچك است، ولي وزن يك خروار آن هيچ تغييري پيدا نمي كند. ولي به خدا افزايش و كاهش راه ندارد، بدان سبب كه كامل است، و اگر در او نقصي فرض كنيم، چه فرقي با موجوداتي كه خود آفريده است خواهد داشت؟ و اگر خالق و مخلوق برابر باشند، چرا از اساس بايد در انديشه وجود يك خالق بيفتيم؟ مگر نه اين است كه چون در آفريدگان نقص و نياز مشاهده كرديم، عقل ما را به آفريدگاري بي نقص رهبري كرد؟ و آشكارترين مصداقهاي نقص تركيب و تأليف است، و افزايش و نقصان، پس چگونه مي توان انديشه وجود آنها را در آفريدگار تصور كرد؟
امام باقر- عليه السلام- معاني متعددي را از كلمه صمد الهام گرفته و سپس گفته است: «اگر براي علمي كه خداي عز و جل آن را به من بخشنده است حاملاني مي يافتم، توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از طريق لفظ «صمد» در همه جا گسترش مي دادم». (10)
گفتار خود را درباره «صمد» با روايت شريفي از امام علي- عليه السلام- به پايان مي رسانيم كه بسياري از معاني صمد در آن آمده است:
«تأويل صمد: نه اسم است و نه جسم، و نه مثل است و نه شبيه، و نه صورت است و نه تمثال، نه حد است و نه حدود، و نه موضع است و نه مكان، و نه چگونه و نه كجا، و نه اين جا و نه آن جا، و نه ملأ و نه خلأ، و نه ايستادن و نه نشستن، و نه سكون و نه حركت، و نه تاريك و نه روشن، و نه روحاني و نه نفساني، و نه از آن جايي تهي است و نه هيچ جا گنجايش آن را دارد، و نه رنگي دارد و نه بر خاطري مي گذرد، و نه بويي، همه اين چيزها از او سلب مي شود».(11)
[3] هنگامي كه از محال بودن تركيب در آفريننده آسمانها و زمين آگاه شديم، و دانستيم كه امكان تولد چيزي از او وجود ندارد، و چگونه ممكن است جزئي از او جدا شود در صورتي كه او صمد است و تصور تأليف و تركيب و اندامها و پاره ها در او نمي رود؟! چون دانستيم كه فرزند از او به وجود نمي آيد، اين را نيز مي دانيم كه خود تولد پيدا نكرده است، مگر آن كه فرزند مي آورد چيزي از او كم نمي شود و نيازمند به تكميل خود با افزوده شدن پاره اي به آن نيست، و پروردگار ما كه بي نياز از افزايش است چگونه ممكن است با تولد از ديگري افزايش پيدا كند؟ «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ- نه مي زايد و نه زاده شده است.»
نه مي زايد بدان سان كه كاينات آفريده، خواه كثيف و خواه لطيف، مي زايند و توضيح آن پيش از اين در حديث امام حسين- عليه السلام- گذشت.
اين آيه بنياد خرافه هاي جاهلي را كه در مذاهب و مبادي مختلف تجسم پيدا كرده است، ويران مي كند كه بر تصور ولادت موجودات از رحم آفريننده آن، سبحانه و تعالي، تكيه دارد: بعضي گفته اند كه آفريدگار از طينت پليدي كه ملازم با او بود، ناراحت شد و از آن آفريدگان را آفريد، و بعضي ديگر چنين گفته اند كه:
ابليس (يا تاريكي) بر نور (يعني خدا به گمان ايشان) جست و نور كه مي خواست خود را از آن برهاند، همچون كسي بود كه در گل فرو رفته باشد، و از اين تلاش و تداخل نور و ظلمت در يكديگر كاينات به وجود آمد.
اين شكل بيان، در نزد بعضي ديگر بدين صورت در آمد كه: خالق از عرش خود فرود آمد و صورت مخلوقات پيدا كرد، و به گفته بعضي ديگر: خداوند سبحانه و تعالي هستي خويش را فيضان بخشيد و از آن كاينات پديد آمد، اين عبارات را بدين گونه رفته رفته لطيف تر كردند ولي اساس نظريه تغييري پيدا نكرد.
همه اين بيانات بر اساس تولد مبتني است، و تولد مقتضي تطوري در ذات شي ء است كه با تعالي خداوند تعالي منافات دارد.
بنا بر اين تفاوتي نمي كند كه ولادت كثيف باشد همچون ولادت ميوه از درخت، يا لطيف همچون ولادت انديشه از قلب و عقل، آيا قلب يا عقل چندان تطور پيدا نمي كند كه انديشه از آن بيرون آيد، به همان گونه كه درخت منفعل مي شود تا ميوه از آن به وجود آيد؟ هرگز. خالق سبحانه و تعالي كائنات را بدون رنجي يا درماني يا فعل و انفعالاتي در ذات خود يا تطوراتي به وجود آورده است، و در همان حين كه تولد چيزي از او نفي مي شود تولد او از چيز ديگر نيز نفي مي شود، بدان جهت كه آنچه كاهش نمي يابد افزايش هم پيدا نمي كند، يا مي خواهي بگو: نيازي به افزايش ندارد.
نفي ولادت به همه صورتها و معاني آن، آفريده را در جايگاه بندگي و پرستش مطلق قرار مي دهد، و بخشيدن هر گونه قداست ذاتي را به هر چيز يا شخص از آفريده هاي خدا نفي مي كند، جز ارزشهاي وحي برخاسته از دين خدا، و بدين گونه آفريدگان در برابر خالق، و در برابر دين خالق، برابر مي شوند، و هيچ فردي را نرسد كه به گمان نزديكتر بودن ذاتي به قدوس خود را برتر از ديگران بداند، و همه مذاهب عنصري، خواه آشكار و خواه پنهان، بدين گونه باطل مي شود.
[4] چون به آن جا رسيديم كه خدا را پر و بدون جزء و تطور و ولادت بدانيم، بزرگترين حجابي كه ميان ما و خدا است، يعني حجاب تشبيه خدا به انسان كه از ناداني و كم خردي آدمي نتيجه مي شود از ميان مي رود.
چون انسان جز خودش و آفريده هاي ديگر را نمي بيند، گاه خدا را با خود مقايسه مي كند و گاه با ديگر آفريده ها، و از آن غافل است كه اين قياس و تشبيه اصلا با اعتقاد به خالق منافات دارد.
اما اگر آدمي متذكر اين حقيقت باشد، شبهه ها از ضمير او دور و ضمير از آنها پاك مي شود، و قلب او آمادگي پذيرفتن نور معرفت پيدا مي كند، و ظاهرا كلمات ذكر اساسي ما را به اين حقيقت يادآور مي شود، مگر تكبير بزرگتر دانستن خدا از توصيف نيست؟ «خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود»، و تسبيح پاكيزه دانستن او از هر چيز است كه بر خاطر آدمي بگذرد، از ناتواني و كاستي، و همتا و نظير، و نيز چنين است تهليل كه به معني نفي شريك از او است، و به همين سبب است كه پروردگار ما در پايان سوره اخلاص مي گويد:
«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ- و هيچ كس همتاي او نبوده است و نخواهد بود.»
پس اگر خواستار شناخت اويي، از خود حجاب مقايسه كردن او را با آفريده هايش دور كن، و از دايره مخلوق برتر رو و به افق خالق برس، و از محيط شهادت و حضور به افق غيب، و از جستجوي از ذات به دريافت نور اسماء بالا رود.
نفي شبيه و همتا نفي هر صفت ناتواني و محدوديت و نقص در خالق است، چنان كه امام امير المؤمنين- عليه السلام- در پاسخ كسي كه درباره سوره
اخلاص از او پرسش كرده بود، چنين گفت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بدون تأويل عدد، الصّمد بدون تبعيض بدد (توانايي)، لم يلد كه وارثي هلاك شونده باشد، و لم يولد تا شريكي براي خدا باشد، و هيچ يك از آفريدگانش همتاي او نيست».(12)
هنگامي كه او- عليه السلام- در توصيف پروردگار خويش سخن مي گفت، يكي از شنوندگان پرسيد كه: معبود كجا است، و او در جوابش گفت:
«به او گفته نمي شود كه: كجا است؟ بدان سبب كه او به كجا كجايي بخشيد، و گفته نمي شود: چگونه؟ زيرا كه او به چگونه چگونگي داد، و گفته نمي شود كه ما هو (او چيست؟) چرا كه ماهيت را او آفريد، منزه است خداي بزرگ كه زيركان در گردش امواج عظمت او گم شده اند، و عاقلان از يادآوري ازليّت او ناتوان مانده اند، و خردها در افلاك ملكوت او دچار حيرت شده اند».
و نيز او- عليه السلام- گفت: «از آن بپرهيزيد كه كسي را به پروردگار تشبيه كنيد كه همانندي ندارد، يا به وهم درباره او سخن گوييد، يا فكر را براي شناخت او به كار اندازيد، و براي او مثل بزنيد، يا او را به صفات آفريدگانش توصيف كنيد، كه هر كس چنين كند سزايش آتش است». (13)(14)

پاورقي

1- بحار الانوار، ج 3، ص 221.
2- بحار الانوار، ج 3، ص 222.
3- بحار الانوار، ج3 ، ص 222.
4- بحار الانوار، ج3 ، ، ص 207.
5- نور الثقلين/ ج 5، ص 710.
6- بحار الانوار، ج 3، ص 323.
7- بحار الانوار، ج 3، ص 323.
8- بحار الانوار، ج 3، ص 323.
9- بحار الانوار، ج 3، ص 224.
10- بحار الانوار، ج 3، ص 225.
11- بحار الانوار، ج 3، ، ص 230.
12- بحار الانوار، ج 3، ص 298.
13- بحار الانوار، ج 3، ص 298.
14- تفسير هدايت، ج 18، مترجمان،ص 400-417، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1377 ش، چاپ: اول.

بازگشت