تفسير نمونه


سوره اخلاص اين سوره در مكه نازل شده و داراي 4 آيه است.
محتوي و فضيلت سوره اخلاص
اين سوره چنان كه از نامش پيدا است (سوره اخلاص و سوره توحيد) از توحيد پروردگار، و يگانگي او سخن مي گويد، و در چهار آيه كوتاه چنان توصيفي از يگانگي خداوند كرده كه نياز به اضافه ندارد.
در شان نزول اين سوره از امام صادق ع چنين نقل شده: «يهود از رسول اللَّه ص تقاضا كردند خداوند را براي آنها توصيف كند، پيغمبر ص سه روز سكوت كرد و پاسخي نگفت، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد.»
در بعضي از روايات آمده كه اين سؤال كننده «عبد اللَّه بن صوريا» يكي از سران معروف يهود بود، و در روايت ديگري آمده كه «عبد اللَّه بن سلام» چنين سؤالي را از پيغمبر اكرم ص در مكه كرد، سپس ايمان آورد، و ايمان خود را هم چنان مكتوم مي داشت.
در روايات ديگري آمده است كه مشركان مكه چنين سؤالي را كرده اند. (1)
در بعضي از روايات نيز آمده كه سؤال كنندگان گروهي از مسيحيان نجران بودند.
در ميان اين روايات تضادي وجود ندارد زيرا ممكن است اين سؤال از ناحيه همه آنها مطرح شده باشد و اين خود دليلي است بر عظمت فوق العاده اين سوره كه پاسخگوي سؤالات افراد و اقوام مختلف است.
در فضيلت تلاوت اين سوره روايات زيادي در منابع معروف اسلامي آمده
است كه حاكي از عظمت فوق العاده آن مي باشد از جمله:
در حديثي از پيغمبر اكرم ص مي خوانيم كه فرمود:
«ا يعجز احدكم ان يقرأ ثلث القرآن في ليلة؟
آيا كسي از شما عاجز است از اينكه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند؟!»
يكي از حاضران عرض كرد: اي رسول خدا! چه كسي توانايي بر اين كار دارد؟! پيغمبر فرمود:
«اقرؤا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛
سوره قل هو اللَّه را بخوانيد.»
در حديث ديگري از امام صادق ع مي خوانيم: هنگامي كه رسول خدا ص بر جنازه «سعد بن معاذ» نماز گزارد فرمود: هفتاد هزار ملك كه در ميان آنها «جبرئيل» نيز بود بر جنازه او نماز گزاردند! من از جبرئيل پرسيدم او به خاطر كدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟
گفت: به خاطر تلاوت «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» در حال نشستن، و ايستادن، و سوار شدن، و پياده روي و رفت و آمد.» (2)
و در حديث ديگري از امام صادق ع مي خوانيم: «كسي كه يك روز و شب بر او بگذرد و نمازهاي پنجگانه را بخواند و در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را نخواند به او گفته مي شود:
«يا عبد اللَّه! لست من المصلين!؛
اي بنده خدا! تو از نماز گزاران نيستي!» (3)
در حديث ديگري از پيغمبر اكرم ص آمده است كه فرمود:
«كسي كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بعد از هر نماز ترك نكند، چرا كه هر كس آن را بخواند خداوند خير دنيا و آخرت را براي او جمع مي كند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مي آمرزد.» (4)
از روايت ديگري استفاده مي شود كه خواندن اين سوره به هنگام ورود به خانه روزي را فراوان مي كند و فقر را دور مي سازد. (5)
در فضيلت اين سوره بيش از آن است كه اين مختصر بگنجد، ونقل كرديم تنها قسمتي از آن است.
در اينكه چگونه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ» معادل يك سوم قرآن است؟
بعضي گفته اند به خاطر اينكه قرآن مشتمل بر احكام و عقائد و تاريخ است، و اين سوره بخش عقائد را به طور فشرده بيان مي كند.
بعضي ديگر گفته اند: قرآن سه بخش است مبدأ و معاد و آنچه در ميان اين دو قرار دارد، و اين سوره بخش اول را شرح مي دهد.
اين سخن قابل قبول است كه تقريبا يك سوم قرآن پيرامون توحيد بحث مي كند و عصاره آن در سوره توحيد آمده.
اين سخن را با حديث ديگري در باره عظمت اين سوره پايان مي دهيم:
از امام علي بن الحسين ع در باره سوره توحيد سؤال كردند، فرمود:
ان اللَّه عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمقون، فانزل اللَّه تعالي «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، و الآيات من سورة الحديد الي قوله: «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فمن رام وراء ذلك فقد هلك:
خداوند متعال مي دانست كه در آخر الزمان اقوامي مي آيند كه در مسائل تعمق و دقت مي كنند، لذا سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و آيات آغاز سوره حديد، تا عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ را (پيرامون مباحث توحيد و خداشناسي) نازل فرمود، هر كس بيش از آن را طلب كند هلاك مي شود. (6)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- بگو: خداوند يكتا و يگانه است.
2- خداوندي است كه همه نيازمندان قصد او مي كنند:
3- نزاد و زاده نشد.
4- و براي او هرگز شبيه و مانندي نبوده است.
تفسير: او يكتا و بي همتا است
نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤالات مكرري كه از ناحيه اقوام يا افراد مختلف در زمينه اوصاف پروردگار شده بود مي فرمايد: بگو او خداوند يكتا و يگانه است. (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (7)
آغاز جمله با ضمير «هو» كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمي حكايت مي كند، در واقع رمز و اشاره اي به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است، و از دسترس افكار محدود انسانها بيرون، هر چند آثار او آن چنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است، چنان كه در آيه 53 سوره فصلت مي خوانيم:
«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ؛
به زودي نشانه هاي خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مي دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.»
سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده برمي دارد و مي گويد: او خداوند يگانه و يكتا است.
ضمنا معني قل (بگو) در اينجا اين است كه اين حقيقت را ابراز و اظهار كن.
در حديثي از امام باقر ع آمده است كه بعد از ذكر اين سخن فرمود:
كفار و بت پرستان با اسم اشاره به بتهاي خود اشاره كرده، مي گفتند: اين خدايان ما است اي محمد! تو نيز خدايت را توصيف كن تا او را ببينيم و درك كنيم. خداوند اين آيات را نازل كرد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... ها در هو اشاره به تثبيت و توجه دادن به مطلب است، واو ضمير غائب است و اشاره به غائب از ديد چشمها و دور از لمس حواس. (8)
در حديث ديگري از امير مؤمنان علي ع مي خوانيم كه فرمود: در شب جنگ بدر، خضر را در خواب ديدم، از او خواستم چيزي به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم گفت: بگو: يا هو، يا من لا هو الا هو، هنگامي كه صبح شد جريان را خدمت رسول اللَّه ص عرض كردم، فرمود: يا علي! علمت الاسم الاعظم: «اي علي ع اسم اعظم به تو تعليم شده سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود ...» (9)
عمار ياسر هنگامي كه شنيد حضرت امير مؤمنان ع اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مي خواند، عرض كرد اين كنايات چيست؟ فرمود:
اسم اعظم خدا و ستون توحيد است! (10)
اللَّه اسم خاص براي خداوند است، و مفهوم سخن امام ع اين است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است، و به همين جهت آن اسم اعظم الهي ناميده شده.
اين نام جز بر خدا اطلاق نمي شود، در حالي كه نامهاي ديگر خداوند معمولا اشاره به يكي از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مي شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و ...)
با اين حال ريشه آن معني وصفي دارد، و در اصل مشتق از وله به معني تحير است، چرا كه عقلها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثي از امير مؤمنان علي ع آمده است:
«اللَّه معناه المعبود الذي ياله فيه الخلق، و يؤله اليه، و اللَّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات.»
اللَّه مفهومش، معبودي است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مي ورزند، اللَّه همان كسي است كه از درك چشمها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب. (11)
گاه نيز آن را از ريشه الاهة (بر وزن و به معني عبادت) دانسته اند، و در اصل الاله است، به معني تنها معبود به حق.
ولي همانگونه كه گفتيم ريشه آن هر چه باشد بعدا به صورت اسم خاص درآمده، و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليه، و خالي از هر گونه عيب و نقص اشاره مي كند.
اين نام مقدس قريب هزار بار در قرآن مجيد تكرار شده، و هيچ اسمي از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است، نامي است كه قلب را روشن مي كند، به انسان نيرو و آرامش مي بخشد، و او را در جهاني از نور و صفا مستغرق مي سازد.
اما واژه احد از همان ماده وحدت است، و لذا بعضي احد و واحد را به يك معني تفسير كرده اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتي است كه از هر نظر بي نظير و منفرد مي باشد، در علم يگانه است، در قدرت بي مثال است، در رحمانيت و رحيميت يكتا است، و خلاصه از هر نظر بي نظير است.
ولي بعضي عقيده دارند كه ميان احد و واحد فرق است. احد به ذاتي گفته مي شود كه قبول كثرت نمي كند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمي شود، به خلاف واحد كه براي او دوم و سوم تصور مي شود، يا در خارج، يا در ذهن، و لذا گاه مي گوئيم احدي از آن جمعيت نيامد، يعني هيچكس نيامد، ولي هنگامي كه مي گوئيم، واحدي نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند. (12)
ولي اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست.
بعضي نيز معتقدند: احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيبيه خارجيه يا عقليه (جنس و فصل، و ماهيت و وجود) است، در حالي كه واحد اشاره به يگانگي ذات او در برابر كثرات خارجيه مي باشد.
در حديثي از امام محمد باقر ع مي خوانيم: أحد فردي است يگانه و احد و واحد يك مفهوم دارد، و آن ذات منفردي است كه نظير و شبيهي براي او نيست، و توحيد اقرار به يگانگي و وحدت و انفراد او است.
در ذيل همين حديث مي خوانيم: واحد از عدد نيست، بلكه واحد پايه اعداد است، عدد از دو شروع مي شود، بنا بر اين معني «اللَّه احد» يعني معبودي كه انسانها از ادراك ذات او عاجزند، و از احاطه به كيفيتش ناتوان، او در الهيت فرد است و از صفات مخلوقات برتر. (13)
در قرآن مجيد نيز واحد و احد هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است.
جالب اينكه در توحيد صدوق آمده است كه مردي اعرابي در روز جنگ جمل برخاست عرض كرد: اي امير مؤمنان! آيا مي گويي خداوند واحد است؟ واحد به چه معني؟
ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند، و گفتند: اي اعرابي! اين چه سؤالي است؟ مگر نمي بيني فكر امير مؤمنان تا چه حد مشغول مساله جنگ است؟ هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد! امير مؤمنان ع فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا آنچه را كه او مي خواهد همان چيزي است كه ما از اين گروه دشمن مي خواهيم (او از توحيد سؤال مي كند، ما هم مخالفان خود را به توحيد كلمه دعوت مي كنيم).
سپس فرمود: اي اعرابي! اينكه مي گوئيم خدا واحد است چهار معني مي تواند داشته باشد كه دو معني آن در باره خدا صحيح نيست، و دو معني آن صحيح است.
اما آن دو كه صحيح نيست: وحدت عددي است اين براي خدا جائز نمي باشد (بگوئيم او يكي است و دو تا نيست، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومي براي او تصور مي شود ولي وجود ندارد، در حالي كه مسلما براي ذات بي نهايت حق دومي تصور نمي شود) چرا كه چيزي كه ثاني ندارد داخل در باب اعداد نمي شود، آيا نمي بيني كه خداوند كساني را كه گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ (خدا سومي از سه نفر است) تكفير كرده؟
ديگر از معاني واحد كه بر خدا روا نيست اين است كه به معني واحد نوعي باشد، مثل اينكه مي گوئيم فلان كس يكي از مردم است، اين نيز بر خدا روا نيست (چرا كه خدا نوع و جنسي ندارد) مفهوم اين سخن تشبيه است و خدا از هر گونه شبيه و نظير برتر و بالاتر است.
اما آن دو مفهومي كه در باره خدا صادق است نخست اينكه گفته شود خداوند واحد است يعني در اشياء عالم شبيهي براي او نيست، آري پروردگار ما چنين است.
ديگر اينكه گفته شود پروردگار ما احدي المعني است يعني ذات او تقسيم پذير نيست، نه در خارج و نه در عقل، و نه در وهم، آري خداوند بزرگ چنين است.(14)
كوتاه سخن اينكه خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا است نه به معني واحد عددي، يا نوعي و جنسي، بلكه به معني وحدت ذاتي، و به عبارت روشنتر وحدانيت او به معني عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براي او است.
دليل اين سخن نيز روشن است: او ذاتي است بي نهايت از هر جهت، و مسلم است كه دو ذات بي نهايت از هر جهت غير قابل تصور است، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مي شود، اين كمالات آن را ندارد، و آن كمالات اين را (دقت كنيد).
در آيه بعد در توصيف ديگري از آن ذات مقدس يكتا مي فرمايد: او خداوندي است كه همه نيازمندان قصد او مي كنند (اللَّهُ الصَّمَدُ).
براي صمد در روايات و كلمات مفسران و ارباب لغت معاني زيادي ذكر شده است:
راغب در مفردات مي گويد: صمد به معني آقا و بزرگي است كه براي انجام كارها به سوي او مي روند، و بعضي گفته اند: صمد به معني چيزي است كه تو خالي نيست بلكه پر است.
در مقاييس اللغة آمده است كه صمد دو ريشه اصلي دارد: يكي به معني قصد است، و ديگري به معني صلابت و استحكام و اينكه به خداوند متعال صمد گفته مي شود به خاطر اين است كه بندگانش قصد درگاه او مي كنند.
و شايد به همين مناسبت است كه معاني متعدد زير نيز در كتب لغت براي صمد ذكر شده است: شخص بزرگي كه در منتهاي عظمت است، و كسي كه مردم در حوائج خويش به سوي او مي روند كسي كه برتر از او چيزي نيست، كسي كه دائم و باقي بعد از فناي خلق است.
لذا امام حسين بن علي (ع) در حديثي براي صمد پنج معني بيان فرموده:
صمد كسي است كه در منتهاي سيادت و آقايي است.
صمد ذاتي است دائم ازلي و جاوداني.
صمد وجودي است كه جوف ندارد.
صمد كسي است كه نمي خورد و نمي آشامد.
صمد كسي است كه نمي خوابد. (15)
در عبارت ديگري آمده است: صمد كسي است كه قائم به نفس است و بي نياز از غير.
صمد كسي است كه تغييرات و كون و فساد ندارد.
از امام علي بن الحسين ع نقل شده است كه فرمود صمد كسي است كه شريك ندارد، و حفظ چيزي براي او مشكل نيست، و چيزي از او مخفي نمي ماند .(16)
بعضي نيز گفته اند: صمد كسي است كه هر وقت چيزي را اراده كند مي گويد موجود باش، آن هم فورا موجود مي شود.
در حديثي آمده است كه اهل بصره نامه اي به محضر امام حسين ع نوشتند، و از معني صمد سؤال كردند، امام ع در پاسخ آنها فرمود:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اما بعد در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهي نكنيد، چرا كه من از جدم رسول اللَّه شنيدم مي فرمود: هر كس بدون علم سخن بگويد بايد در محلي از آتش كه براي او تعيين شده جاي گيرد، خداوند خودش صمد را تفسير فرموده است: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ: نه زاد، و نه زاده شد و احدي مانند او نيست، ... آري خداوند صمد كسي است كه از چيزي به وجود نيامده، و در چيزي وجود ندارد، و بر چيزي قرار نگرفته، آفريننده اشياء و خالق آنها است، همه چيز را به قدرتش به وجود آورده، آنچه را براي فنا آفريده به اراده اش از هم متلاشي مي شود، و آنچه را براي بقاء خلق كرده به علمش باقي مي ماند، اين است خداوند صمد ... (17)
و بالآخره در حديث ديگري مي خوانيم كه محمد بن حنفيه از امير مؤمنان علي (ع) در باره صمد سؤال كرد حضرت (ع) فرمود:
تاويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم، نه مانند و نه شبيه دارد، و نه صورت و نه تمثال نه حد و حدود، نه محل و نه مكان، نه كيف و نه اين نه اينجا و نه آنجا، نه پر است و نه خالي، نه ايستاده است و نه نشسته، نه سكون دارد و نه حركت، نه ظلماني است نه نوراني، نه روحاني است و نه نفساني، و در عين حال هيچ محلي از او خالي نيست، و هيچ مكاني گنجايش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انساني خطور كرده، و نه بو براي او موجود است، همه اينها از ذات پاكش منتفي است. (18)
اين حديث به خوبي نشان مي دهد كه صمد مفهوم بسيار جامع و وسيعي دارد كه هر گونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفي مي كند، چرا كه اسمهاي مشخص و محدود، و همچنين جسميت و رنگ و بو و مكان و سكون و حركت و كيفيت و حد و حدود و مانند اينها، همه از صفات ممكنات و مخلوقات است، بلكه غالبا اوصاف جهان ماده است، و مي دانيم خداوند از همه اينها برتر و بالاتر است.
در اكتشافات اخير آمده است كه تمام اشياء جهان ماده، از ذرات بسيار كوچكي بنام اتم تشكيل يافته، و اتم خود نيز مركب از دو قسمت عمده است: هسته مركزي، و الكترونهايي كه به دور آن در گردش است، و عجب اينكه در ميان آن هسته و الكترونها فاصله زيادي وجود دارد (البته زياد در مقايسه با حجم اتم) به طوري كه اگر اين فاصله برداشته شود اجسام به قدري كوچك مي شوند كه براي ما حيرت آور است.
مثلا اگر فاصله هاي اتمي ذرات وجود يك انسان را بردارند و او را كاملا فشرده كنند ممكن است به صورت ذره اي درآيد كه ديدنش با چشم مشكل باشد ولي با اين حال تمام وزن بدن يك انسان را دارا است (مثلا همين ذره ناچيز 60 كيلو وزن دارد).
بعضي با استفاده از اين اكتشاف علمي و با توجه به اينكه يكي از معاني صمد وجودي است كه تو خالي و اجوف نيست، چنين نتيجه گرفته اند كه قرآن مي خواهد با اين تعبير هر گونه جسمانيتي را از خدا نفي كند، چرا كه تمام اجسام از اتم تشكيل يافته اند، و اتم تو خالي است، و به اين ترتيب آيه مي تواند يكي از معجزات علمي قرآن باشد.
ولي نبايد فراموش كرد كه صمد در اصل لغت به معني شخص بزرگي است كه همه نيازمندان به سوي او مي روند و از هر نظر پر و كامل است، و ظاهرا بقيه معاني و تفسيرهاي ديگري كه براي آن ذكر شده، به همين ريشه باز مي گردد.
سپس در آيه بعد به رد عقائد نصاري و يهود و مشركان عرب كه براي خداوند فرزندي، يا پدري قائل بودند، پرداخته، مي فرمايد: نزاد و زاده نشده (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ).
در مقابل اين بيان، سخن كساني است كه معتقد به تثليث (خدايان سه گانه) بودند، خداي پدر، و خداي پسر، و روح القدس! نصاري مسيح را پسر خدا، و يهود عزير را پسر او مي دانستند وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاري الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ:
يهود گفتند: عزير پسر خدا است! و نصاري گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مي شوند؟! (توبه- 30).
مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند! وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ: آنها براي خدا پسران و دختراني به دروغ و از روي جهل ساختند! (انعام- 100).
از بعضي روايات استفاده مي شود كه تولد در آيه لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ معني وسيعتري دارد، و هر گونه خروج اشياء مادي و لطيف را از او، و يا خروج آن ذات مقدس از اشياء مادي و لطيف ديگر را نفي مي كند.
چنان كه در همان نامه اي كه امام حسين ع در پاسخ اهل بصره در تفسير صمد مرقوم فرمود، جمله لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ چنين تفسير شده: لَمْ يَلِدْ يعني چيزي از او خارج نشد، نه اشياء مادي مانند فرزند، و ساير اشيايي كه از مخلوقين خارج مي شود (مانند شير از پستان مادر) و نه چيز لطيف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خيال و اندوه و حزن و خوشحالي و خنده و گريه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگي و سيري، خداوند برتر از اين است كه چيزي از او خارج شود.
و نيز برتر از آن است كه او متولد از شي ء مادي و لطيف گردد ... مانند خارج شدن موجوده زنده اي از موجود ديگر، و گياه از زمين، و آب از چشمه و ميوه از درختان، و خارج شدن اشياء لطيف از منابعش، مانند ديدن از چشم، و شنيدن از گوش، و استشمام از بيني، و چشيدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخيص از دل، و جرقه آتش از سنگ (19)
مطابق اين حديث تولد معني گسترده اي دارد كه هر گونه خروج و نتيجه- گيري چيزي از چيزي را شامل مي شود، و اين در حقيقت معني دوم آيه است و معني اول و ظاهر آن همان بود كه در آغاز گفته شد، بعلاوه معني دوم با تحليل روي معني اول كاملا قابل درك است، زيرا اگر خداوند فرزند ندارد به دليل آن است كه از عوارض ماده بر كنار مي باشد. همين معني در باره ساير عوارض ماده صادق است (دقت كنيد).
و بالآخره در آخرين آيه اين سوره مطلب را در باره اوصاف خدا به مرحله كمال رسانده، مي فرمايد: و براي او هرگز احدي شبيه و مانند نبوده است (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ). (20)
كفو در اصل به معني همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبيه و مانند اطلاق مي شده است.
مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين، و صفات موجودات، و هر گونه نقص و محدوديت، از ذات پاك او منتفي است، اين همان توحيد ذاتي و صفاتي است، در مقابل توحيد عددي و نوعي كه در آغاز تفسير اين سوره به آن اشاره شد
بنا بر اين او نه شبيهي در ذات دارد، نه مانندي در صفات، و نه مثلي در افعال، و از هر نظر بي نظير و بي مانند است.
امير مؤمنان علي ع در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه مي فرمايد:
«لم يلد» فيكون مولودا، و «لم يولد» فيصير محدودا ... و لا كف ء له فيكافئه، و لا نظير له فيساويه؛
او كسي را نزاد كه خود نيز مولود باشد، و از كسي زاده نشد تا محدود گردد، ... مانندي ندارد تا با او همتا گردد، و شبيهي براي او تصور نمي شود تا با او مساوي باشد.» (21)
و اين تفسير جالبي است كه عاليترين دقايق توحيد را بازگو مي كند (سلام اللَّه عليك يا امير المؤمنين).
نكته ها:
1- دلائل توحيد
توحيد، يعني يگانگي ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبيه براي او، گذشته از دلائل نقلي و آيات قرآن مجيد، با دلائل عقلي فراوان نيز قابل اثبات است كه در اينجا قسمتي از آن را به صورت فشرده مي آوريم:
1- برهان صرف الوجود
و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است، و هيچ قيد و شرط و حدي براي او نيست، چنين وجودي مسلما نامحدود خواهد بود، چرا كه اگر محدوديتي پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسي كه هستي از آن مي جوشد هرگز مقتضي عدم و نيستي نخواهد بود و چيزي در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند بنا بر اين، محدود به هيچ حدي نمي باشد.
از سوي ديگر دو هستي نامحدود در عالم تصور نمي شود، زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگري است، يعني كمالات او را ندارد، و بنا بر اين هر دو محدود مي شوند، و اين خود دليل روشني است بر يگانگي ذات واجب الوجود (دقت كنيد).
2- برهان علمي
هنگامي كه به اين جهان پهناور نگاه مي كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتي پراكنده مي بينيم، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مي بينيم اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعا يك واحد منسجم را تشكيل مي دهد، و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مي كند.
هر قدر پيشرفت علم و دانش بشري بيشتر مي شود وحدت و انسجام اجزاي اين جهان آشكارتر مي گردد، تا آنجا كه گاهي آزمايش روي يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك سيب از درخت) سبب مي شود قانون بزرگي كه بر تمام عالم هستي حكومت مي كند كشف گردد (همانگونه كه در باره نيوتن و قانون جاذبه اتفاق افتاد).
اين وحدت نظام هستي، و قوانين حاكم بر آن، و انسجام و يكپارچگي در ميان اجزاي آن نشان مي دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است.
3- برهان تمانع- (دليل علمي فلسفي)
دليل ديگري كه براي اثبات يگانگي ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيه 22 سوره انبياء الهام بخش آن است برهان تمانع است، مي فرمايد:
«لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ:
اگر در زمين و آسمان خداياني جز خداوند يگانه بود زمين و آسمان به فساد كشيده مي شد، و نظام جهان به هم مي خورد، پس منزه است خداوندي كه پروردگار عرش است از آنچه آنها توصيف مي كنند!»
توضيح اين دليل را در جلد 13 صفحه 381 تحت عنوان برهان تمانع مشروحا؟ ذكر كرده ايم.
4- دعوت عمومي انبياء به خداوند يگانه
- اين دليل ديگري براي اثبات توحيد است، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند، چرا كه يك وجود بي نهايت كامل ممكن نيست در نور افشاني بخل ورزد، زيرا عدم فيض براي وجود كامل نقص است، و حكيم بودن او ايجاب مي كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.
اين فيض دو شاخه دارد: فيض تكويني (در عالم خلقت)، و فيض تشريعي (در عالم هدايت) بنا بر اين اگر خدايان متعددي وجود داشت بايد فرستادگاني از نزد همه آنها بيايند، و فيض تشريعي آنها را براي همگان برسانند.
حضرت علي (ع) در وصيت نامه اش براي فرزند گراميش امام مجتبي (ع) مي فرمايد:
«و اعلم يا بني انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لرأيت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته، و لكنه اله واحد كما وصف نفسه:
بدان فرزندم اگر پروردگارت همتايي داشت فرستادگان او به سراغ تو مي آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مي كردي، و به افعال و صفاتش آشنا مي شدي ولي او معبود يكتا است همانگونه كه خودش توصيف كرده است.» (22)
اينها همه دلائل يگانگي ذات او است، اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و اجزاء در ذات پاك او روشن است، زيرا اگر براي او اجزاء خارجيه باشد طبعا نيازمند به آنها است، و نياز براي واجب الوجود غير معقول است.
و اگر اجزاء عقليه (تركيب از ماهيت و وجود يا از جنس و فصل) منظور باشد آن نيز محال است، زيرا تركيب از ماهيت و وجود فرع بر محدود بودن است، در حالي كه مي دانيم وجود او نامحدود است و تركيب از جنس و فصل فرع برداشتن ماهيت است چيزي كه ماهيت ندارد جنس و فصل هم ندارد.
2- شاخه هاي پر بار توحيد
معمولا براي توحيد چهار شاخه ذكر مي كنند:
1- توحيد ذات
(آنچه در بالا شرح داده شده).
2- توحيد صفات
يعني صفات او از ذاتش جدا نيست، و نيز از يكديگر جدا نمي باشد، في المثل علم و قدرت ما، دو وصف است كه عارض بر ذات ما است، ذات ما چيزي است و علم و قدرت ما چيز ديگر، همانگونه كه علم و قدرت نيز در ما از هم جدا است، مركز علم روح ما است، و مركز قدرت جسماني بازو و عضلات ما، ولي در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است، و نه جدا از يكديگرند، بلكه وجودي است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازليت و ابديت.
اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است، و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مي شود و شي ء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.
3- توحيد افعالي
يعني هر وجودي، هر حركتي، هر فعلي در عالم است به ذات پاك خدا برمي گردد، مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاك او مي باشد، حتي افعالي كه از ما سر مي زند به يك معني از او است، او به ما قدرت و اختيار و آزادي اراده داده، بنا بر اين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم، و در مقابل آن مسئوليم، از يك نظر فاعل خداوند است، زيرا همه آنچه داريم به او بازمي گردد (لا مؤثر في الوجود الا اللَّه).
4- توحيد در عبادت:
يعني تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست، چرا كه عبادت بايد براي كسي باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است، كسي كه از همگان بي نياز است، و بخشنده تمام نعمتها، و آفريننده همه موجودات، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمي شود.
هدف اصلي از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستي بي پايان، و انعكاس پرتوي از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوي و هوسها، و روي آوردن به خودسازي و تهذيب نفس است.
اين هدف جز با عبادت اللَّه كه همان كمال مطلق است امكان پذير نيست.
3- شاخه هاي توحيد افعالي
توحيد افعالي نيز به نوبه خود شاخه هاي زيادي دارد كه در اينجا به شش قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مي كنيم:
1- توحيد خالقيت
همانگونه كه قرآن مي گويد:
«قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ؛
بگو خداوند آفريدگار همه چيز است.» (رعد- 16).
دليل آنهم روشن است وقتي با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكي است، و همه چيز غير از او ممكن الوجود است، بنا بر اين خالق همه موجودات نيز يكي خواهد بود.
2- توحيد ربوبيت
يعني مدبر و مدير و مربي و نظام بخش عالم هستي تنها خدا است، چنان كه قرآن مي گويد:
«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ؛
آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالي كه او پروردگار همه چيز است؟!» (انعام- 164).
دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستي است.
3- توحيد در قانونگذاري و تشريع
چنان كه قرآن مي گويد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ؛
هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است.» (مائده- 44).
زيرا وقتي ثابت كرديم مدير و مدبر او است، مسلما غير او صلاحيت قانونگذاري نخواهد داشت، چون غير او در تدبير جهان سهمي ندارد تا قوانيني هماهنگ با نظام تكوين وضع كند.
4- توحيد در مالكيت
خواه مالكيت حقيقي يعني سلطه تكويني بر چيزي باشد، يا مالكيت حقوقي يعني سلطه قانوني بر چيزي اينها همه از او است، چنان كه قرآن مي گويد: وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين مخصوص خدا است (آل عمران- 189).
و نيز مي فرمايد: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ انفاق كنيد از اموالي كه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده (حديد- 7).
دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است، وقتي خالق همه اشياء او است طبعا مالك همه اشياء نيز ذات مقدس او است بنا بر اين هر ملكيتي بايد از مالكيت او سرچشمه گيرد.
5- توحيد حاكميت
مسلما جامعه بشري نياز به حكومت دارد، چون زندگي دستجمعي بدون حكومت ممكن نيست، تقسيم مسئوليتها، تنظيم برنامه ها، اجراي مديريتها، و جلوگيري از تعديات و تجاوزها، تنها به وسيله حكومت ميسر است.
از طرفي اصل آزادي انسانها مي گويد هيچكس بر هيچكس حق حكومت ندارد، مگر آنكه مالك اصلي و صاحب حقيقي اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتي را كه به حكومت الهي منتهي نشود مردود مي دانيم، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر ص و سپس امامان معصوم ع و بعد از آنها براي فقيه جامع الشرائط مي دانيم.
البته ممكن است مردم به كسي اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولي چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتي عملا ممكن نيست. (23)
البته نبايد فراموش كرد كه توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است و توحيد قانونگذاري و حكومت به عالم تشريع.
قرآن مجيد مي گويد:
«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛
حكم و حكومت تنها از آن خدا است.» (انعام- 57).
6- توحيد اطاعت
يعني تنها مقام واجب الاطاعه در جهان، ذات پاك خدا است، و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگري بايد از همين جا سرچشمه گيرد، يعني اطاعت او اطاعت خدا محسوب مي شود.
دليل آن هم روشن است وقتي حاكميت مخصوص او است مطاع بودن هم مخصوص او است، و لذا ما اطاعت انبياء ع و ائمه معصومين و جانشينان آنها را پرتوي از اطاعت خدا مي شمريم، قرآن مي گويد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ:
اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم) را.» (نساء- 59).
و نيز مي فرمايد:
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ؛
هر كس رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است.» (نساء- 80).
البته بحثهاي فوق هر كدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اين كه از شكل بحث تفسيري خارج نشويم آنها را فشرده بيان كرديم.
خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحيد ثابت بدار.
پروردگارا! شاخه هاي شرك همچون شاخه هاي توحيد زياد است و نجات از شرك جز با لطف تو ميسر نيست، ما را مشمول الطافت گردان.
بارالها! ما را با توحيد زنده دار، و با توحيد بميران، و با حقيقت توحيد محشور بگردان.
آمين يا رب العالمين پايان سوره اخلاص. (24)

پاورقي

1- الميزان جلد 20 صفحه 546
2- مجمع البيان جلد 10 صفحه 561
3 و 4- مجمع البيان جلد 10 صفحه 561 و كتب ديگر تفسير و حديث [.....]
5- مجمع البيان جلد 10 صفحه 561 و كتب ديگر تفسير و حديث
6- اصول كافي جلد 1 باب النسبه حديث 3
7- جمعي هو را در اينجا ضمير شان گرفته اند، بنا بر اين معني چنين مي شود مطلب چنين است كه خداوند يگانه مي باشد، ولي بهتر آن است كه هو اشاره به ذات پاك خداوند كه براي سؤال كنندگان نامعلوم و مبهم بوده است باشد بنا بر اين هو مبتدا اللَّه خبر و احد خبر بعد از خبر خواهد بود.
8- بحار الانوار جلد 3 صفحه 221 حديث 12 (با تلخيص).
9 و 10- بحار الانوار جلد 3 صفحه 222
11- بحار الانوار جلد 3 صفحه 222
12- الميزان جلد 20 صفحه 543
13- بحار الانوار جلد 3 ص 222
14- بحار الانوار جلد 3 صفحه 206 حديث 1
15- بحار الانوار جلد 3 صفحه 223
16- بحار الانوار جلد 3 صفحه 223
17- مجمع البيان جلد 10 صفحه 565
18- بحار الانوار جلد 3 صفحه 230 حديث 21
19- بحار الانوار جلد 3 صفحه 224.
20- احد اسم كان و كفو خبر آن است.
21- نهج البلاغه خطبه 186
22- نهج البلاغه وصيت به امام مجتبي (بخش نامه ها: نامه 31).
23- لذا اگر حكومت از طريق آراء عمومي و اكثريت تعيين شود بايد از طريق فقيه جامع الشرائط تنفيذ گردد تا مشروعيت الهيه پيدا كند.
24- تفسير نمونه، مكارم شيرازي ناصر، ج27، ص428-453، دار الكتب الإسلامية، چاپ: اول، تهران، 1374 ش.

بازگشت