تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين


سورة الاخلاص
مكي است و نزد بعضي مدني، و تسميه اين سوره باخلاص بجهت آنست كه غير توحيد چيزي ديگر در آن نيست و كلمه توحيد را كلمه إخلاص ميگويند و يا آنكه هر كه باعتقاد و اقرار متمسك بآن شود مؤمني با اخلاص باشد و يا هر كه قرائت آن كند بر سبيل تعظيم حقتعالي او را خلاص سازد و برهاند از آتش دوزخ، و اين را سورة الصمد و نسبة الرب نيز گويند، و در حديث آمده كه:
«لكل شي ء نسبة و نسبة الرب سورة الاخلاص.» (1)
و بفاتحه سوره نيز مسمي است يعني قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و او را سورة الاساس نيز ميگويند بجهت آن كه مشتمل است بر اصول دين.
و ابي و انس از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده اند كه:
«اسست السموات السبع و الارضون السبع علي قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛
اساس و بناي آسمان ها و زمينها بر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نهاده شد.»
يعني آنها مخلوق نشده اند مگر بجهت آنكه دلالت كنند بر توحيد او سبحانه و معرفت صفات او كه اين سوره ناطقست بآن و سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را مقشقشتان مي گويند زيرا كه تنزيه از شرك و نفاق ميكنند و قاري خود را مبرا ميسازند از آن «يقال: تقشقش المريض من علته اذا أفاق و برأ.»
و عدد آيات آن نزد مكي و شامي پنج است و نزد غير ايشان چهار و اختلاف در آيه لَمْ يَلِدْ است كه مكي و شامي است و فضل اينسوره بسيار است و ثواب قرائت آن بيشمار ابي بن كعب از حضرت پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه:
«هر كه اينسوره بسيار بخواند چنان باشد كه ثلث قرآن را خوانده باشد، و بعدد هر كه ايمان آورده بخدا و ملائكه و كتابها و رسولان وي و روز قيامت ده حسنه در نامه عمل او ثبت كنند.»
و ابو درداء از سيد انبياء صلّي اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود:
«أ يعجز أحدكم أن يقرأ ثلث القرآن في ليلةُ؛
آيا هيچكدام از شما نميتواند كه در يك شب ثلث قرآن را بخواند؟»
گفتم يا رسول اللَّه كه ميتواند كه در يك شب ثلث قرآن را بخواند فرمود:
«اقرؤا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛
سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانيد كه ثواب آن مثل ثواب ثلث قرآن است.»
و نيز از ابو درداء منقولست كه:
«هر كه يك بار اينسوره بخواند چنان باشد كه ثلثي از قرآن خوانده، و اگر دو بار تلاوت كند هم چنان باشد كه دو ثلث قرآن تلاوت نموده، و اگر سه بار بخواند ثواب او چون ثواب كسي است كه تمام قرآن تلاوت كرده، و هر كه در خانه خود رود و اينسوره بخواند، فقر و احتياج از آن خانه بدر رود و توانگري و فراخ دستي بدانخانه آيد.»
و انس بن مالك از رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم خبر داده كه:
«هر كه يك بار اينسوره بخواند حقتعالي بركت دهد او را در نفس و مال او، و هر كه دو بار بخواند او را و اهل او را بركت دهد و هر كه سه بار تلاوت كند بركت در او و اهل و همسايه هاي او پيدا شود، و اگر دوازده بار بخواند دوازده قصر در بهشت براي او بنا كنند و حفظه فرشتگان را گويند بيائيد تا قصرهاي برادر خود را ببينيم كه بچه نوع بنا كردند و اگر صد بار بخواند گناهان بيست و پنج ساله او آمرزيده شود، و اگر چهار صد بار بخواند گناه چهار صد ساله او آمرزيده شود و اگر هزار بار بخواند نميرد تا جاي خود را در بهشت ببيند يا از براي او بينند.»
و سهل بن سعد ساعدي روايت كرده كه مردي نزد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و از فقر و فاقه و تنگي معيشت شكايت كرد آن حضرت صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:
«هر گاه كه در خانه خود روي سلام كن خواه كسي را ببيني و خواه نه بيني و يك بار سوره قل هو اللَّه احد بخوان آن مرد باين عمل اقدام نمود حق سبحانه روزي را بر او فراخ گردانيد تا آنكه همسايه هاي خود را نيز محظوظ گردانيد.»
و سكوني از ابو عبد اللَّه عليه السّلام نقل نموده كه چون سعد بن معاذ وفات كرد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم بر او نماز گذارد و فرمود كه جبرئيل با هفتاد هزار فرشته در عقب من بر سعد نماز گذاردند گفتم:
يا رسول اللَّه! سعد اين فضيلت را از كجا يافت؟
فرمود كه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را ورد خود ساخته بود و هميشه آن را در نشستن و برخاستن و سوار شدن و پياده گشتن و رفتن و آمدن ميخواند.
انس روايت كرده كه روزي با رسول خدا در تبوك بوديم آن روز آفتاب طالع شد با نوري و شعاعي كه مثل او را نديده بوديم. گفتم: يا رسول اللَّه اين چه نور است كه بر آفتاب غلبه كرده آن حضرت متفكر شد. جبرئيل آمد و گفت: بدان يا رسول اللَّه معاويه ليثي در مدينه وفات يافته حق سبحانه هفتاد هزار فرشته فرستاده كه بر او نماز گذارند.
پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم از جبرئيل پرسيد كه وي اين مرتبه از كجا يافته بود؟
گفت: بخواندن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ چه آن را نشسته و ايستاده و در آمد و شد و گاه و بي گاه مي خواند.
رسول گفت:
«اي جبرئيل مرا آرزوي آنست كه بر وي نماز گزارم.»
پس طي ارض شد و آن حضرت از تبوك بمدينه آمد و با فرشتگان بر وي نماز گذارد.
و منصور بن حازم از ابو عبد اللَّه عليه السّلام روايت كرده كه:
هر كه يك روز و يك شب بر او بگذارد و پنج نماز يوميه را بگذارد كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ در آن قرائت نكند او را گويند:
«يا عبد اللَّه لست من المصلين؛
اي بنده خدا تو از نماز گذارندگان نبودي.»
و از اسحق بن عمار روايتست كه ابي عبد اللَّه عليه السّلام فرمود:
«هر كه يك جمعه بر او بگذرد و او در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده باشد و بميرد بر دين ابو لهب مرده باشد.»
و هرون بن خارجه نيز از ابي عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده كه:
«هر كه را مرضي و سختي رسيده باشد و او در آن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده و در آن مرض و سختي بميرد از اهل دوزخ باشد.»
و ابو بكر حضرمي نيز از آن حضرت روايت كرده كه:
«هر كه ايمان بخدا و روز آخرت دارد بايد كه قرائت قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در عقب نماز ترك نكند، چه هر كه قرائت آن كند خير دنيا و آخرت را جمع كند و بيامرزند او را و پدر و مادر و فرزندان او را.»
عبد اللَّه بن حجر خبر داد كه من از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم كه فرمود هر كه در عقب نماز صبح يازده بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند در آن روز از او هيچ گناهي صادر نشود و شيطان را مخذول و منكوب سازد، و ابراهيم بن مهزم روايت كرده از كسي كه از حضرت ابو الحسن عليه السّلام شنيده كه آن حضرت ميفرمود: هر كه خواهد نزد سلطان جبار قهار رود و از او خايف باشد بايد كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در پيش خود قرائت كند و در پس خود و بر جانب چپ و راست خود دمد حق سبحانه خير آن سلطان را باو رساند و شرّ او را از او دفع كند، و نيز آن حضرت فرموده كه هر كه از چيزي ترسد بايد كه صد آيه از قرآن بخواند از هر جا كه خواهد و بعد از آن سه بار بگويد:
«اللهم اكشف عني البلاء.»
حق سبحانه او را از آن خوف ايمن سازد.
و عيسي بن عبد اللَّه از پدر خود روايت كرده و او از پدر خود كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم مرا گفت كه:
«هر كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در وقت خوابيدن سه بار بخواند حق سبحانه گناهان پنجاه ساله او را بيامرزد.»
و مرويست كه حضرت رسالت صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم از مردي شنيد كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قرائت مي كرد فرمود:
«وجبت؛
واجب شد.»
گفتند يا رسول اللَّه (ما وجبت) چه چيز واجب شد؟ فرمود:
«وجبت له الجنة؛
واجب گشت مر او را بهشت.»
و نيز از آن حضرت مأثور است كه هر كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند حق سبحانه بنظر رحمت در او نگرد و هيچ چيز از خدا نطلبد مگر كه باو كرامت فرمايد و او را در حفظ خود نگاه دارد.
و از عمران بن حصين روايتست كه رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم سريه اي بجايي فرستاد و امير المؤمنين را امير ايشان گردانيد و چون باز گشتند پيغمبر ايشان را از كيفيات سلوك امير المؤمنين عليه السّلام با ايشان سؤال كرد. گفتند: (كل خير) هر چه واقع شد خير بود. الا آن بود كه در هر نماز قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ميخواند و سوره ديگر نميخواند.
پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«يا علي لم فعلت هذا؟؛
يا علي چون بود كه در نماز به اينسوره مواظبت مينمودي؟»
گفت: بجهت آنكه من دوست ميدارم اينسوره را. پيغمبر فرمود:
«ما أحببتها حتّي احبك اللَّه عز و جل؛
دوست نداشتي آن را تا آنكه حقتعالي تو را دوست داشت.»
و مرويست كه پيغمبر در حين قرائت اين سوره در آخر هر آيتي از آن فصل كردي و بوصل نخواندي.
و ارتباط اينسوره به سوره متقدمه بسبب آنست كه آن سوره در ذم اعداي اهل توحيد است و اينسوره در بيان توحيد.
از ابي بن كعب و جابر روايتست كه جمعي از مشركان قريش بحضرت رسالت صلّي اللَّه عليه و آله گفتند: اي محمّد وصف كن از براي ما آن خدايي را كه بپرستش او دعوت ميكني، حق سبحانه اينسوره را فرستاد، و محمّد بن مسلم از ابي عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده كه يهود از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال كردند كه وصف خداي خود كن و اين سؤال را سه بار اعاده كردند. آن حضرت جواب نداد. پس جبرئيل نازل شد و اينسوره آورد، و قاضي در تفسير خود آورده كه عبد اللَّه بن سلام در مكه نزد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم آمد آن حضرت وي را گفت:
«انشدك اللَّه هل تجدني في التورية رسول اللَّه؛
سوگند مي دهم تو را كه در تورية يافته اي كه من رسول خدايم.»
گفت: (انعت لنا ربنا) وصف كن براي ما خداي را. اينسوره بر او نازل شد و آن را بر عبد اللَّه خواند و سبب اسلام او شد اما پنهان ميداشت آن را تا آنكه پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه هجرت كرد و آنجا اظهار نمود، از ابن عباس منقول است كه عامر بن طفيل و اربد بن ربيعة برادر لبيد نزد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله آمدند عامر گفت اي محمّد بچه ما را دعوت مي كني فرمود:
إلي اللَّه.
شما را بخدايي كه مستجمع جميع صفات كمال است دعوت مي كنم گفت (صفه لنا أمن ذهب هو أم من فضة أم من حديد أم من خشب) وصف او كن از براي ما كه او از طلا است يا نقره و يا از آهن و يا از چوب اين سوره نازل شد ايشان ابا كردند. چون برگشتند در عقب ايشان صاعقه بيامد و أربد را بسوخت عامر بگريخت. نيزه بر پهلوي او زدند و بآن هلاك گشت و معلوم نشد كه آن از كجا رسيد، ضحاك و مقاتل و قتاده گفته اند كه جمعي از احبار يهود نزد رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم آمدند و گفتند: (صف لنا ربك لعلنا نؤمن بك فان اللَّه أنزل نعته في التورية) وصف خداي خود كن از براي ما شايد كه بتو ايمان آريم زيرا كه حقتعالي وصف خود را در تورية ذكر كرده بود تا بدانيم كه وصف تو مطابق آنست. اينسوره نازل شد، در معالم التنزيل آورده كه يهودان گفتند: يا ابا القاسم وصف كن خداي را تا بتو ايمان آريم چه نعت او در تورية ديده ايم و دانسته بگو چه چيز است و چه ميخورد و چه ميآشامد و از چه ميراث گرفته و ميراث او را كه خواهد گرفت اين سوره فرود آمد كه:
(1)- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ بگو اي محمّد آن كسي را كه از او ميپرسد هُوَ اللَّهُ او است خداي مستجمع صفات كمال أَحَدٌ يگانه يعني متوحد بذات و منفرد بصفات، و اكثر مفسران بر آنند كه هُوَ ضميرشان است و شأن اللَّه أحد است مانند هو زيد منطلق كانه قيل الشأن هذا يعني شأن و امر عظيم اينست كه خدا يكي است و وي را ثاني نيست و رفع ضمير بابتدائيت است و خبر آن جمله اسميه و چون اين جمله در حكم مفرد است زيرا كه در تقدير هي هواست بجهت آنكه جمله كه شأنست عبارت از ضمير است و بحسب معني مبتداء پس آن مانند زيد غلامك باشد و احتياج بعايد نداشته باشد بخلاف زيد أبوه منطلق زيرا كه زيد و جمله دالند بر معنيين مختلفين پس اينجا احتياج بعايد باشد و بنا بر تفسير اول كه ضمير راجع بمسئول عنه است أَحَدٌ بدل اللَّهُ است يا خبر دوم ضمير، و اصل آن وحد است كه و او به الف قلب شده چون أناه كه در اصل وناه بوده و آن دالست بر مجامع صفات جلال هم چنان كه اللَّه دالست بر جميع صفات كمال چه واحد حقيقي بالذات منزه است از انحاء تركيب و تعدد و آنچه مستلزم آنست چون جسميت و تحيز و مشاركت در حقيقت و خواص كه آن وجوب وجود است و قدرت ذاتيه و حكمت تامه مقتضي الوهيت، و ابن عباس در تفسير اين كلمه فرموده كه (واحد ليس كمثله شي ء) و بعضي گفته اند كه معناه واحد في الالهية و القدم، و گويند كه احد است در صفت ذات يعني در وجوب صفات خود هيچكس شريك او نيست. (2)
چه او واجب الوجود بالذات است و عالم وقاد روحي است بحسب ذات و غير او متصف باين نيست، واحد است در افعال يعني همه افعال او محض احسان است و مشوب بجر نفع و دفع ضرر نيست بخلاف افعال غير او، پس در اين صفت مختص بوحدت باشد و فرق ميان واحد واحد آنست كه واحد در حساب و عدد داخل ميشود و ممتنع است دخول احد در آن زيرا كه احد متجزي و منقسم نميشود در ذات و صفات و لهذا جايز است كه واحد را ثاني باشد و جايز نيست كه احد را ثاني باشد چه احد مستوعب جنس خود است بخلاف واحد. (3)
و دليل بر اين آنست كه اگر گفته شود فلان لا يقاومه واحد جايز است كه در اينصورت گويند يقاومه اثنان و اگر گويند لا يقاومه أحد نميتوان گفت كه يقاومه اثنان، و ديگر آنكه واحد را براي ذوي العقول و غير آن اطلاق ميكنند بخلاف احد كه مختص است بذوي العقول و محققان گفته اند كه احد ذات بحتست بدون اعتبار كثرت يعني حقيقت محضه است كه آن وجود است من حيث هو وجود بدون تقييد آن بعموم و خصوص و شرط عروض و لا عروض و واحد ذاتست باعتبار كثرت صفات، و سيد شريف علامه در شرح مواقف آورده كه احد آنست كه ممتنع باشد شريك بودن غير با او در ماهيت و صفات كمال بخلاف واحد، و بعضي گفته اند كه هو احدي الذات اي لا تركيب فيه و واحد في الصفات اي لا مشارك له في الصفات. (4)
ابو جعفر امام محمّد الباقر عليه السّلام در معني اين آيه كريمه فرموده اند كه:
قُلْ باين معني است كه اظهار كن اي محمد آنچه بتو وحي كرده ايم و خبر داده ايم ترا بآن بتأليف حروفي كه مي خوانيم آن را بر تو تا مهتدي شود بآن هر كه گوش شنونده داشته باشد و دل دريابنده و هو اسم مكني است كه مشار است بغايب، پس (ها) تنبيه است از معني ثابت و واو اشارت بغايب بودن آن از حواس هم چنان كه هذا اشارتست بچيزي كه حاضر باشد نزد حواس، و سبب نزول اين آنست كه كفار تنبيه مي كردند از آلهه خود بحرفي كه مشير است بشاهد مدرك. مي گفتند:
«هذه آلهتنا المحسوسة المدركة بالابصار»
و برسول مي گفتند: كه اي محمّد اشارت كن بخداي خود كه ما را باو ميخواني تا او را ببينيم و بدانيم پس باو ايمان آريم و عبادت كنيم او را.
حق سبحانه فرمود كه: قل هو اللَّه.
پس به (ها) تنبيه كرده از ثبوت وجود خود و به (واو) اشاره كرده بآنكه او غايب است از درك ابصار و لمس انظار و متعالي از آن و بعد از آن، آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: پدرم خبر داده مرا از پدر خود حسين بن علي و او از پدر خود امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود پيش از واقعه بدر بيكشب خضر پيغمبر را عليه السّلام در خواب ديدم و او را گفتم كه مرا چيزي تعليم كن كه بآن بر اعداء نصرت يابم گفت بگو
«يا هو يا من لا هو إلا هو.» (5)
و چون روز شد نزد رسول رفتم و واقعه خود را بر او عرض كردم فرمود:
«يا علي علمت الاسم الاعظم؛
اي علي! اسم اعظم را به تو تعليم دادند.»
پس من او را در روز بدر ميخواندم اعداء بسبب آن مغلوب و مقهور شدند بعد از آن ابو جعفر عليه السّلام فرمود كه أمير المؤمنين عليه السّلام در روز بدر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تلاوت ميفرمود بعد از آن گفت
يا هو يا من لا هو الا هو اغفر لي و انصرني علي القوم الكافرين
و در روز صفين در حال مقاتله و مطارده نيز به اين طريق مي گفت و عمار بن ياسر او را گفت يا أمير المؤمنين (ما هذه الكنايات) فرمود: اسم اعظم و عماد توحيد اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ است و بعد از آن آيه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الخ و آخر حشر را تلاوت فرمود و پياده شد و چهار ركعت نماز بگذارد پيش از زوال حقتعالي ببركت اين او را بر دشمنان منصور گردانيد و همه دشمنان را مطرود و مقهور ساخت.
و نيز ابو جعفر عليه السّلام از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه اللَّهُ بمعني آن معبوديست كه و اله و متحير او باشند مخلوقات و مستور از ادراك ابصار و محجوب از اوهام و خطرات و بعد از آن ابو جعفر عليه السّلام فرمود كه معني كلام أمير المؤمنين آنست كه اللَّهُ معبوديست كه بندگان متحير و سر گردانند از درك ماهيت او و احاطه بكيفيت او و عرب ميگويد (إله الرجل إذا تحير في شي ء فلم يحط به علما و وله إذا فزع الي شي ء) و تفصيل اين در سوره فاتحه سمت تحرير يافته و بعد از آن فرمود:
«احد» بمعني فرد متفرديست كه او را نظير و مثل نباشد در ذات و صفات و توحيد بمعني اقرار بوحدتست كه بمعني انفراد است و واحد بمعني مباينست كه منبعث از شي ء نباشد و متحد بآن نبود پس معني اللَّهُ أَحَدٌ اينست كه معبودي كه بندگان و اله و متحير باشند از ادراك او و احاطه بكيفيت او، فردست بالوهيت خود و متعالي از صفات مخلوقات خود.
(2)- اللَّهُ الصَّمَدُ معبود بحق پناه همه محتاجان و نيازمندانست و بي نياز از غير خود، پس او نخورد و نپوشد بر خلاف آن چه زعم يهودست، و در كشاف آورده كه الصَّمَدُ فعلي است بمعني مفعول مشتق از صمد إليه اذا قصده پس آن بمعني مصمود إليه است در حوائج و مستغني از غير يعني ما عداي او محتاج اويند در جميع جهات و او غني مطلقست از همه مكونات و لهذا ابن عباس فرموده كه صمد سيدي است كه در همه كارها رجوع باو كنند، و تعريف صمد و تنكير أحد بجهت علم كفار است بصمديت او و عدم علم ايشان باحديت او و تكرير لفظ اللَّهُ اشعارست بآنكه هر كه متصف بصمد نباشد مستحق الوهيت نبود و اخلاء جمله از عاطفه بجهت آنست كه آن در حكم نتيجه جمله اوليست يا دليلست بر آن، و در تفسير ماوردي آورده كه صمد كسي است كه هر چه خواهد كند، و در عين المعاني آورده از امام علي بن موسي الرضا عليهما السّلام كه صمد آنست كه عقلها از اطلاع بر كيفيت او نااميد باشند.
و از امام محمّد باقر عليه السّلام مرويست كه پدر من زين العابدين از پدر خود حسين بن علي عليهما السّلام روايت كرده كه صمد آنست كه در سودد و علو بنهايت رسيده باشد، صمد آنست كه لم يزل و لا يزال باشد. صمد آنست كه او را جوفي نباشد، صمد آنست كه نخورد و نياشامد، صمد آنست كه خواب نكند يعني زنده اي كه احتياج به اين صفات ثلاثه نداشته باشد، صمد سيد مطاعي است كه فوق او آمري و ناهيي نباشد و از محمّد بن حنفيه نقل كرده اند كه صمد قائم به نفسه است و غني بالذات از غير خود و متعالي از كون و فساد و غير موصوف بنظاير و امثال.
و از علي بن الحسين زين العابدين عليهما السّلام پرسيدكه: (ما الصمد) فرمود:
«الذي لا شريك له و لا يؤوده حفظ شي ء و لا يعزب عنه شي ء؛
صمد كسي است كه او را شريكي نباشد و در رنج نيفكند او را نگاه داشتن چيزي و پنهان نباشد از او چيزي.»
و ابو البختري از وهب بن وهب قرشي روايت كرده كه زيد بن علي عليه السّلام گفت:
«الصمد الذي إذا اراد شيئا أن يقول له كن فيكون؛
صمد آنست كه چون اراده وجود چيزي كند بلفظ كُنْ ايجاد آن نمايد صمد آنست كه ابداع اشياء كند و آن را بيافريند باضداد و اشكال و ازواج مختلفه و متفرد بوحدت باشد و او را ضدي و شكلي و مثلي و ندي نباشد.»
و نيز از وهب بن وهب روايتست كه امام جعفر صادق از آباء كرام خود عليهم السلام روايت كرد كه اهل بصره كتابتي بامام حسين عليه السّلام نوشتند و معني صمد را از او سؤال كردند او جواب كتابت نوشت باين عنوان كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم أما بعد أي أهل بصره در قرآن خوض مكنيد و در آن مجادله منمائيد و بغير علم در آن تكلم مكنيد كه من از جد خود رسول صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود:
«من قال في القرآن بغير علم فليتبوّء مقعده من النار؛
هر كه بي علم در معني قرآن خوض نمايد در آتش جاي گيرد يعني موضع نشستن او دوزخ باشد.»
و بدانيد اي أهل بصره كه حق سبحانه تفسير صمد فرموده بقوله:
(3)- «لَمْ يَلِدْ؛
نزاد.»
يعني بيرون نيامد از او چيزي كثيف كه آن ولد است و ساير اشياء كثيفه كه از مخلوق بيرون مي آيد و نه چيزي لطيف چون نفس و منبعث نشد از او عوارض چون سنه و نوم و خطره و غم و حزن و بهجت و ضحك و بكاء و خوف و رجاء و رغبت و سئامت و جوع و شبع و غير آن يعني متعالي است از آنكه متولد شود و بيرون آيد از او اشياء كثيفه و لطيفه وَ لَمْ يُولَدْ و زاده نشد يعني بيرون نيامد از چيزي هم چنان كه اشياء كثيفه بيرون آيند از عناصر خود مانند حصول حيوان از حيوان و نبات از ارض و مياه از ينابيع و ثمار از اشجار و هم چنان كه اشياء لطيفه از مراكز خود بيرون مي آيند چون بصر از عين و سمع از اذن و شم از أنف و ذوق از فم و كلام از لسان و معرفت و تميز از قلب و نار از حجر بلكه او صمدي است لا من شي ء و لا في شي ء و لا علي شي ء مبدع اشياء و منشئ امور به قدرت و مفني آن بمشيت و مبقي آن بمصلحت و حكمت.
(4)- «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ و نيست و نبوده مر او را كُفُواً؛ (6)
همتا و مماثل أَحَدٌ هيچكس يعني او را مثلي و نظير و شبهي در ذات و صفات نيست.»
و بعد از آن فرمود كه:
«فذلكم اللَّه الصمد الذي لم يلد و لم يولد عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال.»
و نيز وهب بن وهب روايت كرده از امام جعفر صادق عليه السّلام كه آن حضرت فرمود: جماعتي از فلسطين نزد پدرم امام محمّد باقر عليه السّلام آمدند و مسئله اي چند از او پرسيدند و او جواب ايشان گفت بعد از آن الصمد را از او سؤال كردند. فرمود: پنج حرفست الف او دليل است بر انيت او و لام دليلست بر الهيت او و چون ألف و لام نزد قرائت بر لسان ظاهر نميشوند و مسموع نميگردند و در كتاب ظاهر مي شوند پس خفاي آن بر لسان و سمع دلالت ميكند بر آنكه الهيت او مخفي است و بحواس مدرك نمي شود و در زبان هيچ واصفي واقع نميشود و در گوش هيچ سامعي در نميآيد و ظهور آن نزد كتابت دليلست بر آنكه او سبحانه اظهار ربوبيت خود كرده در ابداع خلق و تركيب ارواح لطيفه در اجساد كثيفه ايشان پس چون بنده نظر بنفس خود ميكند روح خود را نميبيند هم چنان كه الف لام الصَّمَدُ مبين نميشود و در حاسه از حواس خمس در نميآيد و چون نظر بكتابت ميكند ظاهر مي شود آنچه مخفي است در قول و سمع تا اشاره باشد بآنكه هر گاه بنده تفكر ميكند در ماهيت باري تعالي و كيفيت او واله و متحير مي شود و فكر او نمي رسد و تصور آن نميكند زيرا كه او خالق جميع صور است و چون نظر بخلق او مي كند بر او واضح و ثابت ميشود كه او خالق اشياء است و مركب ارواح در اجساد ايشان و اما صاد دليلست بر آنكه او سبحانه صادقست و قول و كلام او صدق و تصديق داعي بندگانست باتباع صدق و واعد ايشان بصدق در دار صدق و ميم دليلست بر ملك او و بر آن كه او مالك مطلق است و ملك او لم يزل و لا يزالست و مكون همه كاينات و دال دليلست بر دوام ملك او و بر آنكه دايم الوجود است و از كون و زوال مبرا و بعد از آن فرمود كه اگر من مييافتم حمالان علمي را كه او سبحانه بمن كرامت فرموده هر آينه نشر توحيد و ايمان و اسلام و دين و شرايع مي كردم از لفظ صمد و چگونه حمله علم را توانم يافت و حال آنكه جد من أمير المؤمنين عليه السّلام حمله علم خود را نمييافت و بجهت اين بر منبر آه سرد از دل گرم بر كشيد و گفت:
«سلوني قبل أن تفقدوني فان بين الجوانح مني علما جما؛
از من بپرسيد هر چه مي خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد چه ميان پهلوهاي من مملو است از علم بسيار و حكم بيشمار.» هيهات چه دورند حاملان علم و طالبان آن.
و نيز آن حضرت فرمود كه از أمير المؤمنين عليه السّلام تفسير اين سوره پرسيدند فرمود:
«قل هو اللَّه احد بلا تأويل عدد الصمد بلا تبعيض بد دلم يلد فيكون موروثا هالكا و لم يولد فيكون إلها مشاركا و لم يكن له من خلقه كفوا احد.»
و ابن عباس فرمود كه «لم يلد فيكون والدا و لم يولد فيكون ولدا» و بعضي ديگر گفته اند كه «لم يلد ولدا فيرث عنه ملكه و لم يولد فيكون قد ورث الملك من غيره» و گويند: معني آنست كه «لم يلد فيدل علي حاجته لان الانسان يشتهي الوالد لحاجته اليه و لم يولد فيدل علي حدوثه و ذلك من صفات الاجسام.»
و بدانكه لم يلد در رد جماعتي است كه گفتند عزير و مسيح پسران خدايند و فرشتگان دختران او و لهذا اقتصار بر لفظ ماضي كرده و متعرض حال و مستقبل نشده وَ لَمْ يُولَدْ در رد نصاراست كه گفتند مسيح خدا است وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ رد مجوس و مشركان كه مي گفتند او را شريك و انباز هست، و نزد بعضي كفو بمعني صاحبه و زوجه است يعني او را زني نيست تا از او ولدي بياورد چه ولد بدون زوجه نميباشد و تكنيه آن بكفو بجهت آنست كه او كفو زوجه است و تقديم ظرف با آنكه لغو غير مستقر است و متعلق به يكن و حق او تأخير است چنان كه سيبويه تصريح بآن نموده بجهت آنست كه سوق كلام براي نفي مكافات است از ذات باري تعالي و مصب و مركز اين معني ظرف است پس بجهت اهميت آن احق و احري باشد بتقديم و تقديم خبر بر اسم نيز بجهت همين است و مي تواند بود كه ظرف حال باشد از ضمير مستكن در كفوا يا خبر باشد و كفوا حال از أحد و معني اينكه نيست كسي همتا در حالتي كه همتاي او سبحانه باشد يا نيست مر او را احدي در حالتي كه كفو او باشد، و در كشاف آورده كه لَمْ يَلِدْ بجهت آنست كه او را مجانسي نيست تا از جنس او صاحبه باشد كه از او ولد حاصل كند و دال بر اين معني است قوله تعالي أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ لَمْ يُولَدْ بسبب آنست كه هر مولدي محدثست و متصف بجسميت و او سبحانه قديمست كه وجود او را اولي نيست و از جسميت مبرا و معراست وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ اشارتست بآنكه هيچكس مماثل و مشاكل او نيست و بيهمتا و بي نظير است و يا آنكه كُفُواً از كفاءت باشد در نكاح يعني او را صاحبه اي نيست و اين سوره محتوي است بر جميع صفات كمال او سبحانه چه هو اللَّه اشاره است بآن كه او خالق و فاطر جميع اشياء است از جمادات و نباتات و حيوانات و غير آن و اين متضمن اتصاف است بقادريت و عالميت زيرا كه خلق مكونات مستدعي قدرت و علمست چه آن در غايت احكام و اتساق و انتظام است و فعل محكم جز از قادر و عالم در وجود نيايد و نيز خالقيت متضمن وصف او است بحيات و سمع و بصر واحد وصف اوست بوحدانيت و نفي شركاء، و صمد وصف او است بآنكه محتاج اليه جميع محتاجان نيست مگر او، و هر گاه كسي ديگر محتاج اليه نباشد بغير او پس غني مطلق باشد و علم و غنا مستدعي عدالت اوست زيرا كه هر كه باين دو صفت متصف باشد فاعل قبايح نخواهد بود بجهت علم او بقبح قبيح و غناي او از آن وَ لَمْ يُولَدْ وصف است بقدم و اوليت او وَ لَمْ يُولَدْ نفي شبهه است و مجانست از او وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ تقرير نفي تشبيه است و تسجيل حكم بآن و ميتواند بود كه ربط جمل ثلاثه بعطف اشاره باشد به اينكه مراد از اين جمل نفي اقسام امثال است پس آن در حكم جمله واحده است كه علّت آن مبين است باين جمل پس اين سوره دليل باشد بر سلب جسميت و جوهريت و عرضيت و تحيز در مكان و جهت از او سبحانه، و بعضي از ارباب تحقيق گفته اند كه انواع شرك بحكم و جدان داير است در هشت چيز تنقص و تقلب و كثرت و عدد و علت و معلول و اشكال و اضداد پس حق سبحانه از ذات خود نفي صفت كثرت و عدد نمود بقوله قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و نفي تقلب و تنقص فرمود بقوله اللَّهُ الصَّمَدُ و نفي علت و معلول كرد بقوله لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ و نفي اشكال و اضداد نمود بقوله وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ پس: او وحدت بحت باشد و از اينجهت است كه او را سوره اخلاص ميگويند، و بعضي ديگر از علماي محققين گفته اند كه توحيد مقصور است بنفي مماثل در ماهيت و متكافي در قوت يا متأخر در رتبه از قبيل معلول چون ولد يا متقدم بر آن بمنزله علت مانند والد يا معيت بمثابه مقارن مثل كفو پس تمهيد قاعده توحيد كه به قل هو اللَّه أحد تقدم يافته به لم يلد كه مقتضاي نفي صنف اول است و لم يولد كه مقتضاي نفي صنف دوم و لم يكن له كفوا أحد كه مقتضاي نفي صنف سيم است تمام شد، و نيز گفته اند كه نزد معطله عالم را صانعي نيست، و فلاسفه بر آنند كه او را صانعي هست اما او را نام و صفت نيست، و مذهب ثنويان آن است كه شريك دارد و معتقد مشبهه آنست كه مانند بخلق است، و يهود و ترسا گويند او را زن و فرزندان است و اعتقاد مغان چنانست كه كفو دارد. چون بنده مؤمن گفت كه هو از تعطيل بيزار شد و چون گفت اللَّه از گفتار فلاسفه مبرا گشت و چون گفت أحد از روش ثنويه برائت نمود و چون بر زبان راند كه اللَّه الصمد از مذهب مشبهه دور شد و چون لم يلد و لم بولد قرائت نمود از يهود و ترسا بيزاري كرد و چون و لم يكن له كفوا أحد گفت از معتقد مغان مبرا شد، و بعضي ديگر گفته اند كه اسرار از كلمه هو محظوظ شود و أرواح از ذكر اللَّه ابتهاج يابد و دلها از نور أحد ارتياح پذيرد و عقول از سر اللَّه الصمد بهره يابد، و نفس از عقل بكلمات لم يلد و لم يولد منتفع گردد، و شخص از معني و لم يكن له كفوا أحد بمقصود رسد. و گفته اند كه كلمه هو قسم و الهانست و لفظ اللَّه بهره دانشورانست و نام أحد حظ محتاجان و محبانست و اللَّه الصمد نصيب عارفانست و لم يلد و لم يولد قسط عاقلانست و لم يكن لم كفوا أحد از آن عام مؤمنانست پس هر كه بر هو رسد واله است و هر كه اللَّه را داند عالمست و هر كه احديت را دريابد محبست و هر كه صمديت را بشناسد عارفست و هر كه لم يلد و لم يولد را اعتقاد كند عاقل است و هر كه و لم يكن له كفوا احد را تصديق كند مؤمن و هر كه اينهمه معاني را جمع كند موحد خالص است.
فضيل بن يسار روايت كرده كه أبي جعفر عليه السّلام مرا امر كرد كه هر گاه از قرائت قل هو اللَّه أحد فارغ شوي سه بار بگو كذلك اللَّه ربي و بدانكه چون اين سوره با وجود قصر مشتملست بر جميع معارف الهيه و رد اعتقاد ملاحده. قرائت آن معادل ثلث قرآنست هم چنان كه سمت ذكر يافت و نكته در تخصيص ثلث آنست كه مقاصد قرآن مخصوص است در بيان عقايد و احكام و قصص و اين سوره منحصر است در بيان عقايد كه مقصود بالذاتست پس ثلث قرآن باشد و كثرت فضايل و مثوبات اين سوره دليلست بر مزيت درجه و شرافت و منزلت علم توحيد و علو مرتبه و جلال محل عالم كلام بر ساير علوم و لهذا قال رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم:
«علم التوحيد من اللَّه بمكان.»
پس شبهه اي نيست در آنكه عالم باين علم از مقربان درگاه الهيست و واصل بمراتب قرب نامتناهي و جاهل بآن در نهايت مباعدت از فيوضات رحمت و محروم از مثوبات اخرويه و معذب بانواع عقوبات ابديه.
اللهم احشرنا في زمرة العالمين بك العاملين لك و القائلين بعد لك و توحيدك و الخائفين من وعيدك بمنك وجودك يا ارحم الراحمين. (7)

پاورقي

1- نظائر قضيه ام جميل بسيار است و در آيات عديده قرآن تصريح شده كه در مواردي چند حقتعالي آن حضرت را از نظر دشمنان مستور فرمود. بطوري كه نزديك و روبروي آن حضرت بودند و او را نميديدند و ما بايد بمقتضاي صريح قرآن بدين امر مؤمن باشيم هر چند علت آن را ندانيم و لازم نيست با اين تكلف و تعسف.
2- حديثيست معروف كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود: قول به اينكه (اللَّه واحد بر چهار قسم است دو قسم از آن بر خداوند رواست و دو قسم ديگر غير جائز و ناروا اما آن دو قسمي كه نارواست يكي آنست كه كسي بگويد: خداوند واحد است و مقصود وي يكي از اعداد باشد يعني آن يكي كه براي آن دو و سه و چهار و و و هست زيرا كه براي خداوند دوم و سوم و و و وجود ندارد پس در رديف اعداد نباشد هم چنان كه مي بيني خداي تعالي كافر شمرده است كساني را كه گفتند (ان اللَّه ثالث ثلاثة) دوم آنست كه گوينده اي بگويد: خداوند واحد و مراد وي يك نوع از جنس باشد اين هم جائز نيست زيرا كه خداوند با هيچ موجودي مشترك نيست در جنسي تا در آن جنس شبيه و شريك با آن موجود باشد چه آنكه شبيه و شريك از براي او تصور نخواهد شد و تعالي اللَّه عن ذلك علوا كبيرا و اما آن دو وجهي كه جائز است اثبات آن دو براي خداوند يكي آنست كه گفته شود (هو واحد) بدين معني كه او يگانه است و مثل و شبيه و نظير ندارد و ديگر آنكه كسي بگويد (انه واحد) و مقصود وي آن باشد كه خداوند احدي المعني است يعني وجود اقدس او مركب نيست و به هيچ وجه قابل تجزيه و قسمت نيست نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم.
3- بيان مزبور وقتيست كه لفظ احد در نفي استعمال شود نه در اثبات چه در كلام منفي همه جنس خود را فرا گرفته و هر چه از جنس آنست خواه قليل و خواه كثير و خواه بطور اجتماع و خواه انفراد منفي ميگردد مثلا اگر گفته شود (ما في الدار أحد) يعني هيچكس در خانه نيست نه يكي و نه دو و نه سه و هكذا هر چه بالا رود و اما اگر گفته شود (ما في الدار واحد) تنها نفي ميكند بودن يكي را در خانه ولي ممكن است دو نفر در خانه موجود باشند مع الوصف جمله مذكوره صادق باشد و بعضي از نويسندگان معاصر دقت كاملي در عبارت متن نفرموده و راجع بدين سخن چنين مينويسد: در نفي چنين است كه مؤلف فرمود اما در اثبات صحيح است بگوئيم (اللَّه واحد) بمعنايي كه گذشت انتهي كلامه فتأمل.
4-در حديث مذكور هر دو معني را امير المؤمنين عليه السلام از براي واحد شمرده است.
5- جمعي از مفسرين بر آنند كه لفظ هُوَ در اين آيه شريفه ضمير است يا شأن بنا بر قولي و يا ضمير عائد بآنچه مشركين سؤال كردند و گروهي ديگر گويند كه اسميست از اسماء إلهيه و بعضي از نويسندگان معاصر اشتباه كرده و هر دو را يكي پنداشته و در شرح اين ذكر شريف:
يا هو يا من لا هو إلا هو.
گويد هر كس ضمير هو را بر زبان آورد اشاره بچيزي موجود كرده است ... تا آنجا كه اين ذكر را معني كرده مينويسد: يعني هيچ موجودي در جهان نيست مگر او إلخ و علاوه بر اشتباه مذكور، در تفسير اين ذكر نيز بخطا و غلط افتاده چه
اين قبيل كلمات مثل (لا موجود إلا اللَّه) از صوفيه وحدتيه و اتحاديه است و مخالف توحيد قرآني و اسلاميست بلكه تفسير اين ذكر مختصرا چنان كه از شيخ الرئيس حكايت شده آنست كه لفظ هو اسمي است از اسماء اللَّه و اشاره است بهويت مطلقه كه عبارتست از ذات اقدس او كه وجودش عين او است و متوقف بر وجود ديگري نيست بر خلاف ساير موجودات كه وجودشان مغاير است با هويتشان و متوقفست بر وجود [.....]حقتعالي پس هر ممكني هويتش از خود او نيست بلكه از غير است و متي لم يعتبر غيره لم يكن هو هو و من كان هويته لذاته فسواء اعتبر غيره أ و لم يعتبر فهو هو فتأمل جدا.
6- كفوا بضم كاف و فاء و واو منصوبة قرائت حفص است و كفوا بضم كاف و سكون فاء و همزه منصوبة قرائت نافع و حمزه و خلف و رويس است و كفوا بضم كاف و فاء و همزه منصوبة قرائت بافي قراء است و اما معني آن پس بعضي گويند: در اينجا بمعني همسر است زيرا كه اطلاق كفو بر زوجه در زبان عرب بسيار است و اكثر مفسرين گويند بمعني عديل و نظير (همتا) است و حمل اين لفظ در آيه شريفه بر وجه دوم كه معنائيست عام و شامل همسر و غير همسر ميشود اولي و احسن و با مفهوم توحيد مناسبتر است زيرا كه ذات اقدس الهي از هر گونه شباهت با مخلوقات منزه و از كليه صفات اجسام و لوازم و عوارض جسمانيات مبرا و پاك است پس مفاد آيه كريمه چنين است كه هيچكس همتا و همانند و برابر و شريك و همسر و ضد و ند از براي او نيست و پوشيده نماند كه سوره مباركه اخلاص با اين ايجاز و اختصاري كه دارد مشتمل است بر اركان توحيد پروردگار پس در آيه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مبين شده است تنزه ذات اقدس الهي از جميع انحاء تركيب در آيه اللَّهُ الصَّمَدُ اشارتست باتصاف خداوند بصفات كمال و نعوت جلال و جمال سپس مبرهن فرموده كه براي او مثل و مانند نخواهد بود نه بطوري كه لاحق گردد بدين جمله كه لَمْ يَلِدْ و نه بر وجهي كه سابق باشد بجمله وَ لَمْ يُولَدْ و نه بدينگونه كه آن مثل مقارن با او باشد در وجود بآيه وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.
7- تفسير منهج الصادقين في الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشاني، ج10، ص391-402، كتابفروشي محمد حسن علمي، تهران، 1336 ش.

بازگشت