ترجمه بيان السعادة


سورة الإخلاص
اين سوره مكّي است و بعضي آن را مدني مي دانند و مشتمل بر چهار آيه و بعضي گفته اند بر پنج آيه است و از آن جهت سوره ي اخلاص ناميده شده كه هر كس آن را بخواند و به آن معتقد باشد از جميع انواع شرك خالص مي گردد و سوره ي توحيد ناميده شده چون دلالت بر توحيد ذات و صفت مي كند و نيز كسي كه آن را همانطور كه نازل شده بخواند موحّد مي شود و سوره ي صمد و سوره ي قل هو اللّه و سوره ي نسبة الرّب و سوره ي ولايت ناميده شده چنانچه فاتحة الكتاب، سوره ي نبوّت ناميده شده.

سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده ي مهربان
بگو او خداوند يگانه است.
خداوند مهتر [بي نياز].
نه فرزند آرد و نه كسي از او زاده است.
و او را هيچ كس همتا نيست.
تفسير
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.»
گويند: اين سوره هنگامي نازل شد كه مشركين به رسول خدا مي گفتند: نسبت پروردگارت را براي ما بگو.
يا هنگامي كه دو مرد از مشركين آمدند و اين سخن را گفتند، يا مردماني از علماي يهود آمدند و چنين چيزي درخواست كردند، يا عبد اللّه بن سلام نزد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله آمد و اين سؤال را كرد. (1)
و «أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ» به صورت وصل و تحريك تنوين با كسره و «أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ» با وصل و اسقاط تنوين از باب تشبيه تنوين به حرف ليّن خوانده شده.
و لفظ «كفوا» با فاء مضموم و واو و «كفوا» با فاء ساكن و همزه و با ضمّه ي فاء و همزه خوانده شده است.
بدان كه انبيا نسبت به خدا و عالم غيب داراي حالت هاي مختلفي هستند و مناجات آنان با خدا و مخاطبات خدا با آنان و مخاطبات آنان با خلق بر حسب اختلاف احوال، اختلاف پيدا مي كند.
زيرا هنگامي كه نبيّ صلّي اللّه عليه و آله از هر چه كه دارد از قبيل نسبت افعال و اوصاف و ذات منسلخ شود و در وجودش جز فاعليّت خداي تعالي چيزي نماند، مخاطبات خدا به وسيله ي زبان او مي شود كه در اين هنگام زبان او زبان خدا گشته است و در نتيجه كلام خدا كلام الهي بشري مي شود كه حديث قدسي ناميده مي شود.
و آنگاه كه از اين مقام تنزّل پيدا كرد و با بقاي خدا باقي بود و به كثرات وجودش توجّه نمود اين توجّه و التفات نبوّت يا خلافت و جانشيني نبوّت ناميده مي شود و اگر توجّه به كثرات عالم كرد اين توجّه رسالت يا جانشيني رسالت ناميده مي شود.
و هر چيزي را كه از خدا تلقّي كند به طريق حذف و الهام و هر آنچه را كه در عالم مثال در اين حال يا قبل از نزول به اين مقام مشاهده نمايد و هر آنچه را كه نمونه اي از مدركاتش بيابد و هر چيزي از علم و حكمت را كه ملايكه به او القا كنند، نه به نحو وساطت از جانب خدا ... حديث نبوي نام دارد.
و آنگاه كه به مقام بشريّت تنزّل نمود پس هر سخني كه بگويد از جهت تدبير حيات دنيوي بدون لحاظ جهت الهي كلام بشري ناميده مي شود و در همين حالت ها اگر خطاب خدا به توسّط ملك مرسل از جانب خدا باشد كه خطاب او را برسانند، كلام الهي و كتاب آسماني مي شود.
پس اگر نبيّ در مقام انسلاخ باشد، خطاب از مقام غيب واحديّت ذات مي شود و اگر در مقام نبوّت و رسالت باشد، خطاب از مقام ظهور و واحديّت مي شود كه آن مقام ولايت است.
و كلام در مقام اوّل مشتمل بر تنزيه و نفي نسبت ها و اضافه هاست و در مقام دوّم مشتمل بر اضافه ها و احكام كثرت ها.
و روي همين جهات است كه آن سوره، سوره ي توحيد، سوره ي اخلاص و سوره ي ولايت ناميده شده است.
زيرا مخاطب به آن سوره هنگامي مخاطب قرار گرفته كه از آميختگي به كثرت ها خالص گشته و مقام وحدت براي او حاصل شده و با شأن ولايت ظاهر گشته است.
و سوره ي فاتحه سوره ي نبوّت ناميده شده چون مخاطب آن هنگامي مخاطب قرار گرفته كه با شأن نبوّت ظاهر گشته است.
پس قول خداي تعالي «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» خطاب از مقام احديّت است و لذا نام خالص او به ابتدا بدون شائبه ي صفات آمده است و آن لفظ «هو» است، بر خلاف سوره هاي بعدي: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و امثال آن دو.

اعراب سوره ي اخلاص
اعراب سوره ي مباركه بر حسب وجوه محتمل بسيار است.
پس مي گويم: لفظ «هو» ضمير شأن است، يا ضميري است كه به مقام غيب اشاره مي كند چون در اذهان متعيّن واقعي يا متعيّن ادّعايي است، يا لفظ «هو» علم و نام مقام غيب است.
و بنابر دو احتمال اخير لفظ «اللّه» بدل يا عطف بيان، يا خبر يا مبتداي دوّم است و لفظ «أحد» خبر آن و جمله خبر «هو» و تكرار مبتدا به معنا از ضمير عايد بي نياز مي سازد.
و لفظ «أحد» خبر، يا خبر بعد از خبر است و «اللَّهُ الصَّمَدُ» مبتداي خبر، يا صفت و موصوف و خبر بعد از خبر، يا مبتداست و خبر آن «لَمْ يُولَدْ» مي باشد و بر فرض مبتدا بودنش جمله خبر بعد از خبر، يا حاليّه، يا مستأنفه است و جواب سؤال از حال خداي تعالي في نفسه يا سؤال از علّت حكم مي باشد و «لم يلد» خبر.
يا خبر بعد از خبر، يا حال يا مستأنفه است و جواب سؤال از حال خداي تعالي با غيرش يا از علّت حكم مي باشد.
و اگر لفظ «هو» ضمير شأن باشد پس «اللَّهُ أَحَدٌ» خبر آن، «اللَّهُ الصَّمَدُ» مبتدا و خبر و خبر بعد از خبر براي لفظ «هو» مي باشد، يا خبر بعد از خبر براي «اللّه» يا حال، يا مستأنف در مقام سؤال از حال يا از علّت حكم است، يا «اللّه الصمد» موصوف و صفت و خبر از خبر براي «اللّه» يا مبتداست و «لم يلد» خبر آن و جمله خبر بعد از خبر براي «هو» يا «اللّه» يا حال يا مستأنفه است.

«در معاني احد»
لفظ «أحد» به معناي واحد گفته مي شود اعمّ از آنكه در اصل مهموز قرار داده شده يا به معناي روزي از روزهاست و به كار خيلي بزرگ و مهم نيز گفته مي شود: «أحديّ الأحد» و گفته مي شود: فلاني احد الأحدين، واحد الاحدين، واحد الآحاد و واحديّ الأحد، يعني، او مثل و نظير ندارد.
و گاهي لفظ «أحد» در خصوص «اللّه» استعمال مي شود و وجه مطلب اين است كه در لفظ «أحد» مبالغه ي در وحدت هست و كامل در وحدت آن است كه در آن هيچ وجه شايبه ي كثرت نباشد، نه كثرت عدد و نه كثرت اجزاي مقداري، نه كثرت اجزاي خارج از مادّه و صورت.
و نه شايبه ي كثرت اجزاي عقلي از جنس و فصل يا ماهيّت و وجود و به اين معنا جز خدا كسي موصوف به آن نمي شود.
و از جهت همين مبالغه است كه لفظ «أحد» را در اصطلاح به مقام غيب تخصيص داده اند كه در آن نه كثرت وجود دارد و نه لحاظ كثرت و گفتند: «أحد» نام مقام غيب است كه نه اسم دارد، نه رسم و نه صفت.
و نه خبري از آن هست و لفظ «واحد» اسم مقام ظهور خداي تعالي با اسما و صفاتش مي باشد.
پس او در مقام واحديّت متكثّر است به كثرت اسما و صفات به نحوي كه با اين كثرت وحدت او نمي شكند و در مقام احديّت در او كثرتي وجود ندارد، نه در واقع و نه در عقل و نه در اعتبار.

«معناي صمد»
لفظ «صمد» با حركت (فتحه) به معناي سرور و آقاست، زيرا «صمد» با سكون به معناي قصد است و از شأن سرور آن است كه مورد قصد قرار گيرد.
و به معناي دايم و هميشگي، بلند مرتبه، توپر و مردي كه در جنگ نه تشنه مي شود و نه گرسنه، آمده است.
خداي تعالي نبيّ صلّي اللّه عليه و آله خود را در مقام انسلاخش از جميع كثرت ها و اعتبارات مخاطب قرار داده و فرمود، اي محمّد صلّي اللّه عليه و آله در اين مقام در حالي كه اشاره كننده به ذات باشي بدون اعتبار صفتي از صفات چنين بگو:

تفسير سوره
لفظ «هو» اسم خداي تعالي است در حالي كه از جميع اعتبارات حتّي از اعتبار تعيّن مجرّد باشد، لفظ «اللّه» يعني ذات مجرّد.
لفظ «اللّه» يعني اينكه ذات مجرّد از اعتبار صفات عين ذاتي است كه با اين اعتبار جميع اسما و صفات اعتبار شده و مغايرتي بين آن دو نيست مگر به اعتبار، زيرا لفظ «اللّه» اسم ذات است به اعتبار همه ي صفات و لذا گفته شده كه آن امام ائمّه است و بيان لفظ «اللّه» در اوّل سوره ي فاتحه گذشت.
لفظ «أحد»، يعني خداي تعالي در عين اينكه مبدأ و غاية اجتماع همه ي صفات است از جميع كثرت ها منزّه است و هيچ شايبه ي كثرتي از صفات ندارد. لفظ «اللّه الصمد» يعني خداوند سيّد و آقاي پيراسته از نيازمندي است كه هر موجودي او را قصد مي كند و آقايي و پيراستگي از نيازمند بودنش را، پس به راستي كه استفاده ي انتها (نهايت) حصر مي شود از تعريف مسند.
و همچنين «اللَّهُ الصَّمَدُ» يعني دايم و جاودانه اي كه نه مي خورد، نه مي آشامد و نه مي خوابد، بلند مرتبه اي كه بالاتر از او بلند مرتبه اي نيست و قائم به خويش است و بي نياز از غيرش.
نه چيزي از او زايد، يعني چيزي از او منفصل و جدا نمي شود، خواه آن چيز فرزند همانند او باشد، يا چيزي غير همانند او، چون او داراي مباين نيست تا از او منفصل باشد يا نباشد «و لم يولد» يعني او از چيزي جدا نشده، چون چيزي غير او نيست تا او منفصل از آن و مباين با آن باشد.
«لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» تقديم ظرف «له» جهت شرافت اوست و تقديم خبر براي اهتمام دادن به نفي مثل و ماند است و نيز براي مراعات رءوس آيه هاست.
و در بعضي از اخبار وارد شده چيزي كه دلالت بر اعتبار حروف در اسما مي كند.
و چيزي كه براي دلالت اسما بر مسميّات مجرّد وضع شده قرار دادي نيست، بلكه مناسب هاي ذاتي بين اسما و حروف آن و بين اسم و مسمّي (ظرف اسم و مظروف معناي) معتبر است.
زيرا از امام باقر عليه السّلام وارد شده است كه فرمود: «قل» يعني اظهار كن آنچه را كه ما به تو وحي كرديم و به تو خبر داديم، جهت تركيب و تأليف حروفي كه آنها را براي تو مي خوانديم تا به وسيله آن حروف هدايت يابد كسي كه گوش فرا دهد در حالي كه او شاهد است.
و لفظ «هو» اسمي است كه به وسيله ي آن كنايه و اشاره به غايب مي شود، پس «هاء» آگاهاندن معناي ثابت است و «واو» اشاره به غايب از حواسّ است، چنانچه «هذا» اشاره به چيزي است كه نزد حواسّ ديدني است.
چون كفّار به خدايان خود با حرفي اشاره مي كردند كه براي چيزهاي قابل مشاهده اشاره مي شود.
لذا گفتند: «هذه آلهتنا» يعني اين خداي ماست كه محسوس و با چشم ديده مي شود، پس تو نيز اي محمّد صلّي اللّه عليه و آله به خداي خودت اشاره كن تا ما او را ببينيم و درك كنيم و در آن حيران نمانيم پس خداي تعالي اين سوره را نازل نمود:
«قل هو ...» پس ها در هو ثابت كردن امر ثابت است و «واو» اشاره به چيزي كه از درك چشم ها و لمس حواسّ غايب است و خداي تعالي منزّه است از آنكه با چشم ديده و با حواسّ درك شود، بلكه او درك كنندي چشمها و آفريننده ي حواسّ است.
امام عليه السّلام فرمود: اللّه به معناي معبود است كه خلق را از درك چيستي خود و احاطه به چگونگي خود حيران كرده است و عرب مي گويد: «أله الرجل» يعني در چيزي متحيّر شد و علم به آن نداشت و «وله» يعني نسبت به چيزي كه از آن مي ترسد بي تابي كرد و «اله» يعني كسي كه از حواسّ خلق مستور و پوشيده است.
امام فرمود: «أحد» يعني فرد تنها، «أحد» و «واحد» يك معنا دارند و آن متفرّد و تنهاست كه نظير و مانند ندارد و توحيد اقرار به وحدت است و آن انفراد است و واحد متباين است كه از چيزي برانگيخته نمي شود و متّحد با چيزي نمي شود و از همين جهت است كه گفته اند: بناي عدد از واحد است و واحد از عدد نيست، چون عدد بر واحد واقع نمي شود بلكه بر اثنين واقع مي شود.
پس معناي قول خدا: «اللّه أحد» اين است كه خدا معبودي است كه خلق از ادراك و احاطه به كيفيّت او عاجز و حيرانند، با الهيّت خود از صفات خلقش برتر و متعالي است.
امام باقر عليه السّلام فرمود: (2)
پدرم زين العابدين عليه السّلام از پدرش حسين بن عليّ عليه السّلام مرا حديث نمود، كه فرمود: «الصّمد» چيزي است كه مغز آن خالي نباشد و تو پر باشد و «الصّمد» كسي است كه سيادت و سروريش به آخرين حدّ رسيده باشد و كسي است كه نمي خورد و نمي آشامد و كسي است كه نمي خوابد و دايم و هميشگي است كه زوال براي او نيست.
امام فرمود: محمّد بن حنفيه در اين معنا مي گفت: صمد قائم به نفس و بي نياز از غير مي باشد.
ديگري گفته است: صمد كسي است كه از كون و فساد برتر و متعالي است و كسي است كه به تغاير وصف نمي شود، امام عليه السّلام فرمود:
صمد آقا و بزرگوار كه مورد اطاعت است و فوق او امر كننده و نهي كننده اي نيست، فرمود:
از عليّ بن الحسين عليه السّلام از صمد سؤال شد، در جواب فرمود: صمد كسي است كه شريك ندارد و حفظ چيزي از او از بين نمي رود و از او
چيزي غايب نمي شود.
از زيد بن علي عليه السّلام روايت شده كه فرمود: (3)
صمد كسي است كه هرگاه چيزي را بخواهد مي گويد: كن فيكون.
و صمد كسي است كه اشيا را ابداع كرد و آنها را به صورت اضداد و اشكال و ازواج آفريد و به وحدت متفرّد شد بدون شكل و ضدّ و مثل و ندّ.
از امام صادق عليه السّلام از پدرش آمده است: (4)
اهل بصره به حسين بن علي عليه السّلام نامه نوشتند و از صمد سؤال كردند.
در جواب چنين نوشت: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم امّا بعد پس در قرآن غور كنيد و در باره ي آن مجادله نكنيد و بدون علم در آن سخن نگوييد كه شنيدم جدّم رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مي گفت: كسي كه در قرآن بدون علم سخن گويد نشيمنگاه او از آتش پر مي شود و خداي تعالي صمد را تفسير كرده و فرموده: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»، سپس آن را تفسير كرد و فرمود: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».
يعني نزاييده كه از او چيز كثيفي مانند فرزند خارج شود و مانند ساير چيزهاي كثيف كه از مخلوقين خارج مي شود.
و همچنين چيز لطيفي از او خارج نمي شود، مانند نفس و از او شعبه هايي به وجود نمي آيد مانند چرت زدن و خواب و خطورات ذهني، غم و اندوه، خنده و گريه، خوف و رجا، رغبت، ميل، خستگي، گرسنگي و تشنگي.
خداوند برتر از آن است كه چيزي از او بيرون بيايد و چيزي
كثيف يا لطيف از او متولّد شود و لم يولد يعني او از چيزي متولّد و خارج نشده همانطور كه اشيا كثيف از عناصر خودشان خارج مي شوند، مانند هر چيزي از چيز ديگر و چهارپا از چهارپا، گياه از زمين و آب از چشمه ها، ميوه از درخت ها.
و همچنين مثل اشياي لطيف نيست كه از مراكز خودشان خارج مي شود، مانند ديدن از چشم، شنيدن از گوش، بوييدن از بيني، چشيدن از دهن، كلام از زبان، معرفت و تميز از قلب و مانند آتش از سنگ، نه هيچ يك از اين موارد نيست.
بلكه او اللّه الصّمد است كه نه از چيزي است و نه در چيزي و نه بر چيزي، مبدأ اشيا و خالق اشياست و اشيا را با قدرتش انشا مي كند.
و آنچه كه براي فنا خلق شده با خواست خدا متلاشي مي شود و آنچه كه براي بقا خلق شده با علم او باقي مي ماند.
پس اين است اللّه الصّمد كه نه مي زايد و نه زاييده شده از ديگري است، عالم غيب و شهادت است و بزرگ و متعالي است و لم يكن له كفوا أحد.
از امام صادق عليه السّلام آمده است: وفدي از فلسطين بر امام باقر عليه السّلام وارد شد و از او در باره ي مسائلي پرسيدند، آن حضرت جواب آنان را گفت، سپس از «صمد» سؤال كردند، در تفسير آن فرمود: «الصّمد» داراي پنج حرف است.
پس الف دليل بر انيّت اوست و آن قول خداي تعالي، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» و اين تنبيه و اشاره به چيزي است كه از درك حواسّ غايب است و لام دليل بر الهيّت اوست به اينكه او «اللّه» است. و الف و لام در همديگر ادغام شده اند و بر زبان ظاهر نمي شوند و در گويش واقع نمي شوند و در نوشتار ظاهر مي شوند و اين خود دليل بر آن است كه الهيّت او به سبب لطف او خفي است كه با حواسّ درك نمي شود و در زبان وصف كننده اي و در گوش، واقع نمي شود.
زيرا تفسير «اله» اين است كه خلق را از درك چيستي و چگونگي اش با حسّ يا وهم عاجز و ناتوان كرده است، نه بلكه او مبدع و آفريننده ي اوهام و خالق حواسّ است و اينكه در نوشتار ظاهر مي شود دليل بر اين است كه خداي تعالي ربوبيّتش را در ابداع خلق و تركيب ارواح لطيف آنان با اجساد كثيفشان اظهار نمود.
پس آنگاه كه بنده نظر به خودش مي كند روح خودش را نمي بيند، چنانچه لام «الصّمد» ظاهر نمي شود و تحت هيچ يك از حواسّ پنجگانه داخل نمي شود.
وقتي به نوشتار نگاه كرد آنگاه آنچه را كه مخفي و لطيف است براي او ظاهر مي شود پس هر وقت عبد در چيستي باري تعالي و كيفيت او تفكّر نمايد عاجز و سرگردان مي شود و فكرش به جايي نمي رسد كه خدا را تصوّر كند چون خداي تعالي آفريننده ي صورت هاست.
وقتي نظر به خلق خدا كند بر او ثابت مي شود كه خداي تعالي خالق آنان و تركيب كننده ي ارواح آنان با اجسادشان است.
و امّا صاد دليل بر آن است كه خداي تعالي صادق است و قول او صدق و كلام او صدق است و بندگانش را فراخوانده كه به راستي از راستي پيروي كنند و دار صدق و راستي را به صدق وعده داد.
و امّا ميم پس دليل بر ملك اوست و او ملك حقّ است و ملك او زايل شدني نيست و دال دلالت بر دوام ملك او دارد.
و اينكه خداي تعالي دايم و محفوظ از كون زوال است، بلكه خداي تعالي آفريننده ي كاينات است و هر موجودي با تكوين او وجود پيدا كرده است.
پس امام عليه السّلام فرمود: اگر براي علم خودم كه خداي تعالي به من داده است حمل كنندگاني پيدا مي كردم توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از لفظ «صمد» نشر مي دادم.
چه كنم كه جدّ من امير المؤمنين عليه السّلام نيز حمل كنندگاني براي علم خويش نيافت و نفس عميقي با اندوه و آه مي كشيد و در منبر مي گفت:
قبل از آنكه مرا ميان خودتان نيابيد از من بپرسيد، كه در قلب من علم فراواني است، آگاه باشيد كه من كسي را نمي يابم آن را حمل كند، آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خدا حجّت رسا هستم.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ.»(5)
از امام صادق عليه السّلام آمده است كه شخصي از توحيد سؤال كرد، امام عليه السّلام فرمود: خداي تعالي مي دانست كه در آخر الزّمان اقوام ملّت ها مي آيند كه در فهم عميقش هستند.و لذا سوره ي «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را نازل نمود و همچنين آياتي از سوره ي حديد تا قول خدا «عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» و كسي قصدي جز آن را داشته باشد هلاك مي شود.
و مقصود از آيات سوره ي حديد اوّل است آن سوره است تا قول خدا: «عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» كه خداي تعالي دقايق توحيد را در آن درج كرده كه ادراك متعمقين در توحيد به آن نمي رسد تا چه رسد به غير آنها.
از امام رضا عليه السّلام از توحيد سؤال شد فرمود: هر كس قل هو اللّه احد را بخواند و به آن ايمان آورد توحيد را فهميده است، به امام گفته شد: چگونه آن را بخواند؟ فرمود: همانطور كه مردم مي خوانند و در آن دو مرتبه «كذلك اللّه ربّي» را اضافه نمود.
و چون سوره مشتمل بر توحيد خداي تعالي و نسبت هاي اوست، قاري گويي كه با زبان خدا مي خواند و با زبان خدا خود را امر به توحيد مي كند و به چگونگي و كيفيّت اضافات و نسبت هاي خدا خود را مأمور مي سازد.
لذا از ائمّه عليهم السّلام بعد از تمام شدن سوره دارد: «كذلك اللّه ربّي» دوباره گفته شود.
تا اشاره به امتثال امر او، اقرار به توحيد و افاضات او باشد.
چون سوره ي توحيد مشتمل بر توحيد و اضافات خدا و صفات سلبيّه اوست.
از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت: ابا جعفر عليه السّلام به من امر كرد «قل هو اللّه احد» را بخوانم و هرگاه تمام كردم سه بار بگويم: «كذلك اللّه ربّي» تا اشاره به امتثال اقرار به توحيد و اضافات و صفات سلبيّه باشد.
و چون بنا به مضمون آنچه را كه از نبيّ صلّي اللّه عليه و آله وارد شده كه فرمود:
علم سه نوع است: «آيه اي است محكم، فريضه اي است عادل و معتدل و سنّت قائم» پس سه نوع علم وجود دارد و همه ي قرآن براي بيان اين سه نوع علم است و اين سوره با اختصاري كه دارد مشتمل بر تمام آيات محكمات مي باشد.
لذا از ائمّه عليهم السّلام وارد شده، هر كس اين سوره را بخواند مانند كسي است كه ثلث قرآن را خوانده باشد.
وجه ديگر در اين مطلب اين است كه براي سالك الي اللّه سلوك حاصل نمي شود مگر با جذب و انسلاخ از كثرت ها و در عين حال توجّه به كثرت ها و توجّه به كثرت ها يا براي ترميم معاش است، يا براي افزون كردن توشه ي آخرت و همه ي قرآن جهت بيان اين سه مطلب است و اين سوره در مقام جذب و انسلاخ است.
وجه ديگر اين است كه قرآن براي اثبات ربّ و توحيد او و اثبات خلق و تكثير آنان و اثبات وسائط بين ربّ و خلق است.
وجه ديگر آنكه قرآن براي بيان اضافه ي حقّ به خلق و اضافه ي خلق به ربّ و بيان وسائط بين دو اضافه و نسبت است و چون سلوك سالك كامل نمي شود مگر با عارض شدن حال جذب و انسلاخ بر او، زيرا اگر براي سالك حرارت جذب كامل نشود تحرّك به سوي خدا پيدا نمي شود.
لذا از امام صادق عليه السّلام وارد شده است كه (6) هر كس يك روز بگذرد و در آن روز پنج نماز بخواند و سوره ي «قل هو اللّه احد» را نخواند به او گفته مي شود: اي بنده ي خدا تو از نمازگزاران نيستي.
مقصود از خواندن «قل هو اللّه» تنها لقمه ي زبان نيست، چه بسا كه خواندن آن براي خواننده وبال باشد، بلكه مقصود اين است كه حال با قال موافق باشد، تا آنجا كه قاري بچشد و در وجودش نمونه ي اين انسلاخ را بيابد.
و روي همين جهت است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده: (7)
كسي كه يك جمعه بگذرد و «قل هو اللّه احد» را نخواند سپس بميرد بر دين ابو لهب مرده است، زيرا ابو لهب فارغ و خالي از حرارت جذب فطري بود.
در حقّ اين سوره فضايل زيادي از ائمّه عليهم السّلام وارد شده و به جهت فضل آن است كه در نماز واجب عدول از آن به سوره ي ديگر در صورتي كه در اين سوره شروع كرده باشد جايز نيست و اگر نماز بخواند و در نمازش «قل هو اللّه احد» نخواند نماز او ناقص است.
چنانچه در اخبار آمده است. (8)
از نبيّ صلّي اللّه عليه و آله وارد شده كه فرمود: هر كس «قل هو اللّه احد» را يك بار بخواند بر او مبارك مي شود و هر كس دو بار بخواند بر او و اهلش مبارك مي شود و اگر سه بار بخواند بر او و بر اهلش و بر همسايه هايش مبارك مي شود.
و اگر آن را دوازده بار بخواند، دوازده قصر در بهشت براي او ساخته مي شود و نگهبانان مي گويند: ما را رها كنيد به قصر برادرمان نگاه كنيم.
و اگر آن را يكصد بار بخواند گناهان بيست و پنج ساله اش او بخشيده مي شود به جز گناهان مربوط به خون و اموال.
و اگر آن را چهار صد بار بخواند گناهان چهارصد ساله ي او بخشيده مي شود و اگر يك هزار بار بخواند، نمي ميرد تا جايش را در بهشت ببيند، يا به او نشان داده شود.
و اخبار در اينكه سوره ي توحيد معادل ثلث قرآن است و هر كس آنرا سه بار بخواند گويي كه همه ي قرآن را خوانده است.
روايت شده كه مردي خدمت نبيّ صلّي اللّه عليه و آله آمد و از فقر و تنگي معيشت شكايت كرد رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به او گفت، هرگاه داخل خانه ات شدي اگر كس در آنجا بود سلام كن، اگر كسي نبود سلام كن و قل هو اللّه احد را يكبار بخوان، پس آن مرد چنين كرد خداوند به او آنقدر روزي داد كه بر همسايه هايش نيز مي داد.
از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: كسي كه به مرضي يا به سختي گرفتار شده و در مرض يا سختي اش قل هو اللّه احد را نخواند، سپس در همان مرض بميرد و در آن سختي كه گرفتارش شده از بين برود از اهل آتش است.
و علّت مطلب اين است كه اين گرفتار اگر بر فطرتش كه به وسيله ي آن جذب به عالم آخرت و به سوي خدا مي شود باقي مي ماند مرض و سختي اش بالأخره سبب انسلاخ و توجّه به سوي خدا مي شد.
و اين انسلاخ همان خواندن قل هو اللّه است چه به لفظ بخواند يا نخواند و اگر انسلاخ حاصل نشد معلوم مي شود كه فطرت الهي او باقي نمانده، پس بايد از اهل آتش باشد، زيرا كسي كه بر فطرت انساني باقي نماند مرتدّ فطري مي شود كه توبه از او قبول نيست.
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: هر كس به خدا و روز قيامت ايمان آورد بايد پشت سر فريضه «قل هو اللّه احد» را ترك نكند، كه هر كس آنرا بخواند خير دنيا و آخرت براي او جمع مي شود و خداوند او و پدر و مادر و اولاد او را مي بخشد.
و وجه مطلب از آنچه كه ما ذكر كرديم استنباط مي شود، چه فريضه و واجب عبارت از توجّه به خدا و آخرت است، پس اگر كسي نماز واجب را همانطور كه به آن امر شده انجام دهد حتما بايد به حالت انسلاخ و دخول خير و دنيا و آخرت حاصل مي شود و موجب بخشش گناهان او و هر كس كه به او متّصل باشد، مي گردد.
پس اي برادران من كوشش و مجاهدت كنيد تا نماز ما باعث برون شدن از نفسها و هواهايمان باشد و موجب دخول ما در دار قلب و توجّه ما بسوي آن باشد و از كساني نباشيم كه نماز مي خواند در حالي كه نماز او را لعن مي كند.
از ابو الحسن عليه السّلام آمده است كه مي فرمود: هر كس «قل هو اللّه احد» را بين خود و بين هر جبّار و ستمگر مقدّم بدارد. خداوند ستمگر را از او باز مي دارد.
اين سوره را از پيش رو، پشت سر، از راست، چپ بخواند، كه اگر چنين كند خداوند خير آن جبّار را به او مي دهد و شرّ او را از او باز مي دارد.
و سرّ مطلب همان است كه ما ذكر كرديم.(9)

پاورقي

1- نور الثقلين ج 5.
2- كتاب التّوحيد و نور الثقلين ج 5 ص 711.
3، 4- نور الثقلين ج 5.
5- سوره ممتحنه، آيه 13 يعني: اي اهل ايمان هرگز قومي را كه خدا بر آنان غضب كرده يار و دوستدار خود نگيريد كه آنان از آخرت به كلّي نوميد شدند چنانكه كافران از اهل گورستان نوميدند.
6- نور الثقلين- تفسير علي بن ابراهيم قمي.
7، 8- نور الثقلين ج 5- مجمع البيان.
9- ترجمه بيان السعادة في مقامات العبادة، رضا خاني؛ حشمت الله رياضي، ج14، ص656-670، مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام نور، چاپ: اول، تهران، 1372 ش.

بازگشت