انوار درخشان


سوره اخلاص
در مكه نازل شده داراي پنج آيه است.

سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
(شرح)
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ:
آيه خطاب برسول(ص) نموده و اعلام وحدانيت و يكتائي ساحت كبريائي را بجهان بشريت بعهده او نهاده است از نظر اينكه اختصاص بمخاطب ندارد بلكه وظيفه تعليم آن عمومي است.
هو ضمير بيان آن استكه ساحت كبريائي غايت بالذات است و تعين او بعدم تعين و قابل درك و احاطه نخواهد بود و اينكه غايب از ادراك است و نيز او بدرك ابصار است و در صفت احديت او و هم چنين در صفت ذات كبريائي او شريك ندارد و لفظ اللّه علم و اسم ذات كبريائي است كه مستجمع صفات واجب است و خبر براي ضمير است كه مسمي بنام اللّه ساحت كبريائي غايب و فوق ادراك و تعقل است احد صفت مشبهه و مصدر آن وحدت و واحد و قوام آن بامتياز است از اين لحاظ قابل كثرت است از نظر اينكه وحدت عددي و قوام آن بفرض امتياز است و بضميمه افراد و واحدها ديگر كثرت بر آنها عارض مي شود.
و صفت احد بمعناي يكتائي است كه قابل فرض كثرت براي آن نيست و صفت احد و احديت صفت ذاتي و عين ذات كبريائي است.
قوام واحد و وحدت بعدد و بامتياز است و اينكه مسمي و واحد قابل كثرت
است از نظر امتيازي كه هر واحدي خواهد داشت پس واحد قوام آن بامتياز است بدين جهت كثرت پذير است چه بر حسب واقع و يا بفرض.
و اما احد كه بمعناي يكتا است يعني بي نهايت و بي حد است و قابل امتياز نيست بدين جهت كثرت و انعزال وجودي نخواهد داشت زيرا هر چه فرض شود فرض همان حقيقت است و كثرت و امتياز و انعزال ندارد هم چنانكه صفت احد و يكتا قابل كثرت نيست از نظر اينكه فاقد امتياز و انعزال وجودي است.
و مفاد آيه اثبات احديت ذات كبريائي است كه شركت با او ندارد از نظر اينكه احد و يكتائي صفت ذات است و قابل اعتبار و كثرت بر آن نيست ولي واحد ذات با اعتبار كثرت صفات و تقييد است و ميان واحد و خلق ارتباط الهيه و الوهيت است ولي صفت احديت و يكتائي بطور اطلاق است.
گفته شده و سبب نزول سوره اخلاص آنستكه عامر بن طفيل و ارثد بن ربيعه برادر لبيد بحضور رسول صلّي اللّه عليه و آله آمده سؤال نمودند به اين كه ما را يكي دعوت مينمائي او را براي ما توصيف و تعريف نما و هر دو اراده قتل رسول صلّي اللّه عليه و آله را داشتند سوره اخلاص نازل شد.
و نيز محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه امام ميفرمود يهود از رسول صلّي اللّه عليه و آله درخواست نمودند براي ما پروردگار خود را توصيف و تعريف بنما سه روز گذشت آيه نازل شد قل هو اللّه احد تا آخر.
و نيز گفته شده كه شنيدن اين سوره سبب اسلام عبد اللّه بن سلام از علماء يهود شد و قاضي عبد الجبار در تفسير خود آورده است كه عبد اللّه بمكه آمد بحضور رسول صلّي اللّه عليه و آله رسيد حضرت باو فرمود آيا در تورية خوانده اي رسالت رسول اللّه را عبد اللّه بن سلام عرض نمود آفريدگار را توصيف بنما رسول صلّي اللّه عليه و آله سوره اخلاص را قرائت فرمود عبد اللّه بن سلام بدين اسلام درآمد ولي پنهان نمود تا هنگام كه رسول صلّي اللّه عليه و آله بمدينه هجرت فرمود آنگاه ايمان و اسلام خود را اظهار نمود.
و مفاد اللّه احد ساحت كبريائي در صفت الوهيت احد و يكتا و بي همتا است و صفت احديت غني و بي نيازي از ما سواء در عين و ذات است.
و واحد صفت ذات باعتبار كثرت صفات و سبب تقييد است و ميان او و خلق و آثار رابطه از لحاظ الوهيت و مألوهيت است بخلاف صفت احديت و يكتائي كه بيان ذات حقيقي و اختصاص بذات كبريائي دارد و حق ثابت باقي و واجب الوجود است و سواي او ممكن است و تعلق محض باو است صفت احد و واحد و مفاد آنرا ميتوان در اين چند جمله خلاصه نمود ساحت كبريائي وحدت و حق حقيقي است كه آثار قهر او سرتاسر نظام امكاني را فرا گرفته.
بالاخره بسيط الحقيقه است كه همه موجودات را فرا گرفته و از سعه و احاطه وجود او پديده اي خارج نخواهد بود يعني متوحد در الوهيت و يگانه در صفت ربوبيت است.
هم چنين علم بذات كبريائي او عين ذات اوست و زايد بر ذات او نيست احاطه قيوميه بر موجودات و عوالم امكاني دارد از نظر علم بذات خود كه نه به علم ديگر و از سعه وجودي و قهر و قيوميت او هرگز پديده اي خارج نخواهد بود.
و نظر به اين كه ذات كبريائي او قيوم موجودات و همه باو تكيه زده و قائم باويند بر همه آنها احاطه علمي و شهودي دارد و نظام امكاني پرتو و ظهوري از علم اويند بالاخره همه موجودات معلوم و شعاعي از ذات او و ظهوري از تجليات او در نظام امكاني هستند.
و بعبارت ديگر موجودات امكاني قائم باو و ربط محض باويند ناگزير بر آنها علم حضوري و احاطه دارد بلحاظ وجودات مجرد آنها.
ساحت كبريائي بذات قدس خود علم حضوري دارد و لازم آن نيز علم و احاطه بعوالم امكاني در مرتبه ذات است قبل از ايجاد آنها در ازل الازال و از شئون كبريائي است و بر علم حضوري و تفضيلي بعوالم دارد كه خارج از ذات كبريائي هستند.
از امير مؤمنان عليه السّلام روايت شده كه ميفرمود مفاد آيه اللّه معبود و مستحق الوهيت است كه خلق باو توجه ذاتي دارند و از ادراك مستور است همچنين از اوهام و خاطرات محجوب خواهد بود.
از امام باقر عليه السّلام روايت شده ميفرمود پدر بزرگوارم از پدر بزرگوارش (ع) نقل فرمود كه امير مؤمنان عليه السّلام ميفرمود:
قبل از شب جنگ بدر در حال خواب خضر عليه السّلام را ديدم باو گفتم مرا مطلبي تعليم فرما كه بر دشمنان فائق آيم و غلبه نمايم خضر پاسخ گفت بگو «يا هو يا من لا هو الا هو.»
چون صبح بحضور رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله عرض نمودم رسول صلّي اللّه عليه و آله فرمود يا علي اسم اعظم را آموخته اي و اين ذكر را در جنگ بدر پيوسته با زبان مي گفتم.
در كتاب توحيد از امير مؤمنان عليه السّلام روايت نموده كه فرمود در خواب شب قبل از جنگ بدر خضر پيامبر را ديدم باو گفتم مرا تعليم بنما كه بر دشمنان غلبه و ظفر بيابم.
فرمود بگو «يا هو يا من لا هو الا هو.» چون صبح حضور رسول صلّي اللّه عليه و آله رسيده خواب را عرض نمودم.
فرمود يا علي تعلم نموده و آموخته اي اسم اعظم را و بزبان خود تكرار مي نمودم در جنگ بدر.
و نيز امير مؤمنان عليه السّلام سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را قرائت مي فرمود و سپس مي خواند «يا هو يا من لا هو الا هو اغفر لي و انصرني علي القوم الكافرين.»
يعني صفت واحد از نظر امتياز كه دارد قابل كثرت ذهني و خارجي است و قابل عدد از آن صورت مي گيرد چه بر فرض و خارج واحد بمعناي ذات كبريائي است بلحاظ كثرت صفات واجب و تقييد بآنها است ولي احد فقط اطلاق مي شود بر موجودي كه كثرت ذهني و خارجي نداشته باشد زيرا هر چه براي آن ثاني و دومي فرض شود همان است بر آن زياده نمي- شود مانند ما جاءني من القوم احد نفي بطور اطلاق آمدن كسي است از افراد قوم هم چنانكه نفي واحد و همچنين نفي افراد متعدد را مي نمايد.
ولي مفاد ما جاءني واحد منهم فقط متعلق نفي واحد و يكي از افراد قوم است منافات ندارد كه اثنين و يا سه نفر از آنان آمده باشند بدين جهت كلمه احد در نفي بكار ميرود و فقط اختصاص دارد بساحت پروردگار كه در نفي و نيز در اثبات استعمال مي شود، هم چنانكه در جمله نافيه كفوا احد در غير كبريائي بكار رفته است.
و در جمله اللّه احد از نظر اينكه صفت احديت وحدت حقيقي است هرگز در جمله اثبات نسبت به غير ساحت كبريائي اطلاق نمي شود بدين جهت نيز بدون الف و لام حصر و يا عهد ذكر مي شود و صدق صفت احد بساحت كبريائي محتاج بالف و لام عهد و حصر نخواهد بود.
و خلاصه صفت احد احديت عين ذات پروردگار است همچنانكه صفت يكتائي و بي همتائي قابل كثرت و دو تائي و تعدد نخواهد بود.
«اللَّهُ الصَّمَدُ»:
خبر براي ضمير هو بيان توحيد افعالي پروردگار و صمد بمعناي قصد است كه همه موجودات باو قصد و توجه نموده و باو اظهار حاجت مي نمايند و حاجت همه را برمي آورد و از آن است سيد مصمود يعني پروردگار غني بالذات و غني الهويه عما سواه است كه حاجت محتاجان را برمي آورد.
از امام باقر عليه السّلام روايت شده مي فرمود كه امام زين العابدين از پدر بزرگوارش (ع) نقل فرمود كه صمد آفريدگار لم يزل و لا يزال است و نيز صمد جوف و شائبه اي ندارد و صمد آفريدگاري است كه نياز باكل و شرب ندارد.
و نيز امام باقر عليه السّلام فرمود كه صمد سيد مطاع است كه فرض آمر و مطاعي ندارد كه بر او امر صادر نمايد و نيز از محمد بن حنفيه روايت شده كه صمد آفريدگار قائم بخود و غني بالذات از غير است.
و نيز گفته شده صمد بمعناي متعالي از عوارض كون و فساد است و نظير و مانند ندارد.
و اما ذكر و تكرار لفظ جلاله «اللَّهُ الصَّمَدُ» و توصيف او بتوحيد افعالي براي آن است كه هر يك از دو جمله كافي است براي توحيد و احديت ذات كبريائي و ديگر توحيد افعالي است او و ذكر الف و لام كلمه الصمد براي افاده حصر است.
معاني چند براي صمد ذكر شده خلاصه مفاد صمد بطور اطلاق بمعناي آنستكه موجودات باو توجه ذاتي دارند و حاجت و نياز خود را از او خواستارند و او يكتا آفريدگاري است كه نياز محتاجان را برمي آورد و نظام خلقت را بسوي ابد سوق مي دهد و نيازهاي هر يك از موجودات ريز و كلان را دسترس آنها مي گذارد و بسوي غرض از خلقت هر يك را سوق ميدهد و تدبير و سوق بسوي غرض از لوازم آفرينش است.
و مفاد اللّه الصمد آنستكه ساحت پروردگار غني بالذات است و همه آفريده ها و موجودات اظهار حاجت بسوي او مي نمايند و او نظير و مانند ندارد و احديت ذات و صفات و افعال او است به اين كه مانند و نظير ندارد و هم چنين در آثار شبيه نخواهد داشت.
پس ذات كبريائي ازلي و ابدي و منشأ فيوضات است و همه موجودات امكاني آثار فعل او است و هر لحظه نياز بفيض وجود او دارند و قوام وجود و صفات و آثار افعال آنها نيز ظهوري از افاضات پروردگار است.
و بعبارت ديگر صفت احد بمعناي مبالغه در وحدت حق حقيقي بطور ارسال است و در او شائبه عدم و بطلان نيست و بالاخره صرف وجود تام است و در او شائبه عدم و نقص نخواهد بود.
و مفاد اللّه الصمد آنستكه موجود واجب كه مستجمع صفات وجوديه است ماسواي او همه از آثار و افعال و مظاهر امكاني او و وابسته باو خواهند بود كه همه قائم باو و معلول و آفريده او هستند.
ساحت كبريائي او صرف وجودي است كه «لا يحده حد و لا يشذ عنه وجود و لا كمال» علم حضوري بذات كبريائي خود دارد همچنين علم حضوري تفضيلي بموجودات امكاني دارد در مرتبه ذات كبريائي خود قبل از ايجاد آنها و نيز علم حضوري ذاتي تفضيلي دارد در مرتبه موجودات كه خارج از حريم كبريائي است و عوالم ظهوري از احاطه قيوميه او است و آنچه از تفاصيل نظام خلقت واجد كمال است پرتوي از ساحت كبريائي تابيده است.
ساحت پروردگار حقيقت محض و صرف وجودي است كه يكتا و بيهمتا و فرض وجود ديگري اين چنين محال است و ما سواي او از موجودات امكاني تعلق محض باويند و شائبه استقلال در آنها نيست و در حدوث و هر لحظه بقاء آنها وابسته بواسطه و يا بوسائط بذات كبريائي است و عوالم امكاني پرتوي از فيوضات متجدد و دايم است كه صحنه امكاني را گسترده است و آيه «اللَّهُ الصَّمَدُ» بدون عطف ذكر شده استفاده مي شود كه هر يك از دو صفت احد و احديت و صمد سبب مستقل است و مفاد آن ذات كبريائي يكتا و بي مانند است در ذات و در صفات ذات و هم چنين در شئون ذات كبريائي و آثار يكتا و بي مانند خواهد بود.
و مفاد صفت احد و احديت آنستكه از غير او وجوب وجود ظهور نخواهد نمود و تعدد وجود واجب محال است هم چنين لازم صفت احديت و نيز صفت صمد آنستكه جز از او وجود و هستي بعرصه ظهور در نيابد و صفت خلق و آفرينش اختصاص بذات احديت كبريائي دارد.
«لَمْ يَلِدْ»:
صفت سلبي است از مقام احديت هرگز از او جزئي جدا نشده كه در اثر رشد و تكامل موجودي مانند خود گردد زيرا اين صفت از لوازم طبع و تركيب و عجز است و ساحت پروردگار از عجز و امكان منزه است.
«وَ لَمْ يُولَدْ»:
صفت سلبي است براي صفت احديت پروردگار زيرا موجود مولود مخلوق و حادث بوده و وابسته بوالد و والده خواهد بود و همه اين صفات عجز و امكان است و ساحت قدس او منزه از آنست.
«وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»:
صفت سلبي است كه ساحت كبريائي واجب الوجود و عدل و نظير و مانند ندارد و فرض كفو و مانند بآنستكه موجود واجب الوجود ديگري باشد كه كفو و واجد شئون واجب و صفات واجب باشد و اين ممتنع و امر محال است زيرا فرض تعدد واجب الوجود بآنستكه هر يك فاقد خصوصيات و تشخصات ديگري باشد تا تعدد واجب تحقق بپذيرد و لازم ميآيد كه موجود واجب مركب از وجود واجب و فقدان خصوصيت و شخصيت موجود واجب ديگر باشد پس تعدد واجب الوجود ممتنع و فرض محال است در نتيجه ساحت كبريائي در ذات واجب خود كفو و مانند ندارد و هر چه فرض شود موجود امكاني و مخلوق و محكوم او خواهد بود.
و هم چنين در آثار و افعال خود ساحت كبريائي كفو و مانند ندارد يعني موجود امكاني هرگز نميتواند در تاثر در معلول خود استقلال داشته و بدون فيض وجود از ساحت پروردگار در معلول خود تأثير نمايد و وجود بآن افاضه نمايد زيرا رابطه پروردگار با موجودات امكاني فقط رابطه افاضه وجود و هستي است و هرگز مخلوق كه خود از پرتو هستي بهرمند شده نميتواند بمعلول خود
وجود افاضه نمايد نتيجه اينكه صفت احديت و هم چنين صفت صمديت پروردگار مانع است از اينكه موجود امكاني در تأثير معلول خود كفو و مانند صفت خالقيت پروردگار را داشته باشد.
بلكه صفت خلق و آفرينش اختصاص بساحت كبريائي دارد و در صفت آفرينش هرگز در موجودات امكاني كفو و مانند نخواهد داشت.
احد در جمله «كُفُواً أَحَدٌ» مراد غير آفريدگار از قدسيان و موجودات است از نظر اينكه در جمله سالبة بكار رفته است نتيجه اينكه كلمه احد در آيه اللّه احد صفت كبريائي است و احد در آيه كفوا احد غير آفريدگار خواهد بود.
از بيان گذشته استفاده شد كه هر سه صفت سلبي «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» تفسير هر دو جمله اللّه احد و نيز جمله اللّه الصمد مي باشد زيرا صفت احديت لازم آن آنستكه در وجود حق حقيقي يكتا و بي همتا است و در افاضه وجود و پرتو هستي نيز يكتا و بيمانند و بي همتا خواهد بود زيرا در صورت حصر فيض وجود و پرتو هستي بآفريدگار واجب الوجود هرگز از غير او وجوب وجود ظهور نخواهد نمود و كفو و مانند ندارد و نه در ذات و نه در آثار و هم چنين هر سه صفت سلبي مبني بر تفسير صفت «اللَّهُ الصَّمَدُ» است زيرا صفت صمد اطلاق آن بساحت كبريائي مقتضي است كه غني بالذات و منزه از نقص و امكان باشد و هر سه صفت نامبرده از لوازم طبع و امكان و تركيب است و در افاضه هستي نيز كفو ندارد بطوريكه مستقل در افاضه وجود باشد زيرا هر چه باشد وجود آن تعلق محض است
ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخش
در كتاب احتجاج از امام حسن عسكري عليه السّلام روايت شده سائل از رسول صلّي اللّه عليه و آله كه عرض نمود پروردگار خود را براي ما معرفي نما او عبد اللّه بن صور يا يهودي است.
در كتاب كافي بسندي از محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه مي فرمود بعض يهود از رسول صلّي اللّه عليه و آله سؤال نمودند و گفتند بما تعريف نما آفريدگار خود را رسول صلّي اللّه عليه و آله سه روز به آنان پاسخ نداد از نظر اينكه آيه اي در اينباره نازل نشده بود سپس آيه نازل شد «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» در كتاب علل بسندي از امام صادق عليه السّلام در حديث معراج ساحت كبريائي برسول فرمود بخوان آيه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ» را.
آيات نامبرده توصيف و بيان نعت ساحت قدس كبريائي است در كتاب در منثور بسندي از ابن عباس روايت نموده كه رسول صلّي اللّه عليه و آله ميفرمود سوره (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) يك سوم آيات قرآني است.
محتمل است از نظر آن باشد كه بيان توحيد ذات و صفات كبريائي است در كتاب توحيد بسندي از ابن ابي عمير از امام موسي بن جعفر عليهما السّلام روايت نموده كه امام مي فرمود پروردگار عز اسمه واحد و احد و صمد است «لَمْ يَلِدْ» يعني فرزندي ندارد كه جانشين او گردد و نيز «لَمْ يُولَدْ» و نيز از ديگري بوجود نيامده كه شريك داشته باشد.
و نيز در كتاب توحيد از وهب بن وهب از امام صادق عليه السّلام از آباء و اجداد گرامي عليهم السّلام كه فرموده اند اهل بصره نامه اي بامام حسين بن علي بن أبي طالب عليهم السّلام نوشتند و از مفاد صمد سؤال نمودند حضرت پاسخ آنان را مرقوم فرمود.
بسم اللّه الرحمن الرحيم اما بعد هرگز از نظر خود در آيات قرآني تصرف ننمايند و در آن باره نيز با يكديگر جدال و نزاع ننمايند و نيز بغير طريق ظاهر آيات گفتگو و تفسير ننمايد شنيدم از جد خود رسول صلّي اللّه عليه و آله ميفرمود هر كه در باره آيات قرآني بغير طريق ظاهر مطلبي نسبت دهد آتش دوزخ درون او را فرا خواهد گرفت.
و در باره تفسير آيه اللّه الصمد پاسخ آنستكه آيات بعد آيه را تفسير نموده بآيه «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» در باره توحيد ذات ساحت كبريائي و نيز توحيد افعالي اموري چند ياد آوري مي شود آيه خطاب برسول صادع اسلام صلّي اللّه عليه و آله نموده و مبني بر اعلام وحدانيت و يكتائي و بي همتاي ساحت آفريدگار است بجامعه بشر و مفاد «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» بيان وحدت حقيقي و بساطت و صرافت وجودي ساحت كبريائي است كه قائم بذات خود و ازلي و ابدي است «اللَّهُ الصَّمَدُ» بيان توحيد آثار و اشعه كبريائي است كه صحنه امكاني آثار و اشعه اويند و هر لحظه از فيوضات آن بهره مند هستند و هر موجودي بحد بهره خود دست نياز و حاجت بسوي او دارد و بهره فيض و هستي بطور تجدد هر لحظه آنان را فرا ميگيرد.
معناي احديت صرف وجود و وحدت حقيقي است كه قابل كثرت و تعدد نخواهد بود زيرا كثرت و تعدد بامتياز افراد است از يكديگر و آن منافي با صرافت وجودي واحديت است.
شركت دو فرد و يا افرادي چند در نوع و يا در جنس و در حقيقت و ماهيت در صورتي است كه افراد در اثر وجود و تشخص از يكديگر امتياز داشته باشند ولي در اثر وحدت و اتحاد نوع و يا جنس متحد باشند مانند دو فرد زيد و عمرو كه در حقيقت انسانيت متحد هستند ولي هر يك حصه اي از انسانيت بوجود خاص داشته باشد كه سبب امتياز آنان از يكديگر گردد وحدت در كثرت خواهد بود در اين صورت هر يك مركب از نفي و اثبات بر حسب وجود خواهند بود.
و نظر به اين كه ساحت كبريائي صرف وجود و بسيط حقيقي و وجود حق حقيقي است كثرت و نقص و تركب در ساحت قدس او ممتنع است و صفاتي كه منتزع از وجود هستند به بشر نيز گفته مي شود مانند صفت حيات و علم و قدرت آنچه
صفت قدس است آميخته بنقص و عدم نخواهد بود و گفته مي شود «حي لا يموت و عالم لا يخفي عليه شي ء و قادر لا يعجز.»
ولي در باره بشر گفته مي شود حي يموت مرگ او را فرا خواهد رسيد و عالم يفعل عالم و دانا است بطور عاريت و بر او غفلت و فراموشي عارض مي شود و قادر است كه عجز بر او فرمانروا خواهد بود.
و مفاد «اللَّهُ الصَّمَدُ» آنستكه ساحت كبريائي از نظر بساطت وجودي نور و حقيقت موجودات است بحمل اولي و همه ظهوري و پرتوي از اشعه اويند بالاخره ساحت پروردگار مجري و مدبر نظام جهان است و زمام تدبير آنرا در اختيار دارد و بكار مي برد و فوق اين نظام مشهود نظام عقلي و نوري و قدسي است كه همه اجزاء عالم ماده را تأمين مي نمايد در نتيجه آفريدگار واجب و قائم بذات خود رب و مدبر نظام جهان است و هر ذره اي را از بهره هستي هر لحظه بي نياز مي نمايد و بسوي غرض سوق ميدهد.
و بالاخره همه نيروهاي غيبي قدسيان كه هر يك زياده بر تصور نيرومند هستند از نظر اينكه از خود اراده اي ندارند و بكار نمي برند جز آنچه را كه پروردگار از آنان بخواهد از اين نظر همه نيروهاي غيبي مسخرند و بطور تسخير مأمور اجراء تدبيري هستند كه بآنان اعلام مي شود در نتيجه نظام واحدي سرتاسر ذرات ريز و كلان را فرا ميگيرد.
صفات ذاتي ساحت كبريائي عبارت از حيات و علم و قدرت و منتزع از ذات قدس او است و نيز هر سه صفت عين يكديگر و بر حسب مفهوم مختلف هستند
حيات مبدء و اساس علم و احاطه و قدرت است هم چنانكه در باره حيات انساني بطور بداهت منشأ علم و قدرت است با اينكه علم و قدرت بشري عارض و زائد بر حيات بشري است و حيات و هم چنين دو صفت علم و قدرت كمال وجودي بشري است در باره ساحت كبريائي كه علم و قدرت عين ذات و حيات است و همه كمالات را بطور اطلاق واجد بوجدان ذاتي و ازلي مي باشد حيات او حقيقي است و وجود او واجب بالذات و قائم بخود و لازم حيات ذاتي او همان علم و قدرت و مبدئيت براي آفرينش و فعل و اثر او است بالاخره علم ذاتي او بذات كبريائي خود و هم چنين قدرت و مبدئيت و نيروي تأثير و ايجاد عوالم امكاني است.
بعبارت ديگر موجودات امكاني كه ما سواي ذات كبريائي است از قدسيان و عوالم طبع و عوالم ديگر از سلسله موجودات امكاني در حدوث و بقاء هر يك از آنها محتاج بعلت و سبب است كه آن را ايجاد نمايد و بيافريند و بالاخره آفرينش منتهي شود بساحت پروردگار و همه عوالم امكاني فعل و اثر آفريدگارند و مخلوق و آفريده و قائم و مستند بذات كبريائي است و ربط محض و متقوم بذات قائم او است و بنظر دقيق در عالم وجود ذات قدس كبريائي است كه مستقل بذات و قائم بخود و ازلي و ابدي است و همه موجودات و آفريده ها از همه عوالم و از ماديات و صفات و آثار و افعال همه و همه آثار كبريائي هستند بطور مناسب ساحت او بشرحي كه اشاره خواهد شد و بنظر دقيق فاعل و مؤثر حقيقي براي هر موجود و مخلوقي ساحت قدس او است در نظام وجود او يكتا واحد و بي همتا و قائم بذات و مستقل در وجود و وجوب وجود است در هيچيك از اين صفات مثل و مانند نخواهد داشت و همه وجود امكاني از فيوضات او است كه بعوالم امكاني تابيده و پرتو افكنده است.
ذات كبريائي وجود واجب و صرف وجود واحد و يكتا بوحدت حقه است كه در او شائبه نقص و امكان نخواهد بود و لازم وجود واجب آنستكه در مرتبه ذات متعالي و كبريائي خود علم و احاطه ذاتي بعوالم ما سوا داشته و همه عوالم ما سوا تفصيل علم فعلي و احاطه ذاتي او كه ازلي و ابدي است.
صفت علم كبريائي او بعوالم ما سوا از شئون ذاتي او است زيرا عوالم قائم باو و ربط محض و پرتوي از اشعه كبريائي هستند چه از ازل و قبل از خلقت و ايجاد عوالم علم آنها از شئون ذات است و چه پس از نظام خلقت و گسترش پرتو وجود در عوالم امكاني و بالاخره صحنه پهناور هستي مسطوره اي از علم فعلي كبريائي است.
ساحت كبريائي بذات قدس خود در مقام ذات كه عين ذات كبريائي است علم و احاطه دارد.
و در اثر و پرتو منبع فيض و وجود واجب خود نيز بعوالم ما سوا از سلسله موجودات علم و احاطه علمي و شهودي دارد چه از ازل و قبل از نظام خلقت و چه بعد از گسترش صحنه و نظام وجود ظلي و امكاني و همه مورد احاطه و شهود كبريائي و دائم او بطور مناسب قدس او است.
و لازم ذاتي واجب الوجود آنستكه از ازل كمالات وجودي را واجد باشد و احديت در همه شئون ذاتي و صفات او فرمانروا بوده و در او شائبه تعدد و كثرت نخواهد بود و همه كمالات وجودي عين ذات قدس او هستند و فقط از لحاظ مفهوم و معناي آنها مختلف و متعدد هستند.
فقط آنچه از ساحت كبريائي او صدور مي يابد تنها خلق و آفرينش است كه بر حسب موارد امكاني حقايقي از آن پديد خواهد آمد عقل بشر از اختلاف و مراتب وجود ماهياتي را انتزاع مي نمايد.
بيان احديت كبريائي است كه صرف وجود و يكتا است بوحدت حقه حقيقي كه تعدد پذير نمي باشد و واجب الوجود موجود بالذات مي باشد يعني هويت او عين وجوب وجود او است.
هر يك از موجودات و حوادث جهان پرتوي از اشعه اويند.
2- حقيقت وجود و صرف وجود حقيقت بسيط كه نامحدود و تعين ندارد جز صرافت و فعليت و تحقق ذاتي و در آن شائبه تركيب نخواهد بود.
وجود حقيقي و قائم بذات قيوم همه موجودات امكاني خواهد بود و موجودات امكاني ربط محض يعني همه مخلوق و آفريده اويند بجعل بسيط يعني موجودات امكاني هر يك مجعول و مخلوق و ربط محض بخالق هستند.
در نتيجه وجود واجب يعني تام الحقيقه و واجب الهويه قائم بذات و قيوم ممكنات مي باشد و موجودات امكاني عين ربط و حاجت بساحت كبريائي بوده و واجب بالغير هستند موجود امكاني معلول و مجعول بجعل بسيط است يعني ربط محض بخالق و واجب بغيره مي باشد.
آنچه از ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد نور هستي و مجعول بالذات همان وجود و فيض هستي است كه به تبع آن ماهيت نيز صورت مي گيرد و گفته مي شود انسان بوجود آمده است و در حقيقت آنستكه از تحقق فردي از بشر در خارج گفته مي شود آنچه بوجود آمده انسان است نه اينكه بالاصاله انسان بوجود آمده است و ماهيت عارض بر وجود مي شود و معروض آن نيست.
خلاصه آنكه بنظر دقيق موضوع و مجعول است وجودي است كه در خارج تحقق يافته و فيض وجود آنرا فرا گرفته و مجعول بعرض و حد و معرف آن ماهيت انسان است از نظر اينكه عقل آنچه در خارج بوجود آمده تحليل نموده آنچه اصيل و در خارج تحقق يافته وجود و فيض هستي و شعاع عيني است و معروض وجود صورت و ماده انسان است و آنچه عقل از آن موجود خارج انتزاع مينمايد ماهيت انسان است كه عارض بر وجود است.
ذات واجب كبريائي صرف وجود و حق حقيقي و ثابت بالذات است و تثنيه و تكرار پذير نخواهد بود و قائم بالذات و قيوم موجودات امكاني آفريدگار يكتا است و همه باو تكيه زده بمنزله نور و اشعه اي است كه از ساحت ربوبي صدور يافته و همان فيض هستي است كه جهانيان را فرا گرفته صحنه هستي را تا ابد ارائه مي دهد. وجود اصل است در موجوديت و در تحقق و ماهيت موجود بالعرض است و از آن تعبير مي شود به تقدم وجود ماهيت بر ماهيت كه بتبع وجود ماهيت تحقق مي يابد هر موجود ممكن استحقاق عدم دارد از نظر ذات خود ولي از غير بطور لزوم شايسته وجود خواهد بود و واجب بغير است.
هر يك از صفات فعل آفريدگار بطور حقيقت صادق و مستند بافريدگار است ولي با توجه به اين كه لحاظ حدوث و تأخر در ذات كبريائي در آن نشود و گر نه لازم ميايد كه معرض تغيير و عوارض قرار گيرد و لازم ديگر آن تركيب ذات او از جهات متغاير خواهد بود.
صفات كامله پروردگار صادق است از نظر اينكه ذات كبريائي واجب و فوق تمام و واجد كمالات واجب است و هر موجودي و هم چنين هر كمالي قائم باو است از اين نظر ذات كبريائي او منشأ فيوضات بوده و از ذات او منبعث مي شود و از آن ميتوان تعبير نمود كه ساحت كبريائي است از هر سود مخلوق و پديده است از سوي ديگر و هيچ واسطه اي در ميان نخواهد بود و هر چه از عناوين استفاده شود از فعل و مخلوق خارجي عقل انتزاع مي نمايد.
مثلا اراده و مشيت با اينكه در بشر از مبادي اختيار است و اساس صدور فعل اختياري وجود و حدوث اراده و شوق است اين از نظر نقص و قصور بشر است كه با وجود اراده قدرت عملي و علمي بشر بنصاب ميرسد ولي در باره ساحت پروردگار از نظر وجوب وجود قدرت ايجاد و صدور فعل و خواسته را دارد و از ذات كبريائي شرف صدور مي يابد بدون اينكه نيازمند نيروي اختيار و صدور اراده و يا مشيت باشد بلكه پس از تحقق موجود و خواسته عقل اراده و حسن تدبير و صلاح و حكمت كه هر يك از مبادي اختيار بشر است استفاده مي نمايد.
به اين كه ذات كبريائي خواسته خود را ايجاد نموده بدون حاجت بصدور اراده و با بكار بردن نيروي اختيار و با شوق بعمل ولي عقل از همين نظر حكم خواهد نمود كه فعل صادر از ذات كبريائي بر وفق اراده و مورد مشيت بوده و بر وفق صلاح نظام است بلكه اساس صلاح نظام و اساس اختيار است خلاصه همانطور كه واجب بالذات است.
بهمين منوال واجب است در صدور فعل و اثر و فيوضات امكاني و لازم وجود واجب صدور فيوضات دائم از مقام ذات كبريائي است كه صحنه امكاني را براي هميشه فرا ميگيرد بدون اينكه محتاج بشرط و يا فقد مانع باشد.
علم عبارت از وجود نوري و هويت شخصيه بسيطه اي است كه قائم بروح و روان و صورت حقيقي آنست.
علم ساحت كبريائي بذات قدس خود عين ذات و حقيقت وجود بحت و بسيط است.
و علم فعلي او بما سوا در مرتبه ذات كه علم ازلي و قبل از ايجاد است و در عين اجمال علم تفصيلي است هم چنين علم و احاطه شهودي ساحت او بعوالم امكاني در مرتبه ذات و خارج آنها علم حضوري و شهودي است.
ساحت كبريائي وجود و صرف وجود است «و لا يشد عنه كمال من الكمالات الوجودية» و واجد بالذات همه كمالات وجودي مي باشد.
از جمله صفت ذات كبريائي حيات ازلي او است و لازم آن نيز علم بذات و علم بما سوا و نيز قدرت ذاتي و قدرت نامتناهي است و علم شهودي او بذات خود و قدرت نامتناهي او كه عبارت از مبدئيت براي آفرينش موجودات است نيروي فعل براي ايجاد و آفرينش بطور واجب و بدون شرط است.و حيات در باره بشر منبع علم و قدرت و توانائي است كه زائد بر ذات و وجود بشر و كمال زائد وجودي براي بشر است.
علم و قدرت زائد بر حيات بشر كه كمال وجودي است در باره ساحت كبريائي حيات و علم و قدرت او عين ذات واجب و كمال ذاتي نامتناهي او است نتيجه آنكه مقام كبريائي حي و بحقيقت شايسته وحي بالذات است و ملازم با دو صفت علم شهودي و قدرت بي حد است و حيات بشر و ساير موجودات عاريتي است و از پرتو حيات حقيقي و قائم بذات كبريائي و ربط محض بساحت او است.
ساحت پروردگار از نظر وجوب وجود غني بالذات و واجد هر كمال وجودي است و هرگز از فعل و آثار خود استكمال و استفاده نخواهد نمود و هر موجود و پديده اي فعل و اثر او است كه بدون واسطه از پرتو او نوري آنرا فرا گرفته است و هرگز از فعل و اثر خود استكمال ننموده و غايت و فايده اي در افعال و آثار او خارج از ذات كبريائي او نخواهد بود بلكه فقط غرض ظهور كبريائي او در عوالم است و غرض در افعال و آثار او ظهور ذات كبريائي او است.
هر موجود و آفريده اي از نظر اينكه پرتوي از ساحت او است ربط محض و متقوم باو است در نتيجه همه موجودات و آفريده ها روابط محض و محض ربط بساحت او هستند و بطور عاريتي است در نتيجه همه ذوات موجودات و صفات و افعال وجودات فعل و اثر اويند و بنظر دقت پروردگار فاعل قريب هر فعل و اثر و از جمله فاعل فعل و اثر است از اين نظر وجود فاعل مختار و هم چنين نيروي اختيار او استناد بفعل و اثر كبريائي او دارد كه در طول اراده و قدرت فاعل مختار خواهد بود.
فعل اختياري بشر از جمله آفريده ها است كه استناد بپروردگار دارد مانند ساير لوازم زماني و مكاني و علل ديگر از جمله فاعل مختار را مسخر نموده و او را با نيروي اختيار مجهز نموده كه براي سير و سلوك خود بتكاپو درآيد و در عين حال كه نيروي اختيار خود را بكار ميبرد معلول و محكوم خواسته پروردگار است و فعل اختياري او ظهوري از خواسته پروردگار مي باشد.
وجود و پرتو هستي كه صحنه امكان و موجودات را فرا گرفته از ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد و از آن تعبير بايجاد و آفرينش مي شود و بدون واسطه پرتو هستي بطور وجوب هر آفريده را فرا ميگيرد و رابطه ناگسستني ميان ساحت قدس او و هر پديده است.
از جمله صفات ذاتي كبريائي قدرت و نيروي عمل است هم چنين در باره بشر علم بآنستكه فعل غير و سبب كمال فاعل گردد زيرا هر خيري كمال است و پس از تصور فعل و اثر خير و كمال آن لا محاله شوق پديد ميآيد كه آنرا تحصيل و كسب نمايد و شوق كيفيت رواني و يا صورت نفساني است و سپس از طريق حركت و بكار بردن اعضاء فعل را بجا آورده و در نتيجه اراده و شوق نيز انتهاء مي يابد و زايل خواهد شد.
قدرت در بشر عبارت از توانائي و مبدئيت فعل بطور امكان و نيز علم به اين كه فعل خير و صلاح و سبب كمال است و نيز سبب حدوث نيروي شوق بسوي فعل خواهد بود و همه اين مبادي اختيار فقط در باره بشر صادق است.
و در باره ساحت كبريائي قدرت بي حد و تام و فوق تمام كه مجرد از نقص است همانا مبدئيت ذات كبريائي است بطور وجوب براي ايجاد و آفرينش زيرا در اثر علم فعلي بنظام اصلح كه لازم ذات كبريائي است و مؤثري جز او نيست نيروي قدرت عمل و مبدئيت و اختيار را بكار مي برد خواسته خود را ميآفريند و هيچيك از نيروي شوق و اراده كه با مراد متحد است و باحركت و فعل آغاز مي شود و پايان مي يابد دخالت در قدرت ساحت كبريائي او نخواهند داشت و چنانچه فرض شود كه اراده دخالت در فعل پروردگار داشته باشد لازم آن عروض تغير بساحت قدس او و اينكه بدين وسيله قدرت او بنصاب خواهد رسيد و بدون اراده قدرت او ناقص بوده و ساحت قدس از هر نقص منزه است.
قدرت ذاتي كبريائي در اين جمله خلاصه مي شود نيروي عمل و مبدئيت و علم بصلاح نظام است و در حقيقت لازم علم فعلي كه علم بنظام اصلح است با نيروي و مبدئيت بطور وجوب براي عمل سبب ايجاد و آفرينش مي باشد بر اين اساس از صدور فعل و ايجاد در خارج عقل اراده را انتزاع مي نمايد از فعل و اثر او مانند ساير صفات فعل پروردگار.
هر يك از كمالات وجودي از شئون ذات كبريائي است در نتيجه ساحت كبريائي عين قدرت ذاتي و واجبي است كه در مبدئيت عمل و نيروي ايجاد و آفرينش جز ساحت پروردگار دخالت نخواهد داشت و چنانچه شوق و اراده در قدرت كبريائي او دخالت داشته باشد معرض قرار گرفته فقدان و نقص لازم خواهد آمد.
حقيقت وجود صرف وحدت و بسيط است كه شائبه نقص و عدم و ماهيت در آن نخواهد بود و كمال وجودي در نظام خلقت و نظام وجودي آن نيست جز اينكه ذات بسيط بطور اعلي و اشرف واجد كمال است و اين در اثر صرافت محض و بساطت وجودي است.
و نيز موجودات و آفريده ها قائم و ربط محض بآفريدگارند كه وجود او مستقل و همه آفريده ها حاضر هستند بوجودات مجرد خودشان براي پروردگار و پرتو و شعاع اويند.
واجب بالذات در ازل و ابد علم و شهود بذات كبريائي خود دارد و مقام ذات و عين ذات كبريائي او است و نيز علم بممكنات و صحنه امكاني كه مسطوره كمالات اويند در مقام ذات كه حاضرند و در ازل اين علم و احاطه ثابت و مستقر بوده است و نيز پروردگار علم و احاطه دارد بعلم تفصيلي بما سواي خود از موجودات در مرتبه ذوات آن موجودات و در خارج و هنگام ايجاد و بعد الايجاد همه حاضر بطور علم حضوري خواهند بود كمالات وجودي بسيار و از نظر بساطت ذات و صرافت وجود امتياز از يكديگر نخواهند داشت بلكه همه كمالات وجودي در مقام ذات بوحدتها ثابت است و بر همه آفريده ها و مخلوقات احاطه علمي و شهودي دارد در مقام ذات متعالي بعلم تفصيلي كه عين اجمال است.
ساير موجودات از نظر اينكه وجود هر يك از آنها عاريتي و پرتوي است قائم بوجود مستقل اويند مانند ظل و سايه كه در محور شاخص ثابت دور ميزند.
صفت اراده در بشر عبارت از علم بخير و صلاح است كه فعل بر وفق طبع و حالت دروني فاعل است و لازم اينكه فعل خير است اينكه بآن اشتياق دارد از نظر اينكه فاقد آنست و شوق كيفيت و يا صورت نفساني است و سپس نيروي اراده در روان حادث مي شود كه توأم با تحريك عضلات خواهد بود و هر يك از اين حالات ماهيات امكاني و حالات رواني است و ساحت پروردگار منزه از نقص و امكان است و هم چنين اراده مقارن و توأم با مراد فاعل است و هرگز قبل از فعل بوجود نخواهد آمد و پس از فعل نيز باقي نخواهد ماند اين تحليل نيروي و مبادي اراده در بشر است و نظر به اين كه هر يك از اين سه صفت امكاني است ساحت پروردگار منزه از آنست.
صفت نيروي قدرت نامتناهي كبريائي هرگز نياز بامور امكاني ندارد و عبارت از قدرت تام و مجرد از نقص و بطور وجوب است از نظر اينكه ذات كبريائي مبدء ايجاد و منبع فيض و تأثير و فعل بطور اطلاق است و از نظر اينكه علم او بصلاح نظام از ساحت پروردگار همان فيض علي الاطلاق است كه مبدء ايجاد و آفرينش هر پديده اي است و هرگز مانعي از ايجاد و فاعليت ساحت او نخواهد بود و بدون قيد اثر قدرت واجب او بظهور ميرسد.
نظر به اين كه در بشر نيروي اراده و اينكه فعل بايد بر وفق حكمت و صلاح باشد از مبادي اختيار بشمار ميآيد عقل از صدور فعل و ايجاد پروردگار انتزاع اراده و حكمت و تدبير و صلاح مي نمايد به اين كه فعل پروردگار بر وفق حكمت و خير و صلاح و اراده بوده است.
اراده در بشر اساس و مقدم قدرت و اختيار است و بدان وسيله نيروي قدرت بشر بنصاب مي رسد ولي در باره ساحت كبريائي صفت اراده باين معني مفهوم ندارد و از مفاهيم امكاني است. و گفته شده كه علم پروردگار بصلاح نظام همان نيروي اراده او قدرت و صفت وجودي است مانند علم بصلاح كه منتهي بايجاد و آفرينش مي شود از نظر اينكه علم بصلاح انتظام در ساحت كبريائي مقتضي تام ايجاد و آفرينش خواهد بود از نظر اينكه بخل در او راه ندارد و علم بصلاح نظام سبب تام براي خواسته و ايجاد امر خواسته او خواهد بود.
صفت اراده در بشر كيفيت و يا صفت نفساني و رواني است و غير از علم بخير و صلاح و شوق است ولي در باره ساحت كبريائي همان صفت وجودي و علم بصلاح نظام است با توجه به اين كه فياض علي الاطلاق هرگز بخل در ساحت او راه ندارد.
پاسخ آنستكه اراده صفت وجودي مانند علم بصلاح نيست زيرا اراده امر حادث بحدوث فعل و مراد است و متأخر از ذات كبريائي است و محال است كه اراده كه عرض است ساحت قدس او بدان موصوف گردد از نظر اينكه معرض حوادث قرار خواهد گرفت و نيز تركب در ذات لازم مي آيد و فعل صادر مشروط و بر اساس صدور اراده خواهد بود.
نظر صحيح آنستكه نيروي اراده صفت وجودي نبوده بلكه از نفس فعل صادر در خارج فهميده مي شود و يا از حضور اسباب و علل طبيعي آن كه گفته مي شود اراده دارد كه اقدام نمايد و اين در بشر صادق است.
ذات كبريائي حقيقت وجود صرف و بسيط و واحد حق حقيقي است كه در او شائبه نقص و فقدان نخواهد بود و واجد كمالات وجودي بذات خود مي باشد و هر كمال وجودي كه در نظام خلقت است همه پرتوي از فيوضات او است كه موهبت و ارزاني فرموده است و همه كمالات وجودي كه در ساحت كبريائي است واحد و لازم ذات او است و بدون اينكه از يكديگر امتياز وجودي داشته باشد يعني از نظر بساطت و صرافت وجودي همه صفات و تعينات كبريائي متحدند.
در باره توحيد ذات و صفات ساحت كبريائي چند امر يادآوري مي شود.
1- ذات كبريائي واحد و يكتا و بسيط الحقيقه و صرف وجود است در او شائبه ماهيت و جزء عدمي نيست و صرف وجود و واحد حقيقي هرگز تثنيه و تكرار پذير نخواهد بود و واحد بذاته واجب بذات است و همچنانكه موجود بذاته واجب بذاته نيز مي باشد.
خلاصه واجب الوجود و وجود واجب هويت او موجود حقيقي است و عين كونه هو ميباشد و حقيقت مرسله كه وجود او واجب است.
2- واجب بالذات وجود او بحت و بسيط در او شائبه نقص و امكان نخواهد بود و واجد همه كمالات وجودي و عين ذات او است و از ساحت او كمالي سلب نمي شود و صفات سلبيه او مبني بر رفع نقص و امكان است و همه كمالات وجودي عين ذات وجود او است و از يكديگر امتياز وجودي ندارند.
از جمله صفات كبريائي او حيات حق حقيقي و ازلي است و حيات در بشر ملازم با ادراك و علم و قدرت و زائد بر ذات و بوجود بشر است و در مورد ساحت كبريائي كه صفت علم و قدرت ذاتي او است حيات او حق حقيقي و واجد آثار و كمالات حيات مي باشد و ساحت او حي حقيقي ازلي و ابدي مي باشد و حيات كبريائي او عين علم بذات و نيز عين قدرت و علم بما سوا و توان و مبدئيت ايجاد و فعل بطور اطلاق و وجوبست.
حيات كبريائي او عين علم بذات او و بما سواي ذات و حيات بخش بعوالم امكاني است هم چنين حيات كبريائي او عين قدرت و مبدئيت براي هر فعل بطور وجوب و اثر و ايجاد و آفرينش خواهد بود.
حيات كبريائي او عوالم را حيات مي بخشد و از نور فيوضات خود بهرمند مي نمايد و همه عوالم را بپا ميدارد.
هم چنانكه آيه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اين حقيقت را بيان نموده و بيان آنستكه از پرتو حيات حقيقي ساحت او عوالم علوي و مجردات و قدسيان و فرشتگان و هم چنين عوالم مادي از كرات بيكران و زمين و موجودات ريز و كلان آنها را آفريده و گسترانيده و پيوسته از اشعه نور هستي آنها را بهرمند مي نمايد و عوالم امكاني قائم باويند نور و پرتو حيات و هستي او عوالم را فرا گرفته است و در پرتو نور و وجود جهان آراي او عوالم امكان را روشنائي بخشيده است مانند نور و اشعه خورشيد كه خود ظاهر و نيز وسيله شهود بينش و رؤيت اجسام و موجودات مي شود هم چنين وجود و هستي كه موجودات را فرا گرفته ظاهر و مورد حس است و هر يك از موجودات را نيرو ميدهد و حد وجودي آنها است وجود و هستي اشياء خارجي بهمان عين وجودات و حد وجودي آنها است كه هر لحظه بهر يك موهبت و دميده مي شود.
آفريدگار جهان در اثر گسترش وجود و هستي همه عوالم امكاني و موجودات را پديد آورده و همه ظهور فعل اويند و خالق و نوربخش عوالم علوي و سفلي است و از جمله آثار حيات نوربخش و درخشندگي نور هستي و افاضه نسبت بعوالم مي باشد كه وجود و نور هستي صحنه امكان را فرا گرفته است و رحمت عمومي گسترده در همه عوالم است.
مفاد آيه آنستكه عوالم علوي و قدس و عوالم سفلي همه پديده و پرنور و پرتوي از اشعه خورشيد جهان آراي است و عوالم امكاني از نور هستي و پرتو حيات حقيقي و ازلي او گسترده و تا ابد پاينده و برقرار خواهد بود و عالم آخرت را پرتوي از حيات و مسطوره اي از ابديت خود معرفي مي نمايد.
از پرتو حيات حقيقي و دائم ساحت كبريائي موجودات امكاني پديد آمده و آفريده شده اند ناگزير وجود آنها رابط و قائم بساحت كبريائي اويند و هريك از موجودات جهان حادث و مسبوق بعدم هستند و مجموع موجودات جهان نيز محكوم بهمين حكم خواهند بود. با توجه به اين كه اساس عالم طبع بر تجدد و حدوث و حركت از قوه بفعل نهاده شده و بالاخره عالم طبع متحرك بحركت جوهري و بر اساس تحول و تبدل و پيوسته از نقص شروع مي نمايد و هم چنين در اثر تحولات و اعراض وجود عالم طبع سيال و متحرك و هر لحظه از نقص بسوي كمال در حركت بوده و از قوه بسوي فعليت و كمال در حركت است و هر حد وجودي از آن بصورت فعليت و كمال براي قوه سابق و نيز قوه براي فعليت آينده خواهد بود.
اساس عالم طبع نيز بر حركت وجودي و تحرك جوهري است در نتيجه حقيقت آن بر تجدد و تحول نهاده شده و هرگز دو لحظه از آن ثبات و برقرار نخواهد داشت.
با اينكه ساحت كبريائي دائم و ثابت است تحريك عالم متحرك و متحول چگونه از مقام ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد.
پاسخ آنستكه آنچه از ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد و بجهان پرتو ميافكند خلق و آفرينش و بسط وجود و نور هستي است و لازم اين چنين نور و هستي بر حسب قابليت مورد بر اساس تجدد و تبدل و تحول خواهد بود و در نتيجه فقط خلق و بسط نور وجود از مقام ربوبي است و لازم آن تحول و تجدد است نه آنستكه وجود و هستي را بحركت درميآورد و بدين ترتيب عالم طبع و متجدد بعالم قدس و نظام ثابت و برقرار اتصال و ارتباط مي يابد.
بعبارت ديگر عالم ماده و طبع كه بر اساس حركت نهاده شده و هر لحظه در سيلان و در تحول است هويت آن عين تجدد و تبدل و تحول خواهد بود نه آنستكه تجدد در آن حادث مي شود و ارتباط بوجود متجدد و متحرك بمقام كبريائي است از نظر اينكه حركت و تحريك و تجدد، از ساحت او مستقيما صادر نشده است بلكه آنچه شرف صدور مي يابد و بطور ابد است همانا افاضه نور وجود و هستي است كه بر حسب مورد متحرك و اقتضاء تجدد دارد.خلاصه خلق نور و آفرينش وجود مستند بساحت كبريائي است و اما حركت و تجدد آن قهري و لازم آنست.
جهان طبع و عالم ماده كه همه اجزاء ريز و كلان آن بر اساس تأثير و تأثر و فعل و انفعال و اتصال بيكديگر و نظام واحدي بر سراسر آن فرمانروا است كه بذات خود در حركت جوهري خواهد بود و منتهي سر اين حركت آنستكه قوه بصورت فعليت و كمال درآيد از جمله صفت فعل پروردگار فياض علي الاطلاق است از نظر اينكه وجود واجب او غني بالذات و واجد كمالات وجودي و عين ذات كبريائي او است و استكمال وي از افعال و آثار خود مفهوم ندارد.
و همه موجودات آثار درخشان او است ولي از نظر آنستكه فياض علي الاطلاق است و علم فعلي او سلب تام براي ايجاد و آفرينش خواسته خود مي شود فيض اطلاقي او عوالم را فرا ميگيرد بدين جهت غرض از صدور افعال و آثار جز ذات كبريائي غرضي نيست يعني هرگز فيوضات دائم و هميشه او بر اساس استكمال نخواهد بود بلكه فقط از نظر آنستكه جهان مسطوره كمالات او باشد و در حقيقت غايت و غرض اصلي از گسترش فيض در عوالم همانا ساحت كبريائي است.
وجود معلول و آفريده وجود رابط است نسبت بوجود علت و قائم بآنست و هرگز از آن استقلال نخواهد داشت هم چنين معلول مجرد حاضر است بتمام وجود خود براي سبب و آفريدگار خود علم ساحت آفريدگار بذات كبريائي خود واجب و ذاتي و ازلي است و عين ذات كبريائي است و عين حقيقت و وجود و صرف وجود است كه كثرت پذير نخواهد بود.
و علم فعلي ساحت پروردگار بما سواي كبريائي خود در مرتبه ذات و عين ذات او است و علم ازلي و قبل از ايجاد است و حقيقت آن علم اجمالي و عين علم تفصيلي است و اين علم تفصيلي بموجودات امكاني است و در مرتبه وجود و ذوات آنها و خارج از ذات ساحت كبريائي است و آن علم فعلي حال ايجاد و بعد از ايجاد است و حضوري و از شئون ذاتي كبريائي است.
ديگر علم واجب تعالي بذات كبريائي خود در مرتبه ذات و عين ذات قدس و دائم و ازلي و ابدي است.
و نيز علم پروردگار بما سواي از موجودات امكاني در مرتبه ذات او و از شئون ذاتي كبريائي او است و آن علم فعلي ازلي و قبل از ايجاد است و علم اجمالي در عين حال تفصيلي است كه بتبع علم بذات كبريائي است.
وجود واجب تعالي بر معلومات و آفريده هاي صحنه امكاني كمال احاطه و شهود حضوري دارد چه قبل از ايجاد و ازل در مرتبه كبريائي خود و چه پس از ايجاد مخلوقات در مرتبه معلولات و مخلوقات بتبع علم بذات قدس خود زيرا كه ساحت او وجود صرف و صرف وجود و واجد كمالات ذاتي و وجوبي و عين ذات او است موجودات مادي در حيطه علمي و شهودي ساحت كبريائي قرار ميگيرند بتناسب قدس ذات و حضور صورتهاي موجودات نظام امكاني كه از شئون ذات كبريائي مي باشد و موجودات مسطوره اي نازل از علم فعلي و شهودي او است.
علم فعلي ساحت كبريائي بفعل و آثار امكاني خود در ازل و قبل از ايجاد عبارت از علم حضوري بموجودات و استحقاق آنها است از نظر اينكه سبب تام واجب و ذات كبريائي مبدء كمال معلول است بطور اعلي و اشرف از نظر سنخيت ميان علت و معلول و اينكه آنچه ماهيات اماني استحقاق دارند و مسئلت مي نمايند همان فيض وجود و بهره هستي است كه ساحت قدس بطور وجوب واجد است و افاضه مي نمايد و پاسخ ميدهد.
و آيه «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ناظر باين حقيقت است و بيان آنستكه هرگز بديده و آفريده اي كفر و هم شأن ساحت كبريائي نخواهد بود به اين كه در وجود و يا در آثار خود استقلال داشته باشد بلكه هر لحظه در باره وجود و آثار هر موجود و آفريده ي نياز بافاضه وجود و هستي دارد و يگانه موجود حقيقي قائم بذات و هم چنين در افاضه وجود و هستي بموجودات امكاني كه استقلال داشته باشد همانا ساحت كبريائي است.
و هر سه صفت سلبي «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» تفسير صفت احديت و صمديت ساحت قدس است.
گفته شده مبني بر انحصار علم تفصيلي كبريائي بموجودات صحنه امكاني است در مرتبه وجودات آنها نه در ازل.
لازم باطل اين نظر آنستكه قبل از مرتبه موجودات يعني در مقام ذات و ازل فاقد علم تفصيلي باشد در صورتي كه علم فعلي بنظام امكاني از پرتو و از شئون علم ازلي بذات كبريائي خود مي باشد چگونه ذات كبريائي فياض علي الاطلاق از صورت علمي و تفصيلي آفريده هاي خود خالي و فاقد باشد در صورتي كه همه ظهوري از ذات وجود واجب او است و اين فقد كمال است و ساحت كبريائي او منزه از نقص و فقدان است.
و نيز گفته شده كه علم پروردگار بتفصيل موجودات امكاني منحصر است به بعد از وجود آنها زيرا علم تابع معلوم خواهد بود و قبل از وجود آنها در نظام خارج معلومي نبوده است.
پاسخ آنستكه موجودات امكاني نسبت بساحت پروردگار اثر و فعل و ظهور مقامي از كبريائي و بطور حضور است و علم پروردگار بطور فعلي و بصورت ايجاد است ناگزير موجودات در حيطه شهودي او خواهند بود و سلسله موجودات مسطوره اي از علم فعلي و قدرت قاهره او است و هرگز علم فعلي كبريائي تابع معلولات و آفريده ها و آثار خود نخواهد بود بلكه نظام وجود مسطوره از علم فعلي او مي باشد و همه بعلم حضوري و شهودي در حيطه قدرت كبريائي خواهند بود و علم حصولي در باره علم فعلي ساحت كبريائي كه خارج از حيطه شهودي او باشد مفهوم ندارد هم چنانكه بشر فقط بصورت بموجودات خارجي احاطه مي يابد نه بر عين آنها بلكه وجود مجرد آنرا در روان خود ميافريند.
خلاصه نظام امكاني مسطوره اي از علم فعلي و شهودي او است و ظهوري از علم عنائي كه مستلزم بذل توجه به موجودات است و شهود علمي و فعلي او سبب فيوضات و پيدايش نظام موجودات خواهد بود.
قدرت ساحت پروردگار عبارت از مبدئيت و مصدريت او بايجاد و آفرينش از علم و احاطه است و از نظر صفت قدرت واجب كه عين ذات كبريائي است موجودات امكاني از پرتو قدرت او بوجود آمده و آفريده شده و پرتو و ظهوري از اشعه قدرت قاهره اويند و در اجراي قدرت و ظهور علم فعلي او نياز بوساطت نبوده و در هر فعل و اثري جز ساحت كبريائي از هر سو و موجود و آفريده از سوي ديگر نخواهد بود.
موجودات امكاني هر يك ربط محض و پرتوي از وجود گسترده در نظام خارج است و در حيطه قدرت قاهره كبريائي هستند حدوث و بقاء هر يك و فناء آنها پيوسته در حيطه شهود و قدرت كبريائي اويند زيرا موجود امكاني پرتو و شعاع از فيوضات كبريائي است هرگز در مقابل علم و قدرت او اقتضائي نخواهد داشت بلكه هر چه را در حدّ وجودي آن بوديعت نهاده بظهور خواهد رسيد و هرگز وجود رابط و پرتو از خود هستي ندارد بلكه وابسته بوجود واجب و پرتوي از او است و پيوسته در محور خواسته او دور ميزند.
گفته شده كه ساحت كبريائي علم بذات قدس خود دارد و ذات او ازلي است و هر معلول و آفريده اي حادث خواهد بود و از حيطه علمي و شهودي قدس او خارج مي باشد.
پاسخ آنستكه علم بذات كبريائي خود اشعه و پرتوي از آن نيز بشئون ذاتي و فيوضات كبريائي او است كه صحنه امكاني را حيات و هستي مي بخشد چگونه از لازم و شؤن ذاتي خود بي بهره باشد و به صفت فياض علي الاطلاقي خود توجه نداشته باشد و منافات ندارد كه صحنه موجودات امكاني از ازل در ذات كبريائي بتناسب قدس او ثبوت و ظهور داشته و از مرتبه ذات و شؤن كبريائي بوده و پس از اجراي علم فعلي نيز بتفصيل بر هر موجودي احاطه علمي و شهودي داشته باشد در مرتبه موجودات امكاني كه مرتبه و ظهوري از علم و قدرت كبريائي هستند.
و نيز گفته شده كه علم و احاطه پروردگار بر موجودات جهان طبع مانند موجودات و قدسيان است كه همه ظهوري از علم اويند با توجه به اين كه موجودات مادي و هم چنين مجردات و قدسيان در حيطه علمي و شهودي كبريائي او يكسان هستند از نظر اينكه احاطه بنظام خارج پرتوي از اشعه احاطه و علم بذات قدس مي باشد در حقيقت شهود علمي بذات قدس كبريائي واجد همه فيوضات است كه در صحنه امكان پرتو افكنده است و همه پرتو و شعاعي از مقام قدس است.
ذات كبريائي صرف وجود و حق حقيقي است و هر چه از كمالات در نظام موجودات امكاني است پرتو و ظهوري از موهبت كبريائي او است كه صحنه امكان را روشنائي بخشيده زيرا كه موجودات از نظر اينكه وجود آنها ربط محض بساحت او هستند بر آنها احاطه علمي دارد و هر لحظه بآنها از فيوضات گسترده بهره مند مي فرمايد و پيوسته از وجود و كمالات وجودي بطور تجدد فيض آنها را فرامي گيرد.
در ذات كبريائي همه كمالات وجودي بطور عينيت ثابت است كه وجود حقيقي و لوازم و كمالات وجودي است پرتوي از آنها بظهور مي رسد.
حيات بشر سبب ادراك و شعور و نيروي عمل و مبدئيت براي فعل و اثر است كه ادراك و نيروي عمل حادث و زائد بر ذات است داراي نيروي حيات وحي باشد در مورد آفريدگار كه علم و قدرت او ذاتي و عين ذات كبريائي است بطريق اولي حي حقيقي و ازلي و ابدي خواهد بود و منشأ همه صفات كمال احديت و صرف وجود كبريائي او است.
موجودات امكاني از نظر اينكه وجود آنها هر يك پرتوي از نور لا يزال احديت است همه قائم باو خواهند بود و بر همه آنها احاطه شهودي دارد و شعاعي از مقام ذات كبريائي است كه تا ابد در نظام خارج پرتو افكنده است.
بعبارت ديگر علم فعلي ساحت كبريائي سبب خلق و آفرينش موجودات پيدايش نظام اصلح است و همانطور كه علم و قدرت ذاتي او سبب خلق و آفرينش ما سوا شده هم چنين علم ذاتي كبريائي سبب احاطه شهودي بر تفصيل نظام صنع و آفرينش خود خواهد بود.
خلاصه بر ذات كبريائي خود شهود دارد و بتبع بر نظام صنع و خلقت خود نيز احاطه و علم تفصيلي خواهد داشت و همه مرتبه اي از ظهور علم و قدرت واجب او هستند.
هر چه از تفاصيل نظام خلقت از وجود و يا از كمال و لوازم وجود باشد پرتوي از فيض ساحت پروردگار است كه بر نظام آفرينش موهبت فرموده است ذات ساحت كبريائي از نظر اينكه صرف وجود است بطور اطلاق و نامحدود نه مرتبه اي از وجود از او سلب مي شود و نه كمال وجودي زيرا كه وجود او واجب و قائم بالذات و واجد ذاتي كمالات وجودي و عين وجود واجب او هستند صفات ذاتي كبريائي اوليه عبارت از حيات ازلي و علم بذات كبريائي است و صفت قدرت ذاتي بلحاظ نيروي ايجاد و مبدئيت فعل و اثر است آن نيز بعلم حضوري و از شئون ذاتي كبريائي بشمار مي آيد.
صفات فعل منبعث از ذات و فيض گسترده در نظام خلقت است بدون اينكه جهت حدوث و تأخر از مقام ذات رعايت شود و يا تغيير و تركيب و عروض بر كبريائي او صورت بگيرد بلكه صفات از نظر آنستكه از ذات كبريائي همه آنان بطور آفرينش منبعث و صدور مي يابد. وجود يا واجب است يعني بي نياز از غير و قائم بخود است و يا نيازمند بغير و بآن استناد دارد بديهي است فرض اول واجب الوجود ابدي و ازلي خواهد بود كه بذات خود قائم و بطور اطلاق غني و بي نياز است و ساحت او مستقل و متقدم بحق است بر موجودات امكاني و آثار و عوالم امكاني او متأخر بحق و وجود آنها رابط است.
قسم دوم ماسواي موجود واجب است و شامل مجردات ماديات مي شود و در همه شؤن خود نيازمند بموجود واجب است از نظر اينكه وجود و عدم آن يكسان و نياز بتأثر و افاضه هستي از غير دارد و بافاضه وجود از واجب آن نيز بتبع واجب بغير خواهد بود.
از اين نظر در همه شؤن وجودي و صفات و آثار خود نيز حاجت بوجود واجب داشته و باو استناد خواهد داشت.
با توجه به اين كه حقيقت و صرف وجود نور محض و كمال است و فرض نقص و خلل در ساحت او خلف فرض است.
از اين بيان استفاده شد كه نقص در موجود ممكن مجردي و مادي در اثر آنستكه خود فاقد هستي و آميخته بعدم است و بايد از فيض ديگري بهرمند گردد و فقط واجد تمكن و پذيرش است كه از واجب بآن افاضه شده و آنرا نورانيت بخشد بالاخره در اثر امكان و نقص و معلوليت است كه بطور جعل بسيط پديد آيد و بهره مند گردد و نياز ذاتي و مسئلت آن برآورده شود ناگزير بجاعل و آفريدگار بايد استناد داشته باشد.
نتيجه آنكه موجود از اين دو قسم خارج نخواهد بود يا واجب و موجود حق حقيقي و قائم بخود بطور اطلاق است و يا موجودي كه پرتو و شعاع است و لازم قسم دوم آنستكه هر چه بآن هستي موهبت و افاضه شود پرتوي از كمال وجودي فياض بآنست بر اين اساس برهان وجود يا قائم بذات است كه ناگزير بي نياز و ازلي و ابدي و مستقل خواهد بود. و قسم ديگر موجود رابط مجرد و مادي مانند سايه شاخص كه از خود استقلال ندارد بلكه ربط محض بموجود قائم بذات است و بمنزله پرتو و شعاع و در محور و بفيض كبريائي او در حركت خواهد بود.
از جمله دلائل بر وجود ساحت كبريائي از طريق حركت و تحول و تغيير است كه در جهان فرمانروا است به اين كه هر موجود مادي و متحرك بايد محرك داشته باشد و چنانچه محرك نيز موجود متحرك مادي باشد لا محاله محرك ديگري خواهد داشت و از نظر عدم تسلسل بايد منتهي شود بموجود غير متحرك و ثابت و موجود ثابت نيز بايد از ماده و قوه بري و از تغيير و تحول نيز مصون شد.
بالاخره ساحت كبريائي واجب بالذات منتهي خواهد بود.
حادث حقيقي و پديده و موجود بغير در حقيقت وجود و هستي موجودات امكاني است كه ربط محض و تعلق و فقر ساحت كبريائي است و ماهيات موجودات امكاني پديده و حادث بتبع وجود خواهند بود.
خلاصه رابطه فيض وجود با هستي و وجود موجودات امكاني است و بتبع ماهيات نيز بهره مند گشته و عارض بر وجود خواهند شد.
وجود حقيقت واحده بسيط است و اختلاف مراتب و بيشمار آن بر حسب كمال و نقص و شدت و ضعف است و موجود قائم بذات و غني بالذات و صرف وجود و محض فعليت است تام و فوق تمام او ذات كبريائي است و هر چه غير او است آثار و پرتو و اشعه اويند و ناگزير قوام آنها بموجود قائم بذات و غني بذات است و نقص ذاتي موجودات امكاني در اثر آنستكه وجود آنها پرتو و محدود بحد عدمي و معرف آنها ماهيات كه موجود بالعرض و لازم آنست و موجود قائم بذات همانا جاعل و خالق و نوربخش و آفريدگار است و جز او همه آثار درخشان او كه صحنه امكاني را فرا گرفته پرتو و شعاع و مجعول و ربط محض بساحت كبريائي جاعل هستند.
وجود و هستي حقيقت واحده و مقول بتشكيك است و از لحاظ شدت و ضعف و اوليه و اولويه و اقدميه مصاديق بيشمار دارد فرد بارز و اصيل آن ساحت قدس كبريائي است كه قائم بذات و تحت بسيط و ازلي و ابدي و بي نياز است بهمين قياس علم نيز وجود مجرد و نوري است مقول بتشكيك و از لحاظ شدت و ضعف و اولويه و اوليه و اقدميه مصاديق بيشمار دارد و علم ساحت كبريائي بذات قدس و بحت و بسيط و بصفات واجبه كه يمين قدس ذات است اولي و اقدم است.
و علم فعلي ازلي و ابدي او نيز از پرتوي از علم بذات و ساحت قدس است و از نهايت ظهور ارواح قدسيان از درك و راه يافتن بآن مقام عاجزند و عوالم امكان ظهوري نازل و پرتوي دائم از علم فعلي و مسطوره اي از صفات و سرابي از ضوء قدس است.
ثبوت و تحقق و هستي شأن موجود حق حقيقي است و از نظر صرافت وجودي مستقل در وجود و قائم بخود و بي نياز است و ماهيت او همان وجود كبريائي است و موجودات ما سواء در آنها شائبه نقص و ماهيت و آميخته بحد عدمي است ناگزيرند بذات خودشان معدوم و نابود هستند زيرا وجود آنها آميخته با نقص است و از پرتو موجود قائم بخود هر يك بايد بهرمند گردد در نتيجه وجود آنها تعلق محض و محض ربط بوجود واجب و قائم بذات خواهد بود هر يك از موجودات امكاني از نظر اينكه وجود آن آميخته بماهيت و حد عدمي است بذات خود عدم و شايسته عدم است ناگزير از غير بايد استفاده وجود بنمايد پس وجود ممكن مجرد و مادي بذات خود حادث بحدوث ذاتي و پرتو و شائع از وجود قائم بذات خود و ربط محض باو خواهد بود.
موجود امكاني آميخته بماهيت است كه مغاير با وجود آنست ناگزير بذات خود عدم بوده و با استفاده از موجود قائم بذات خود پرتو و شعاع آن موجود قائم خواهد بود. موجودات مادي و عالم طبع زياده بر حدوث ذاتي بحدوث زماني بر محكوم هستند.
از نظر اينكه عالم طبع و ماده و همچنين هر جزئي از آن متحرك بحركت جوهري و تحول ذاتي و وجودي هستند و هر لحظه از نقص بسوي كمال و از قوه بفعليت در حركتند و لامحاله منقسم بحدودي خواهند بود و هر حدي فعليت براي سابق و نيز قوه براي لاحق بوده.
اين چنين حركت و متحرك زياده بر حدوث ذاتي بحدوث زماني نيز محكوم هستند زيرا حركت و امتدادي كه عالم ماده پديد مي آورد زمان است و عبارت از كمّ عارض بر حركات و تحولاتي است كه بر موجودات مادي عارض مي شود و هر قطعه از زمان نيز و حركات عمومي آن مسبوق بعدم زماني است و فعليت آن مسبوق بقوه است و مجموع قطعات آن نيز مانند اجزاء آن حادث زماني است در نتيجه عالم ماده و طبع حادث بحدوث زماني هستند.
نتيجه اينكه موجودات مادي كه بر حسب اقتضاء ذاتي متحرك بحركت جوهري است زياده بر حدوث ذاتي كه جزئي از نظام آفرينش است همچنين معرض امتدادي كه جوهر عالم و مجموع جهان آن را ترسيم مي نمايد قرار خواهد گرفت و موجودات بقياس زمان سنجيده مي شوند.
وجود و هستي حقيقت واحده و امر بسيط است و داراي مراتب و درجات بيشمار از كمال و نقص و صرافت و شدت ضعف و قائم بذات خود و قائم بغير و اولويت و ثابت و غيره است و بر اين اساس حقيقت وجود قابل تشكيك مي باشد.
وجود تام و فوق تمام موجود حق حقيقي است و وجود محض و صرف وجود كه تعين او بصرافت و بساطت وجود است لامحاله وجود او قائم بذات خود و بي نياز و ازلي و ابدي خواهد بود.
و ساير مراتب درجات بي شمار موجودات امكاني مختلط و آميخته بقيد عدمي و بماهيت و داراي حد است و نظر به اين كه هيچ يك از موجودات امكاني محض وجود و موجود صرف نيستند وجود هر يك از آنها ذاتي نيست زيرا موجود آميخته بعدم هرگز از خود وجود نخواهد داشت ناگزير بايد از وجود حق حقيقي قائم بذات بهره مند گردد آنگاه وجود آن بدان سبب ضروري و واجب خواهد شد مانند آينه كه شعاع خورشيد به آن بتابد.
نظر به اين كه هر موجود ممكن وجود آن توأم با نقص و عدم و ماهيت و محدود است يعني آميخته با ابهام و محدود است بدين جهت افرادي از آن نوع صورت مي گيرد مثلا زيد و عمرو هر يك داراي تشخص وجودي است و امتياز ذاتي و وجودي از يكديگر دارند و در اثر اينكه هر يك از دو وجود و تشخص آنها آميخته بابهام و ماهيت انساني است يعني هر يك حصه اي از مقام انسانيت را واجد هستند و سببيت اشتراك زيد و عمرو در انسانيت خواهد شد ذات آندو لازم ميايد از نفي و اثبات تركيب يابند و در باره ساحت كبريائي از نظر اينكه صرف وجود و حق حقيقي است در ساحت او ابهامي و ماهيت تصور نميرود و كمالي از قدس كبريائي او سلب نمي شود و در ذات قدس او تعدد جهت نيست بر اين اساس هر يك از كمالات وجودي عين كمال ديگر است با اينكه صفات ذاتي او بسيار است عين كبريائي اويند.
بر اين اساس موجودات امكاني با مراتب بي شمار كه دارند همه و همه پرتو و شعاع نور موجود حقيقي بوده و قائم بساحت او خواهند بود و هر لحظه از فيوضات او بهره مند گردند زيرا از فياض علي الاطلاق جز قبض صادر نخواهد شد.
و از نظر اينكه نقص ذاتي كه موجود امكاني دارد و آميخته بعدم و بماهيت و حد و نقص است لامحاله معلول و پرتو و اثر و فعل موجود حق حقيقي آفريدگار خواهد بود.
نتيجه آنكه صحنه عوالم امكاني مسطوره اي از فعل و اثر ساحت كبريائي است و صفات و كمال وجود واجب او را براي هميشه ارائه ميدهد.
و نظر به اين كه اثر و فعل بايد ملائم و مناسب با فاعل و ظهور آن باشد همچنانكه فاعل بايد قوي تر و نيرومندتر و اعلي از فعل و اثر خود باشد و نيز نظر به اين كه وجود حقيقت واحده مقول بتشكيك است.
در نتيجه مرتبه شديد و اعلي و حاق واقع همانا حق حقيقي و صرف وجود قائم بذات كبريائي است و ساير مراتب موجودات امكاني هر يك موجود آميخته بعدم و نقص است محال است كه بخودي خود وجود بيابد زيرا عدم بصورت وجود و ضد و نقيض خود نخواهد درآمد ناگزير مراتب بيشمار موجودات امكاني كه همه آميخته بعدم و نقص هستند همه آنها اثر و فعل و ظهوري نازل از پرتو مقام كبريائي است و اثر و فعل و ظهور نازل مسانخ با فعل كبريائي خواهد بود.
موجودات امكاني ربط محض بساحت كبريائي هستند و هر يك باو تكيه زده و قائم باويند چه از موجودات مادي و صفات و اعراض آنها باشند و از جمله افعال اختياري كه فاعل قريب همه آنها و فاعل فعل و نيز فاعل و خالق فاعل و همه لوازم وجوديه آنها همه فعل پروردگارند و از جمله آفريده هايند.
بالاخره فاعل قريب همه ذوات و صفات و لوازم وجودي آنها و هم چنين فاعل قريب نيروي اختياري بشر جهان آفرين است كه بهمه وجود افاضه نموده و استقلال هر يك از علل و عوامل طبيعي كه بنظر مي رسد نسبت آنها در معلول و آثار خودشان ظهوري از استقلال كبريائي است كه حقيقت استقلال و قيوم همه روابط و موجودات امكاني است.
بر اين اساس موجودات مادي و صفات و اعراض آنها و از جمله افعال و حركات و سير و سلوك بشر همه و همه قائم بآفريدگار جهانند و هر لحظه پرتو وجود و هستي هر يك از آنها را فرا مي گيرد و بطور تجدد فيض وجود همه آنها را احاطه مي نمايد. و نسبت فاعل مختار بخصوص فعل جوارحي خود از جمله اعراض او است كه با بكار بردن نيروي اراده و اختيار آن فعل را ايجاد مي نمايد در صورتي كه فاعل و اراده و اختيار او و حركات جوارحي او همه و همه قائم بآفريدگارند يعني حدوث و بقاء هر يك از آنها وابسته بآفريدگار است به اين كه پروردگار فعل صادر از فاعل مختار را با قيد اختيار از او خواسته نه بطور مبهم و نه بقيد عدم اختيار پس فاعل قريب هر فعل اختياري و هم چنين فاعل قريب فاعل مختار و همه لوازم آنها ساحت پروردگار است و هر لحظه قائم باويند.
و از جمله آثار فعل پروردگار آنستكه فاعل با قيد اختيار عمل را انجام دهد در صورتي كه همه شئون فاعل و تشخصات وجودي و هم چنين فعل صادر از اختيار او ظهوري از خواسته پروردگارند.
خلاصه افعال اختياري بشر مانند ساير موجودات امكاني نسبت بوجود و عدم يكسانند و از حد وسط بسوي وجود تمايل نخواهد نمود جز در اثر علت و سبب تام و فاعل مختار از جمله علل و اسباب وجود فعل است هم چنين نيروي اختيار فاعل از جمله عوامل فعل صادر است و نسبت فعل اختياري بشر و ايجاد آن فقط بآفريدگار است به اين كه انسان فاعل مختار را پروردگار مسخر نموده كه در سير و سلوك خود طريق حركات و افعال اختياري را بنمايد و در عين حال معلول و محكوم خواسته كبريائي خواهد بود.
به اين كه فاعل با قيد و حال اختيار خود فعل را بجا آورد در نتيجه اراده پروردگار متعلق بفعل صادر از فاعل است بقيد اختيار كه طريقه امتحان و آزمايش بآن صورت مي گيرد نه بفعل فاعل بدون قيد اختيار به اين كه نيروي فاعل لغو و باطل باشد و اراده او هدر رفته باشد.
با توجه به اين كه ايجاد و آفرينش هر موجودي از جمله فعل اختياري بشر اختصاص بآفريدگار دارد و هرگز در آن موجودي شركت نخواهد داشت از نيروي اختيار فاعل و حركات جوارحي او همه از جمله و مقوله آفرينش هستند و آنچه پروردگار از فاعل خواسته آنستكه با بكار بردن نيروي اختيار خود فعل را انجام دهد نه اينكه اراده و اختيار او بكار نرود كه خلاف خواسته پروردگار است.
در نتيجه فاعليت و خلق آفريدگار در طول فعل و حركات و نيروي اختيار فاعل است و هرگز اين دو نيرو با يكديگر تدافع ندارند زيرا فاعل و لوازم وجودي او و حركات جوارحي او مخلوق آفريدگارند و نسبت هريك به آفريدگار نسبت ايجاد و خلق است و نسبت به فاعل و حركات اختياري او نسبت عرض و قيام عرض بموضوع است.
صفت اراده از حالات نفساني است و نفس و روان انساني كه صورت جوهري و مجرد است ولي در اثر تعلق ببدن از طريق ماده افعال خود را اجراء مي نمايد و بكمال ميرسد بدين جهت نفس علت فاعليه افعال صادر از انسان است با قيد اينكه بمبدء علمي توجه نموده و فقط آنچه از كمالات ثانوي خود تميز دهد اقدام مينمايد بدين جهت صدور فعل فقط بر اساس تصور و تصديق بصلاح و كمال است كه آنرا خود فاقد ميباشد و لازم صورت علمي حدوث شوق بفعل از نظر اينكه خود را فاقد دانسته در صدد تحصيل آن برمي آيد.
در نتيجه علم بصلاح و نيروي شوق و اراده در روان فاعل پديد ميآيد و سپس قواي محركه عضلاتي و حركت بسوي هدف آنكه مبادي فعل ارادي و اختياري بشر علم بصلاح و نيز شوق از نظر فقدان آن كمال و نيز صدور اراده و حركت عضلات است.
مبدء فاعلي براي افعال اختياري و سير و سلوك بشر همانا علم بصلاح و خير است كه متمم فاعليت فاعل مختار مي باشد و لازم طبيعي آن حدوث شوق و نيز حدوث اراده پس از شوق است. استفاده مي شود كه فقط علم بصلاح علت و سبب فاعليت فاعل مختار است نه اراده و نه شوق زيرا نيروي اراده و شوق وابسته بعمل و حركت عضلات مي باشد حادث و زايل است بخلاف علم بصلاح و اراده همان مراد است كه قبل از عمل پديد ميآيد و بعمل زايل مي شود.
صدور افعال اختياري بشر كه حركت جوهري او معرفي مي شود بر اساس علم بصلاح و خير است و لازم طبيعي آن حدوث شوق و اراده و نيز حركت جوارحي است.
با توجه به اين كه علم بصلاح و خير بر حسب حالت رواني هنگام تصور و تصديق و مبادي فعل اختياري است كه در آن حال و هنگام هر چه را روان فاعل حكم نمايد از صلاح و فساد محور عمل خواهد بود و همين نكته و سر صدور فعل اختياري و ظهور سيرت نفس و صلاح و يا فساد و شقاوت روان است زيرا حكم بصلاح ناشي از درون و ذات و ذاتيات روان است كه در آن حال واجد است نظر به اين كه شخص جنايتكار نيز هنگام اقدام بعمل جنايت صلاح خود را در انتقام مي بيند و با حكم و داوري رواني انتقام را صلاح و وظيفه خود دانسته پس از صدور حكم و قضاوت به اين كه اقدام بانتقام لازم است و سپس شوق و اراده در نفس پليد پديد ميآيد و اقدام بتحرك عضلات مي نمايد و عمل جنايت را انجام ميدهد.
اساس سعادت و شقاوت و مبادي سير و سلوك بشر بر همان حالت رواني است كه اقتضاء حكم بصلاح و يا فساد مي نمايد چنانچه حكم بر وفق واقع و خير و صلاح بر حسب نظام جهان بود عمل خير و صلاح بوده سبب سعادت و رشد روح فاعل مختار است و چنانچه بر اساس هوي و هوس و انتقام و تمايلات بوده حكم بصلاح و خير برخلاف نظام بوده شاهد بر شقاوت و پليدي روان فاعل مختار خواهد بود بر اين اساس حركت ارادي و افعال اختياري بشر و سلوك و كسب جوهر وجودي فاعل مختار معرفي مي شود از نظر اينكه حالت رواني خود را بظهور درميآورد و صورت فعليت و تحقق بآن ميدهد.
اراده از صفات فعل پروردگار معرفي مي شود نه از لوازم قدرت قاهره كبريائي از نظر اينكه امر حادثي است و سبب نصاب قدرت فاعل مختار مي شود و در باره ساحت كبريائي قدرت كامل و قاهره او از صفات ذاتي است زيرا قدرت مبدئيت فعل است و قدرت بمعناي نيروي فاعليت بطور اطلاق است كه هر چه صلاح نظام باشد بدون شرط ايجاد خواهد فرمود و محتاج بحدوث اراده نخواهد بود.
بدين جهت اراده در باره ساحت كبريائي از صفات فعل و منتزع از فعل صادر از پروردگار خواهد بود يعني عقل و خرد از صدور فعل و خلق از پروردگار انتزاع مي نمايد كه مورد اراده و خواسته بوده است.
بر اين اساس صفات ساحت كبريائي اختصاص به حيات و علم و قدرت دارد و ساير صفات از شئون فعل صادر و ظهور خلق و آفرينش خواهد بود و قدرت از جمله صفات ذاتي كبريائي يعني 1- مبدئيت للفعل و نيروي ايجاد و بر حسب تحليل عبارت از علم بصلاح است 2- مبدئيت للفعل و نيروي بطور اطلاق خلق و ايجاد است.
و گفته شده كه صفت اراده نيز از لوازم علم بصلاح است كه ملازم با خواسته كبريائي است هم چنانكه نيروي اراده بشر كيف نفساني است هم چنين اراده در باره ساحت كبريائي علم ذاتي بصلاح فعل است كه ملازم با اراده و خواسته است خلاصه علم فعلي بصلاح ساحت كبريائي همان اراده و خواسته او است او مريد است نتيجه اينكه علم پروردگار همان اراده اوست و او مريد است از نظر اينكه عالم است بعلم فعلي كه عين ذات كبريائي است.
پاسخ از اين نظر آنستكه هرگز صفت اراده بر علم ذاتي و فعلي پروردگار صدق نخواهد نمود بلكه مفهوم مغاير با علم بصلاح است يعني علم ذاتي و يا فعلي پروردگار هرگز اراده و مشيت نخواهد بود زيرا امر حادثي است و لازم آن آنستكه ساحت كبريائي معرض عوارض قرار بگيرد و منزه از نقص است.
و حقيقت آنستكه اراده از فعل و خلق آفريدگار انتزاع مي يابد و از صفات فعل مانند ساير صفات فعل مي باشد.
مبدء فاعلي افعال بشر از نظر احراز كمال همانا انسان است و علم ركن و متمم فاعليت او است از نظر احراز كمال و لازم آن حدوث شوق و حدوث اراده است بدون اينكه مستلزم تسلسل و يا دور شود و ملاك اختياري بودن فعل همانا تساوي نسبت انسان است به فعل و ترك آن گرچه باقيد علم فاعليت او بنصاب برسد و فعل ضروري گردد.
صفت قدرت منسوب بساحت كبريائي از نظر وجوب وجود و صرافت وجودي و من جميع الجهات تام است بر اين اساس مبدئيت او براي فعل بذات و بطور اطلاق است و بطور وجوب و عينيت يعني قدرت صفت ذات و عين ذات او است.
تفصيل نظام خلقت از وجود و كمال وجودي بنحو اعلي و اشرف بطور شهود موجود است در پيشگاه كبريائي در حالي كه غير متميز است بعض آنها از بعض ديگر در نتيجه نظام خلقت معلوم و مشهود بطور علم اجمالي است در عين كشف تفصيلي.
پاسخ گفته شده كه اجمال در مورد شهود ساحت كبريائي مفهوم ندارد بلكه شهود دائما بطور تفصيل است.
ساحت كبريائي مبدء هر كمال وجودي است و مبدء كمال هرگز فاقد آن نخواهد بود و ذات كبريائي حقيقت هر كمال است كه از او فيضان مي يابد و بظهور ميرسد و ذات او حقيقت كمال است يعني ذات كبريائي او عين كمال واجب است و همه صفات كمال عين ذات كبريائي مي باشد. ساحت كبريائي حقيقت وجود و صرف وجودي است كه ثاني نخواهد داشت زيرا صرف وجود و حقيقت وجود كثرت در او فرض ندارد بالاخره واحد حق حقيقي هرگز كثرت و تعددپذير نخواهد بود.
بدين تناسب احديت و وحدانيت ذات كبريائي او بطور بداهت استفاده مي شود.
حقيقت وجود و صرف وجود هرگز آميخته ببطلان و عدم و نيستي نخواهد بود يعني در اثر صرافت وجود فرض شائبه به اين كه جائي براي عدم باشد محال است و در ساحت قدس خلل و بطلان مفهوم ندارد.
وجود واجب و صرف وجود ثبوت او واجب است و نقيض و عدم او ممتنع خواهد بود و موجودات امكاني نيز واجب بالغير و در اثر افاضه وجود هستي بآنها ناگزير قائم بوجود كبريائي بوده و استناد باو خواهند داشت مانند شاخص و سايه آن حقايق و اسرار خلقت و مفاهيم ديگر كه مجردند و در نفس و روان بشر حضور مي يابند از نظر اينكه وجودات خارجي آنها كه بر آنها آثاري مترتب مي شود همان وجود عقلاني آنها است علم بآنها حضوري خواهد بود زيرا مفاهيم است كه تحقق آنها در روح و تعقل خواهد بود و آثار آنها نيز كمالات نفساني است.
بنابراين مفاهيم كليه و حقايق و اسرار خلقت براي روح و روان اهل ايمان علم حضوري خواهند بود و از نظر اينكه مفاهيم مورد احاطه روان قرار مي گيرد سبب كمال و شدت احاطه و تجرد روان انساني است قوي تر و تجرد آنها زياده بوده و سبب استكمال روح اهل ايمان خواهد بود و در حقيقت مفاهيم عاليه تجرد و قوت آنها زياده بر نفوس اهل ايمان است.
بدين جهت احاطه بآنها سبب اتحاد نفوس با آن حقايق شده و سبب استكمال نفوس اهل ايمان خواهند شد بالاخره فعليت روح و روان اهل ايمان باحاطه حقايق و اسرار آفرينش است و بر تفكر و آموزش و تشبه به صفات كمال است.
واحد حقيقي يا ذات متصف بوحدت است و يا ذات است كه خود وحدت است اين قسم دوم واحد وحدت آن حقيقي است مانند وحدت صرف از هر موجودي و در صورتي كه وحدت عين ذات باشد واحد و وحدت در آن يكي خواهد بود.
ماهيت ساحت كبريائي همان وجود حقيقي او است.
و از نظر اصالت وجود و آنچه در خارج از عالم ماوراء شرف صدور مييابد و مجعول بالذات است همان وجود است و ماهيت از آن فهميده و انتزاع ميشود بالاخره آنچه در نظام خواسته شده و پديد ميآيد و بالاصاله جزء نظام است وجود خارجي واحد و مشخصي است كه عقل آنرا مثلا انسان معرفي مينمايد نه آنستكه انسان آفريده شده بلكه آنچه خواسته نظام است صورت گرفته و از عالم ماوراء پرتو افكنده بنام انسان و صورت و ماده او معروض وجود است.
ساحت كبريائي از نظر صرافت وجود و بساطت حقيقي او فرض تركب در او نمي رود و از او صفتي و كمالي نفي نمي شود يعني وجود حقيقي او هرگز محدود بحد عدمي نيست كه بتوان از او سلب نمود و فيض وجود فقط از وجود حقيقي كه قائم بخود و قيوم همه موجودات است شرف صدور مي يابد و هر يك از موجودات رابطه مستقيم با او دارد و قائم باو و پرتوي از او است.
بر اين اساس موجودات امكاني ربط محض و محض فقر و تعلق باويند و هرگز استقلال ندارند مانند شعاع و يا سايه كه در محور خورشيد و يا شاخص دور ميزند چه هنگام حدوث و چه از لحاظ بقاء از خود استقلالي ندارد بلكه قوام آنها بغير و به فياض علي الاطلاق است.
بالاخره موجود امكاني كه تعلق محض است هيچگونه اقتضاء ذاتي از خود ندارند جز آنچه را كه در آن بوديعت نهاده شود و يا آثاري براي آنها مقرر شود و لحظه اي بي نياز از فيض ساحت آفريدگار نخواهند بود. صفت ذاتي كبريائي همان حيات و علم او بذات قدس است.
و صفت ذاتي قدرت بلحاظ خارج از ذات كبريائي است كه آن نيز ازلي و ابدي و از شئون ذات كبريائي است مانند صفت علم بما سواء در ازل و قبل از ايجاد نظام امكاني كه ثابت و در مرتبه ذات بطور علم فعلي بوده است.
علم حصولي عبارت از ادراك از طريق ادوات ادراك بمواد خارجي است كه صورت قائم بآن را عقل انتزاع مي نمايد و بدون آثار است زيرا آثار طبيعي آنها مترتب بر موجود حقيقي خارجي آنها است نه بر موجود ذهني بر اين اساس علم حصولي اختصاص بمواد خارجي دارد كه آثار خارجي بر آن مترتب و وجود ذهني آن فاقد اثر است.
و بنظر دقيق علم حصولي عبارت از صورت علمي است كه در روان در باره موضوع خارجي ايجاد مي شودو مجرد از تعلق بماده بوده بلكه انشاء حكم و عاريت از قوه است يعني صورت علمي و عقيدتي تغيير و حركت بصورت علمي ديگر نخواهد داشت و چنانچه صورت علمي و تصديق ديگري در باره آن موضوع حادث شود فرض حكم ديگري است.
خلاصه علم حصولي كه از موضوع خارجي گرفته مي شود صورت علمي و عقيدتي و اقتضاء تحول و تبدل در آن نخواهد بود بدين نظر داراي قوه نبوده بلكه فعليت محض است و شاهد آنستكه مجرد از تعلق بماده خارجي مي باشد و آثار طبيعي آن مربوط بوجود مادي است و ربط بصورت علمي آن موضوع ندارد بلكه صورت علمي و حصولي آن حكم و از شؤن رواني و صورت نيروي عاقله است يعني متحد با آن و كمال و رشد آنست.
و نيروي عاقله نيز ناگزير مجرد از تعلق بماده خواهد بود و منافات ندارد كه صورت علمي بر اساس صحيح نباشد نتيجه آنكه آنچه صورت علمي و اعتقادي است چه در باره موضوعات خارجي كه از طريق حس ادراك مي شود و يا در باره معارف و مفاهيم و حقايق و كليات همه و همه يكسان از شئون نيروي عاقله و مجرد از ماده است و در نتيجه آنچه از موضوعات خارجي در روان از حكم و تصور و تصديق صورت بگيرد از مقوله علم حضوري خواهد بود.
مفاد حصول علم براي عالم آنستكه نيروي عاقله تحقيقي احاطه بيابد كه داراي فعليت باشد و قوه استعدادي در آن باقي نمانده كه نقص آن خواهد بود بالاخره امري كه مجرد از تعلق بماده است حضور آن براي عالم همان وجود آنست و وجود آن نيز همان نفس حقيقت و تحقق آن در زوال است و معناي حصول معلوم براي عالم جز اتحاد و وحدت عالم و نيروي عاقله با آن معنا نخواهد بود و مفاهيم و حقايق و كلياتي كه از خارج از طريق نيروي بينائي و يا شنوائي و غيرها استفاده مي شود از نظر اينكه مفاهيم مجردند و سبب فعليت روح و روان هستند و افضل و ارجدارتر از نيروي تعقل هستند چنانچه نيروي تعقل آنها را بيابد و درك نمايد بر نيروي آن افزوده مي شود و از شئون رواني عالم بشمار مي آيد و با نفس و روان متحد مي شوند و در حقيقت حقايقي هستند كه قابل درك و تعقل و سبب كمال و رشد روان ميباشند علم بآنها حضوري و آثار معنوي بر آنها مترتب مي شود و آثاري بهتر از كمال معنوي و رواني و معرفت صفات و آثار كبريائي نخواهد بود كه ذاتي و ابدي است و ظهور و رشد نيروي عاقله خواهد بود بدين جهت وجود هر يك از آنها قوي تر و بهره آنها از وجود زياده بوده و سبب حيات روح و نيروي عاقله اهل ايمان خواهند بود بلكه از شئون ايمان و معارف الهي و غرض از خلقت هستند اهل ايمان كامل كه در اثر كسب فضايل و سعي حقايقي از معارف الهي بدست آورده بلكه بمعاني آيات كريمه توجه نموده و آيات كريمه را حفظ نموده و در بر دارد.
و هم چنين از روايات اهل بيت عصمت عليهم السّلام حقايقي فهميده ولي در اثر كثرت خاطرات از هر يك از آنها غفلت نموده و مورد نسيان و فراموشي قرار گرفته و بلكه نميتواند بهمه آنها توجه داشته باشد.
خلاصه فكر بشر محدود است نميتواند آنچه را كسب نموده و بفعليت رسانيده و از جمله معلومات او است كاملا بر آنها احاطه علمي و شهودي داشته باشد همچنانكه بر حسب آيه «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ» (سوره 16 نحل آيه 72).
كه خاطرات خود را فراموش نموده و در اثر اينكه روح اهل ايمان در اثر علاقه تدبيري ببدن ضعف و فرسودگي خاص بر آن عارض خواهد شد با همه اين عوايق و موانع پس از قطع تدبير روح اهل ايمان كامل از بدن عنصري خود ناگهان بصحنه شهود ديده قلب خواهد گشود و هر چه را كه در دوره ممتد زندگي خود استفاده نموده روح آنرا يافته ذخيره نموده ولي در اثر محدوديت روح و اشتغال به تدبير بدن و اينكه علم فعلي او بر اساس تفكر و توجه است لا محاله بسياري از امور مقرون بغفلت و فراموشي و يا لااقل مقرون بعدم توجه خواهد بود.
همه اين حقايق يك باره بصحنه شهود وارد شده بطور شهود همه را در خود مي يابد با ظهور سيرت آنها اين لازم سعي دانشجويان مكتب عالي قرآن و توحيد است كه تعليمات آنان از طريق كسب و پيروي از برنامه توحيد و مكتب قرآن است كه بقدر حد وجودي و تجرد نيروي شهودي روحي كه كسب نموده و در دوره زندگي هر چه را تحصيل نموده اند پس از اندك زماني طبعا توأم با غفلت و عدم توجه خواهد شد.
ولي ارواح قدسيه و اولياء كامل از اهل ايمان از نظر قدس روح آنان كه از غفلت و نسيان كامل منزه هستند و با تعليمات ربوبي و سروشهاي غيبي آشنا هستند آنان در اثر علاقه تدبيري روح قدس آنان ببدن عنصري سبب غفلت و عدم توجه كامل آنان نخواهد شد و عروض غفلت و نسيان نيز از ضعف روح است و در اثر قدس روح اولياء غفلت و نسيان بر آنان عارض نخواهد شد زيرا غفلت و نسيان و عدم توجه كامل در اثر ضعف نيروي اكتسابي عاقله و محدوديت آنست و ارواح قدسيه از اينگونه عوارض منزه خواهند بود.
خلاصه علاقه تدبيري روح ببدن عنصري در باره اهل ايمان كامل پيروان مكتب قرآن و توحيد تأثير بسزائي در حضور حقايق و احاطه علمي آنان بآنچه كسب نموده اند دارد و از نظر اينكه اكتسابي است لا محاله توأم با غفلت و نسيان و عدم توجه كامل خواهد بود بلكه امكان ناپذير است كه اهل كامل ايمان پيوسته بآنچه از معلومات و فعليات و اسرار و معارف كه در روان خود ذخيره نموده بر همه آنها بطور كامل توجه داشته باشد گرچه بطور علم اجمالي باشد بلكه محتاج به تفكر بجهات بسياري است كه بآساني نميتواند بر آنها احاطه علمي و شهودي داشته باشد علمي كه سبب امتياز ذاتي انسان ميشود علم خودشناسي و خداشناسي است كه جهل آن شقاوت و حرمان از مقام انساني است و ساير علوم گرچه آثار درخشان در جامعه داشته مقدمه سعادت است نه حقيقت آن بدليل اينكه جهل هر يك از علوم ديگر و حرفه ها و صنايع سبب شقاوت حقيقي نخواهد بود.هم چنانكه در آيه «يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» در اثر معرفت باصول توحيد و خوف از عقوبت آخرت بايد بفضل ساحت كبريائي اميد داشت كه طريقه عقلاني است و لازم ايمان و تقوي و اتصاف بخوف و رجاء است و با توجه برحمت و فضل پروردگار سبب رجاء و اميد او گردد و با توجه بنواقص زياده خود سبب خوف او گردد.
صفات اضافي زائد بر ذات كبريائي مانند خلق و احياء و رزق از مقام فعل انتزاع مي شود و عقل از آن موجود اين حقايق را استفاده مي نمايد.
رجوع بسوي آفريدگار لازم ذاتي توحيد و خداشناسي است كه زندگي بشر ابدي است زيرا از مقام قدس و نشئه عقلي و پرتو كبريائي شرف صدور يافته و باين جهان تنزل نموده و آيه كريمه «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» دلالت دارد به اين كه روح بشر عوالمي را پيموده و از مقام رفيع تنزل نموده و پس از سير تكاملي و سير و سلوك وجودي بعالم ديگر انتقال خواهد يافت و بذكر اين نعمت تأكيد در باره آنستكه بشر حس مسئوليت نمايد و در برابر نعمتهاي معنوي و جسماني كه او را فراگرفته بايد سپاسگزاري نمايد.
قدرت ساحت پروردگار عبارت از مبدئيت خلق و آفرينش است و عين ذات كبريائي او است و لازم آن دوام فيض و استمرار فيضان نور هستي است و اين اختصاص بقدسيان دارد زيرا عالم ماده مركب از اجزاء بي شمار و هر جزئي حادث و مسبوق بعدم است مجموع عالم نيز همچنين مسبوق بعدم خواهد بود و عالم ماده بجميع اجزاء آن حادث و مسبوق بعدم است.
مبدء فيض وجود نسبت بموجودات امكاني از مجردات و ماديات ساحت كبريائي است و هر موجود و آفريده اي حادث خواهد بود و مجموع اين نظام امكاني عبارت از اجزاء بي شماري است كه نظام واحد از آنها صورت ميگيرد و هر جزئي حادث است و مجموع عالم نيز حادث و مسبوق بوجود ذات كبريائي خواهد بود عالم ماده و طبيعت از نظر اينكه بر اساس حركت از قوه بفعل نهاده شده بالذات متحرك بشئون وجودي خود بوده وجود هر يك از ذوات و اعراض سيال و متجدد و پيوسته از قوه بسوي فعل در حركت هستند و هر قسمتي از فعليت نسبت بآينده قوه خواهد بود و هم چنين هر قسمتي از وجود براي وجود آينده قوه و استعداد خواهد بود بر اين اساس نظام عالم طبع بر اساس حدوث زماني نهاده شده است.
عالم طبع از نظر اينكه از موجودات مادي و جسماني تشكيل مي شود و وابسته بقوه و استعداد است نازلترين عوالم خلقت است و هر يك بصورتي و ماده اي صورت مي پذيرد بدين جهت هر موجودي از نقص و يا از صفر شروع نموده و فاقد هر كمال متناسب است و در اثر فعل و انفعال بتدريج از صورت قوه و استعداد بصورت فعليت در ميآيد بدين جهت نيز در علل تزاحم رخ ميدهد. عالم طبع و ماده از موجودات ريز و كلان بي شمار صورت ميگيرد و با يكديگر نهايت ارتباط دارند موجود مادي در شئون وجودي وابسته بديگري بوده و براساس فعل و انفعال خواهد بود بدين جهت اجزاء عالم طبع همه مرتبط بيكديگر با اينكه در هر يك نظام بخصوصي جاري است و همه اين نظامات محكوم بنظام واحد عمومي و جهاني است و نظر به اين كه در هر يك از انواع موجودات نباتي و حيواني نظام خاصي در آنها جاري است بدين جهت عالم طبع معلول عالم نوري مجرد از ماده و منزه از قوه و نقص است و ميان علت و معلول سنخيت وجودي است كه معلول و كمالي كه واجد است پرتوي از كمال وجودي علت است كه واجب و اعلي درجه و اشرف است.
بالاخره نيروي غيبي كه فوق اين عالم است نظام عقلي نوري است كه مبدء اين نظام متحرك است و از نظر سنخيت و تجرد بنظام شريف ربوبي ارتباط خواهد داشت.
نتيجه اينكه ساحت قدس آفريدگار مجري و زمام تدبير جهان طبع را عهده دارد كه هر لحظه بافاضه وجود و تجدد فيض بهر موجود و آفريده اي نظام جهان را تأمين مي نمايد و در اثر ارتباط موجودات و تأثير و تأثر و فعل و انفعال آنها در يكديگر و هم چنين علل و اسباب وسائط فيض هستند كه پروردگار آنهارا براي نظام جهان مسخر نموده بدون اينكه در آنها شائبه استقلال باشد.
هر يك از حوادث و رويدادهاي جهان در اثر فعل و انفعال و تأثير عوامل استناد به نظام جهان خواهد داشت و جزء نظام عمومي است كه در سرتاسر جهان فرمانروا است نظامي كه هر ذره از ريز و كلان را فرا گرفته است.
و بر حسب آيات كريمه از جمله «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» (مؤمن 12).
نظام جهان مادي معلول و اثر نيروهاي غيبي مجرد است و از قدسيان صورت ميگيرد و از لوازم ماديت بري و منزه هستند بالاخره فوق اين نظام جاري در اين عالم طبع نظام عقلي نوري و نيروي غيبي است كه هر جزئي از رويدادها بر حسب دستور از ساحت كبريائي بموقع اجراء گذارده مي شود.
و مفاد آيه آنستكه فرشتگان مقرب حاملين عرش پروردگار و مجري نظام جهان هستند پيوسته بحمد و مدح و ثناء ساحت كبريائي اشتغال ميورزند از جمله وظايف نيروهاي غيبي و فرشتگان مقرب آنستكه در باره پيروان مكتب عالي قرآن دعاء خير و محبت نموده اظهار علاقه بسعادت آنان نمايند و فرشتگان حاملين عرش پيوسته در انتظار صدور فرمان از ساحت قدس هستند كه بموقع اجراء گذارند و هر حادثه و رويدادي بجز با نيروي غيبي انجام نخواهد شد.
نيروهاي غيبي پيوسته در مقام اجراء اوامر و دستوراتي كه در باره نظام جهان صدور مي يابد هستند در نتيجه سلسله طولي كه در ميان فرشتگان است هر يك بر حسب مقام مخصوص خود وظايف خود را انجام ميدهد و بدين وسايل نيروهاي غيبي نظام جهان منتظم و تأمين مي شود و هم چنين در اثر افاضه نور وجود هر لحظه بهر موجودي از ريز و كلان نظام تأثير و تأثر و فعل و انفعال نيز كه اساس حركت و سير جوهري و كمال وجودي نظام جهان است صورت ميگيرد و همه وسايل و عوامل طبيعي را نيز ساحت كبريائي مسخر نموده كه نظام جهان را تأمين نمايند بدون اينكه هيچيك از نيروهاي غيبي و فرشتگان بي شمار از خود استقلال در اراده داشته باشند.
هم چنانكه آيه «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (سوره مؤمن 148) تصريح نموده كه فرشتگان مقرب و نيروهاي غيبي گرامي هستند و از نظر كمال عبوديت و انقياد از خود اراده اي ندارند و هرگز اراده ننمايد جز آنچه را كه ساحت كبريائي از آنان بخواهد. و نيز از آيه «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا» استفاده مي شود از جمله وظايف گروهي از فرشتگان مقرب دعوت و ترغيب اهل ايمان پيروان مكتب قرآن است بعمل خير و صلاح كه از مبادي اختيار اهل ايمان بشمار ميآيد و از منازل خيرات وسايل سعادت آنان معرفي ميشوند.
نظر به اين كه همه دستورات جزئي و يا كلي كه در سراسر جهان اجزاء مي شود فقط از قدس مقام كبريائي شرف صدور مي يابد و هر موجود و آفريده اي از اثر و از پرتو نور هستي بهرمند گشته و ربط محض و پرتوي از مقام كبريائي هستند و جز ساحت قدس موجودي قائم بذات خود نيست كه جهان را از پرتو نور هستي هر لحظه بهرمند مي نمايد.
با توجه به اين كه حاملين عرش كبريائي كه شعار آنان تسبيح و حمد و ثناء ساحت كبريائي است از جمله تسبيح و وظيفه صادر از آنان همان اجزاء دستورات از مقام كبريائي است كه بهترين شاهد بر حسن تدبير و اتقان حكم و نظام اصلح است كه از ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد.
عرش كبريائي عبارت از سعه قدرت و نفوذ است زيرا فيض وجود و گسترش هستي يگانه عرش كبريائي است كه عوالم امكاني را فرا گرفته از جمله نازلترين عالم طبع و ماده است كه كرات بيكران و موجودات بيشمار از ريز و كلان در زمين هر لحظه در حركت و تحول مي باشند.
و حاملين عرش كبريائي و عوالم خلقت همانا نيروهاي غيبي و فرشتگان مقرب هستند كه اجراي اوامر و دستورات صادر از مقام كبريائي شعار عبوديت و تسبيح آنها است.
نظام عالم امكان بر وجود اطلاقي و گسترش هستي نهاده شده و صحنه امكان از عوالمي تشكيل مي شود و همه ظهوري از عرش كبريائي هستند.
ماهيات نياز بوجود و هستي دارند كه آنها را فرا بگيرد و بتبع وجود در خارج ماهيت تحقق مي يابد و اين حاجت لازم ذاتي است به اين كه در خارج وجود عين ربط و حاجت باشد بلكه آنچه در ذات وجود استقرار دارد همان حاجت است كه عين ربط و ارتباط و مسئلت و وابستگي بعلت است از اين رو معلول هرگز استقلال در قبال علت نخواهد داشت.
بالاخره علت مقوم حقيقي معلول و آفريده است از اين رو محال است كه معلول تحقق پذيرد بدون علت مربوطه بخود همچنين هنگام وجود معلول و اثر بايد علت آن موجود باشد.
بعبارت ديگر حاجت خارج از ذات وجود كه تعدد داشته باشد نيست به اين كه وجود معلول محتاج بوجود علت باشد و وجود آن جدا از حاجت باشد بلكه حاجت ذاتي وجود و عين آنست و وجود عين حاجت و مسئلت و ربط محض و وجود رابط بعلت خود مي باشد و هرگز وجود رابط و معلول از علت خود بي نياز نبوده استقلال نخواهد داشت زيرا معلول ذاتا قائم بعلت و بموجد خود و بمنزله شعاع آنست.
افعال اختياري بشر بر اساس علم بصلاح است كه از آن شئون پديد آيد و نيز خير و سودي براي فاعل داشته باشد كه نقص خود را رفع نمايد و فعل نيز مقرون بقصد ناميده مي شود يعني زياده بر صلاح ذاتي فعل براي فاعل مختار فائده داشته باشد در حقيقت غرض اصلي از فعل اختياري بشر قصد رسيدن بهدف و فائده آن عمل است بر اين اساس فعل اختياري بشر حركت جوهري و ذاتي ناميده مي شود.
و در باره آثار و افعال صادر از ساحت كبريائي كه بخلق و آفرينش صورت ميگيرد ظهور علم فعلي است و فعل صادر در خارج ظهور رضا و صلاح نظام و خواسته كبريائي است بدون اينكه در آن باره نفع و سودي براي فاعل قدس منظور باشد از نظر اينكه غني بالذات و فياض بطور اطلاق است. علم فعلي ساحت كبريائي بمعلولات و وجودات امكاني كه از شئون ذاتست بلحاظ خارج و تفصيل آن فعل تجلي معرفي مي شود از نظر اينكه علم اجمالي او عين كشف و تفصيل فعل و آثار در خارج است.
بالاخره ذات كبريائي در نظام خارج و امكاني پيوسته و بطور دائم تجلياتي خواهد داشت.
ماهيات بر حسب ذات خالي از وجود و عدم است و محتاج بمرجح است ولي نبودن علت و مرجح كافي است كه ماهيت معدوم باشد و خلو ماهيات از وجود و عدم و سلب آندو از ماهيات بر حسب حمل اولي است و منافات ندارد كه ماهيات بر حسب حمل شايع معدوم باشند.
ماهيت بر حسب حد ذاتي جز امكان ندارد و لازم آن تساوي نسبت ماهيات است بوجود و عدم و خلو ذات از وجود و عدم غير از تلبس بعدم است وجود شي ء در خارج بطوريكه آثار بر آن مترتب شود وجود آن بالفعل است و امكان كه قبل از تحقق خارجي است قوه ناميده مي شود مانند چوب كه قبل از سوختن چوب است و خاكستر است بر حسب قوه و چنانچه بصورت خاكستر در آيد در آن حال خاكستر بالفعل است و قوه آن باطل شده است در نتيجه موجود يا بصورت فعل است و يا بصورت قوه تا به فعليت درآيد.
قوه بطور دائم قائم بفعل است و ماده نيز قائم بصورت است كه حافظ آن مي باشد و چنانچه صورت آن زائل شده صورت ديگري بجاي آن تحقق يافته و ماده قائم بآن خواهد بود.
فاعل قريب حركت بايد امر متغير و متحول بالذات باشد زيرا چنانچه امر ثابت بالذات باشد و در آن تغير و تحول و سيلان نباشد ناگزير صادر از آن نيز امر ثابت في نفسه خواهد بود.
ارتباط عالم متغير بمقام ثابت و مستقر بدين لحاظ است به اين كه تجدد و تغير و تحول از حالات ذاتي متحرك و جوهر متحرك و متحول است و تجدد لازم ذاتي آنست در اين صورت صحيح است استناد بعلت ثابت و مستقر ذاتي كه ذات متحرك را ايجاد مي نمايد.
زيرا ايجاد ذات آن ايجاد متجدد و متحول است بدون اينكه حركت را مستقيما پديد آورد.
بعبارت ديگر نظر به اين كه حركت در ذات و جوهر متحرك است تغير و تجدد نيز ذاتي است در نتيجه جاعل موجود متجدد را پديد مي آورد نه آنستكه موجود را متحرك و متغير قرار مي دهد.
از جمله دلائل بر تحقق حركت جوهري آنستكه در باره اعراض با اينكه از شئون موضوعات و از مراتب جوهري آنست ناگزير حركت و تحول عرض سبب وقوع حركت در وجود جوهر خواهد بود هم چنانكه تحول و تبدل در صورتهاي طبيعي كه پيوسته از صورتي بصورت ديگر درميآيد در حقيقت صورت جوهري سيالي است كه عارض بر ماده مي شود هم چنانكه حركت نيز از لحاظ شدت و حركت جوهري است كه از صورت منويت مثلا بصورت علقه و سپس بصورت مضغه و سپس بصورت حيات و نطق درميآيد.
عالم طبع و ماده مركب از اجسام ريز و كلان و محكوم بنظام خاص و نيز عمومي است كه همه نظامات جزئي را فرا گرفته موجود واحد سيلان و سيال و حركت و متحرك است بجميع جواهر و اعراض آنها و بسوي عالم ثابت و مستقر در حركت هستند هويت و حقيقت جهان عين حركت و تحول است نه موجودي مجموع مركب است كه حركت عارض آن مي شود معذلك صحيح است ارتباط آن موجود حادث و متغير با عالم ثابت و مستقر كه منزه از تغير و تجدد است از نظر اينكه آنچه مورد خلق و آفرينش است نور هستي است كه بذات خود شعاع متغير است نه آنستكه موجودي را كه ساكن است بصورت متجدد درميآورد در باره علم فعلي ساحت كبريائي بما سواء گفته شده آنچه در نظام خلقت از وجود و كمالات وجودي است در پيشگاه قدس همه حاضر و مورد شهودند و آنچه موهبت فرموده بطور عاريت است و بنحو اعلي و اشرف ساحت خود واجد است ولي در نظام موجودات بعض آنها غير مميز از بعض ديگرند در نتيجه نظام موجود در پيشگاه علمي ساحت آفريدگار بطور علم اجمالي در عين كشف تفصيلي است اين نظر مورد انتقاد است زيرا نظام وجود در صحنه امكاني عبارت از تشخص هر موجودي است كه امتياز ذاتي مي يابد از موجودات ديگر گذشته از اينكه تشخص وجود هر موجودي از ريز و كلان توأم با لوازم تشخص است بالاخره نظام وجود هر آفريده اي به تشخص يعني بوجود و نيز بلوازم وجود و تشخص است كه سبب امتياز ذاتي آن از ساير موجودات مي باشد بر اين اساس در نظام وجود و تشخص هرگز ابهام و اجمال نخواهد بود به اين كه در نظام وجود آفريده اي از موجودات ديگر امتياز نداشته باشد در صورتي كه نظام وجود در صحنه امكاني بر اساس امتياز ذاتي موجودات از يكديگر باشد نظام شريف علم فعلي ساحت كبريائي بطور اولي هرگز در آن اجمال و يا ابهام نخواهد بود زيرا اجمال در علم فعلي نسبت بما سواء و بموجودات امكاني از لوازم اجمال در مقام قدس خواهد بود از نظر اينكه علم فعلي بما سواء نمونه و پرتو و مسطوره اي از علم بذات قدس است و در آن ساحت نور محض هرگز اجمال و يا ابهام و تيره گي نخواهد بود.
موجودات امكاني از نظر اينكه وجود آنها عاريتي است يعني وجودات آنها ربط محض بآفريدگار است استقلال وجودي ندارند بر اين اساس بر حسب حدوث و همچنين بر حسب بقاء هر لحظه محتاج بافاضه و ادامه وجود هستند و قوام موجودات امكاني بغير و بوجود مستقل و غني بالذات است و هر لحظه بما سواء و بموجودات امكاني بطور وجوب افاضه مي نمايد و هم چنين آثار آنها را كه در كمون دارند در اثر فيض وجود آشكار مي نمايد و مفاد صفت ربوبيت و قيوميت كبريائي بطور اطلاق همين است علم فعلي ساحت كبريائي مظاهر نازل آن نيروهاي غيبي است كه از طريق تأثير عوامل طبيعت مانند نور خورشيد و آب و هوا و خاك و فصول چهارگانه و تيره گي و روشنائي شب و روز و ساير عوامل بيشمار عالم طبع موجودات جهان را از ريز و كلان تربيت مي نمايند و هر ذره ئي را بسوي مقصدي مخصوص سوق ميدهد و در نتيجه نظام جهان بر تأثير عوامل طبيعت و تأثير و تأثر و فعل و انفعال موجودات در يكديگر كه در هر ذره فرمانروا است استوار خواهد بود و در نتيجه تأثير نيروهاي غيبي و افاضه نور هستي كه از ماوراء عالم پرتو ميافكند جهان و جهانيان را بسوي مقصد سوق ميدهد و نظام آنرا هر لحظه بپا ميدارد.
بهمين قياس نسبت بمعلومات و افكار و انديشه هاي بشر كه اساس حركت و تحول و سير تكاملي بشري است در اثر تابش نيروي غيبي كه از طريق وحي و الهام هر لحظه بخاطرات بشر و افكار و انديشه هر يك از افراد بشر القاء مي شود و در نتيجه الهامات غيبي بحركت درميآيد و از بديهيات و معلومات اوليه بمجهول ها پي مي برد و بتدريج بحقايق و اسراري از عالم طبع راه مي يابد و اسرار و نهاني هائي را كشف مي نمايد.
بالاخره در اثر نيروي غيبي و جوهر عقلي است كه نيروي عاقله بشر در اثر القاء و تعليمات غيبي و نهاني بحركت درآمده و بحقائق و اسرار راه يابد و بصورتهاي علمي احاطه مي يابد و هر چه بشر در كمون دارد بطور قوه و در حد فقدان است ناگزير در اثر نيروي غيبي و الهام نهاني يا بيزاري از خلقت آشنا مي شود و قوه بصورت فعليت درميآيد.
هم چنين اهل ايمان در اثر افاضه موهبتهاي غيبي كه باسرار خلقت بطور شهود احاطه مي يابد و هر وظيفه و هر فرد بهر چه خود خواهد در آن باره خاطر و نيروي تفكر خود را صرف نمايد و بكار بندد و باسراري از آنچه در طبيعت نهفته است راه يابد و بصنايع و حرفه ها دست يابد تا آنجا كه از وسايل طبيعت استفاده نموده كشتي هاي كوه پيكر زير دريائي و هواپيماي فضائي بسازد و آماده كند تا بتواند بكرات بالا گام نهد.
همه اين تحولات بي حد و صنايع بيشمار بشر در اثر نيروي غيبي است كه از طريق الهام و وحي بهر يك هر چه را كه خواهد با سعي و كوشش و تفكر القاء نمايد و هر يك را بمقصد برساند.
نفوس بشري بر حسب ذات هر چه در كمون دارد بطور قوه است و حيثيت قوه قبول و پذيرش است نه فعليت و هرگز قوه بر حسب ذات خود از حد خارج نشده و بخودي خود بصورت فعليت در نخواهد آمد لا محاله بايد از طريق نيروي غيبي و الهامات مرموز و بكار بردن نيروي پذيرش و تفكر باسراري از خلقت و بصورتهاي علمي آن راه يابد و بقدر سعي و كوشش خود از جوهر عقلي و نيروهاي غيبي و تعليمات ديني پي درپي استفادات رواني و معنوي بنمايد.
گفته شده علم حصولي عبارت از انتزاع مفهوم و صورت حاصله از شي ء است كه در ذهن منعكس و عارض مي شود و حلول مي نمايد بدين جهت كيف نفساني است و در اثر رؤيت امر خارجي و ارتباط نيروي احساس با آن صورت امر خارجي در ذهن منعكس مي شود و حلول مي نمايد و پس از زوال رابطه و وجود مشخصات و اعراض موضوع خارجي در ذهن تخيل و خيال ناميده مي شود.
اين نظر مورد انتقاد است از نظر اينكه ارتباط نيروي احساس يا موضوع خارجي بطور انعكاس و يا حلول و عروض نخواهد بود.
بلكه در اثر ارتباط و فعل و انفعال براي روان و نيروي عاقله ادراك حادث مي شود كه از مبادي صورت انتزاعي معلوم بالذات استكه مفهوم و ماهيت آنرا در روان ايجاد مي نمايد بدين جهت صورت محسوس بالذات صورت علمي و حضوري و مجرد از تعلق بماده است و هر چه را نيروي عاقله تلقي نمايد و بوجود آورد صورت علمي و مجرد از ماده خواهد بود.
دليل اينكه صورت علمي از موضوع خارجي مجرد از تعلق بماده و مجزي از خارج است اينكه صورت علمي بمرور زمان و مكان تبدل و تحول پذير نخواهد بود مانند موجود خارجي كه در اثر قوه و ماديت هرگز دو لحظه ثابت و باقي نبوده لامحاله محكوم مبتذل و تحول بمرور زمان و مكان و عوارض خواهد بود.
خلاصه هر چه نيروي عاقله با موضوع خارجي ارتباط نيابد و ادراك و انتزاع نمايد بطور شهود و حضوري آنرا يافته و در ذهن خود آنرا ميافريند و ايجاد مي نمايد و آثار عقيدتي بر آن مترتب مي شود و از نظر تجرد و شهود ارجدارتر از موضوع خارجي مادي است و فعليت محضه غير قابل تعبير است.
بر اين اساس هرگز صورت علمي بطور عارضي و انعكاس و حصولي نخواهد بود چه آنكه صورت روان و فضيلت روح و عقيده است و قابل انقسام نيز نخواهد بود.
بشر در حركات ارادي و افعال اختياري خود آنچه در كمون روح و روان خود دارد در اثر خطور و تصور و تصديق بفايده و سپس حدوث شوق و اراده و حركت اعضاء همه اين مراحل حركاتي است كه از قوه بفعليت درآمده و فاعل مختار معرض همه اين عوارض قرار ميگيرد و در نتيجه در اثر اقدام بفعل خواسته خود فائده آنرا كسب نموده و نقص خود را رفع نمايد و در اثر اين عوارض و حالات رواني و جوارحي بر فاعل مختار جهاتي عارض شده و همه از كمون ذات و روان فاعل مختار ظهور نموده است بر اين اساس فعل اختياري بشر حركت جوهري و كسب ذات و اظهار و رشد كمون معرفي مي شود و آنچه را فاقد بوده بدان نائل مي شود. و صفات فعل ساحت كبريائي كه مضاف بغير است و هر چه جز او است همه آفريده اويند مانند صفت خالق و فياض كه تحقق هر يك از اين دو صفت وابسته بغير مانند بشر است و لا محاله تحقق صفت خالقيت متأخر از ذات و زائد بر ذات و منسوب بساحت كبريائي او خواهد بود و نظر به اين كه عروض فعل و حادثه اي و هم چنين زائد بر ذات كبريائي او نقص و از لوازم امكاني است بايد ساحت پروردگار را از نقص و امكان تنزيه نمود و بر حسب دقت هر چه از ساحت كبريائي شرف صدور مي يابد بطور افاضه و موهبت است و از ذات و لازم مقام كبريائي است و آنچه از مقام ذات صادر شود فعل و افاضه و تأثير و ايجاد و از مقوله آفرينش است و جنبه انفعال و عروض ندارد.
هم چنانكه بشر هر چه از او اثري و يا حركت و فعلي سرزند جنبه تأثير و نيز جنبه تأثر و عروض را خواهد داشت و حركت وجودي و جوهري وي بشمار ميآيد هم چنانكه بدان اشاره شد بدين لحاظ همه صفات كامله كبريائي جنبه ايجاد و آفرينش دارد و از مقام ذات شرف صدور يافته است بالاخره لازم ذات كبريائي افاضه وجود و نور هستي است در مورد قابل و هر چه از فيض وجود و موهبت او بهرمند گردد پيوسته نيازمند بادامه فيض است كه بمقصد نائل شود و بكمال منظور برسد.
خلاصه فعل صادر از مقام كبريائي غير از افعال اختياري بشر است فعل صادر از آفريدگار خلق و ايجاد و افاضه وجود و هستي است و هر خير و كمالي نيز از مقوله ايجاد مي باشد و از نظر اينكه هر موجود و پديده اي وجود و هستي آن افاضه شده.
بدين جهت رابط محض بآفريدگار خواهد بود زيرا آنچه مورد افاضه بوده همان موهبت وجود و هستي است كه هر لحظه بايد ادامه بيابد مانند شعاع و نور خورشيد بدين نظر هر موجودي ربط محض بآفريدگار است در نتيجه همه موجودات امكاني كه هر يك ماهيتي از آن عقل استفاده مي نمايد و امر عدمي و نقصي است كه عارض وجود شده بدين جهت همه موجودات قائم بآفريدگارند حدوث و بقاء هر يك از آنها وابسته بفيض وجود و ادامه آنست چنانچه لحظه اي از افاضه وجود دريغ فرمايد محكوم بفناء خواهند شد.موجودات امكاني كه در سلسله بشر خلاصه مي شود وجود او و همه شؤن حركت وجودي و كمالات و نيروي اختيار و مبادي اختيار او همه از فيوضات آفريدگار است كه بشر را فرا گرفته و هر لحظه ادامه دارد در باره هر يك از نعمتهاي او خلق و آفرينش و موهبت و نعمت و رزق و رحمت و فضل صادق است و همه پرتوي از صفت ربوبيت و قيوميت ساحت كبريائي است كه بشر را فرا گرفته است.
در باره آفريدگار نيز خالق و واهب و منعم و رازق و رحيم و متفضل صادق است بهمين قياس صفات كامله ساحت كبريائي از طريق افاضه و خلق و آفرينش و رزق و نعمت و رحمت تحقق مي پذيرد و همه ظهوري از علم فعلي و از صفت ربوبيت و قيوميت ساحت كبريائي نسبت بعوالم امكاني است.
هم چنين ظهوري از صفت علم فعلي آفريدگار است و همه موجودات امكاني كه از فيض وجود بهره مند هستند قائم بآفريدگار و ربط محض و پرتوي از ساحت قدس هستند.
و علم فعلي ساحت كبريائي از شئون علم بذات كه عين ذات قدس او است و بتبع ما سواء و موجودات و عوالم امكاني احاطه علمي و شهودي دارد در مرتبه ذات و قبل از ايجاد و ازل و علم اجمالي بموجودات امكاني در آن مقام عين كشف و تفصيل است و هم چنين علم فعلي آفريدگار بموجودات امكاني در مرتبه تحقق و افاضه بموجودات كه از آن تعبير بعلم فعلي بعد الايجاد مي شود و علم و شهود ذاتي و مرتبه اي نازل از علم و شهود ساحت كبريائي هستند كه در عوالم امكاني تنزل و ظهور نموده است.
و گفته شده موجودات امكاني از مجردات و قدسيان و ماديات همه بوجود آنها به پيشگاه علمي و شهودي ساحت كبريائي حاضر هستند و عبارت از علم تفضيلي بموجودات بعد از ايجاد و علم حضوري و شهودي نيز از شئون علم بذات كبريائي مي باشد.
توضيح آنستكه هر يك از عوالم مجردات و قدسيان و جسمانيات و ماديات ظهوري و مرتبه اي از علم فعلي ساحت كبريائي است و همه عوالم امكاني و نيز احاطه و علم فعلي بآنها از پرتو علم بذات قدس كبريائي است.
بر اين اساس عوالم امكاني در ازل مانند ابد مورد شهود ساحت كبريائي بوده و خواهد بود و نسبت بساحت قدس ازل و ابد و قبل از ايجاد و بعد از ايجاد يكسانند و همه مسطوره اي از آثار و كمالات كبريائي است كه عوالم امكاني را فرا گرفته و نظام شريف ربوبي را در مرتبه نظام ابدي امكاني ارائه ميدهد.
عالم طبع و ماده كه از اجزاء و ذرات بي شمار و وابسته بيكديگر صورت ميگيرد و از فعل و انفعال و تأثير و تأثر پديد ميآيد و بر حركت از قوه بسوي فعل و كمال و بالاخره بر اساس حركت حقيقي و ذات و جوهري استوار است.
از جمله لازم آن آنستكه هر يك از موجودات ريز و كلان و حوادث آن وابسته بمجموع نظام جهان خواهد بود بدين لحاظ نظام واحد عمومي بر همه ذرات و اجزاء بيكران فرمانروا خواهد بود و اين چنين نظام پهناور و پراكنده اي را جز نيروي غيبي كه مجرد از ماديت و از قوه و نقص است نميتواند تنظيم نمايد و ادامه آنرا تضمين بخشد.
نيروي غيبي نوري زياده بر تصور است كه از عالم ماوراء نيرو گرفته و پرتو افكنده و اوامر و دستورات مقام كبريائي را در جهان اجراء مي نمايد.
هم چنانكه در آيات كريمه قرآني از نظر توحيد افعالي كبريائي بطور صريح تدبير نظام جهان را بساحت قدس نسبت ميدهد و نيروهاي غيبي و فرشتگان مأمور اجراي را ناديده ميگيرد مانند آيه «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّي» (طه- 52) مبني براينكه ابرهاي سنگين و باردار كه در اثر تماس با سطح درياهاي خروشان و در اثر وزيدن بادهاي تند با قطار جهان پراكنده و رانده شده و قطرات باران از آنها فرو ميريزد بطور صريح وسائط طبيعي و نيروهاي غيبي را ناديده گرفته و بساحت قدس نسبت داده است.
و هم چنين تدبير نباتات و رستنيها با اينكه در فصول چهارگانه سال عوامل طبيعي بي شمار از فصل بهار و تابش نور خورشيد و حرارت هوا بر حسب جريان طبيعي دخالت و تأثير بسزائي دارند از نظر توحيد افعالي عوامل طبيعي و هم چنين نيروهاي غيبي زياده بر تصور را مورد نظر قرار نداده و رشد نباتات و درختان و شكوفه ها و ميوه ها و بالاخره تأمين مواد غذائي و همه گونه نيازهاي بشري را بساحت قدس نسبت داده است.
بمنظور تعليم و تربيت دانشجويان مكتب عالي قرآن مبني بر اينكه در نظام وجود حقيقي همانا آفريدگار يكتا و بي همتا و قائم بذات است كه زمام امور جهان در حيطه قدرت قاهره او است و نيروهاي غيبي و فرشتگان مقرب و نيرومند كه در كمترين لحظه سرزمين لوط را واژگون نمودند و هم چنين وسايل طبيعي و عوامل بي شماري را براي اجراء اوامر و دستورات مقام كبريائي همه آنها را مجهز و مسخر نموده و بدون اينكه هيچيك از اين نيروهاي غيبي و وسايل طبيعي بطور استقلال تأثير داشته باشد فقط ذات كبريائي مبدء همه فيوضات است كه جهان را فرا گرفته است.و بر حسب آيه «اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ» (زمر 43). مبني بر اعلام قدرت ساحت كبريائي است بر قبض نفوس و ارواح بشر كه از جمله تدبير در باره بشر است پس از اينكه دوره زندگي بشر بپايان برسد و در آستانه مرگ قرار خواهند گرفت.
آنگاه ساحت قدس پروردگار روح بشر را قبض فرمايد و در حيطه قدرت قاهره خود در ميآورد و از نظر توحيد افعالي در آيه قبض نفوس و ارواح بشر را هنگام مرگ بخود نسبت داده بر حسب آيه «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» عزرائيل ملك الموت مأمور قبض نفوس بشري است كه پيوسته موكل و مأمور نظارت بر حيات و ممات هر يك از افراد بشر است و استفاده ميشود افراد بشر در هر حال تحت نظارت و ولايت عزرائيل هستند چه در زندگي در دنيا و هم چنين پس از قبض روح در عالم برزخ نيز در حيطه قدرت و نظارت و ولايت او خواهند بود.
در كتاب احتجاج از امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه سؤال شد از او مفاد آيه «اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» و نيز از آيه «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» و از آيه «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» و آيه «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» در آيه اي قبض ارواح بشر را بساحت پروردگار نسبت داده و در آيه ديگر به ملك الموت و در آيه ديگر به رسولان و فرشتگان.
امام فرمود بدرستيكه پروردگار اجل و اعظم است كه ارواح را قبض فرمايد بلكه عمل رسولان و فرشتگان عمل او است زيرا همه بامر او رفتار مي نمايند بدين جهت از فرشتگان برگزيده واسطه ميان خود و بندگانش است و فرمود
«اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ» پس هر كه اهل طاعت و ايمان باشد فرشتگان رحمت روح او را قبض مي نمايند و هر كه اهل معصيت باشد روح او را فرشتگان نقمت و غضب پروردگار قبض مي نمايند و براي ملك الموت اعواني از فرشتگان رحمت و غضب است كه بامر او رفتار مي نمايند و فعل آنها فعل منسوب بملك الموت است و چنانچه عمل آنان عمل ملك الموت باشد پس فعل ملك الموت نيز فعل ساحت پروردگار خواهد بود و بوسيله هر فرشته كه بخواهد روح بشر را قبض ميفرمايد همچنانكه فرمود «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ.»
در كتاب فقيه از امام صادق عليه السّلام روايت نموده از اين حقيقت سؤال شد فرمود پروردگار عز اسمه براي فرشته ملك الموت اعوان و انصاري قرار داده كه ارواح بشر را قبض مي نمايند مانند صاحب شرطه كه اعوان و ياراني از بشر دارد و بمنظور اجراي دستورات خود اعزام مينمايد و فرشتگان ارواح بشر را قبض مي نمايند نيروها كه در اعضاء و جوارح دروني و بيروني است ملك الموت آنرا قبض نموده ساحت پروردگار نيز از ملك الموت اخذ مينمايد.
هم چنين بر حسب آيات بسياري از جمله آيه «قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ» (سبا 28) آيه مبني بر اعلام توحيد افعالي ساحت كبريائي است كه رزق و رفع هرگونه نياز بشر از شئون تدبير ساحت پروردگار است كه بر طبق صلاح و حكمت گروهي را از سعه رزق و زندگي مرفه و گوارا بهرمند مي فرمايد و نيز گروهي را از زندگي معيشت و اندازه گيري در رفع نياز تقدير ميفرمايد و هرگز سعه رزق و وفور نعمت استناد به لياقت و حسن تدبير افراد ندارد و هم چنين فقر و بينوائي مردم مستند بعجر و قصور فكري آنان نخواهد بود بلكه به حقيقت رفع هرگونه نياز و حاجت استناد بساحت كبريائي دارد.
زيرا از جمله لوازم صفت ربوبيت آنستكه حاجت و خواسته نيازمندان را بطور كلي وفق حكمت برآورد پس صفت رازق و ساير صفات فعل بطور اطلاق در باره ساحت كبريائي صادق است از جمله رزق و مرزوق را از نعمت گسترده بهرمند فرمايد و هر دو را بر طبق صلاح در نظام خارج پديد آورد بلكه موجودات و بسياري از عوامل طبيعي را بطور تسخير و بطور رايگان دسترس بشر نهاده كه نيازهاي بي شمار خود را از هر لحاظ رفع نمايند و ظهوري نازل از صفت رازق و جواد و رحيم و رب خواهد بود.
نظر به اين كه تعليمات آيات كريمه قرآني و معارف اسلامي زياده و فوق فهم و استعداد بشري است بدين جهت نفوس اهل ايمان پيروان مكتب قرآن هر چه زياده با معارف و مفاد آيات قرآني تماس داشته باشند نيروي ايمان و اعتقاد آنان قوي تر بوده و بحقايق و اسرار آفرينش و معارف الهي و تعليمات قرآني زياده آشنا خواهند بود. زيرا معارف اسلامي و برنامه اعتقادي بمكتب قرآن و هم چنين برنامه اخلاقي و عملي آن زياده بر تصور و فوق افكار بشري است.
بر اين اساس هر چه بيشتر با اين حقايق و معارف تماس داشته و ادراك نمايند نيرومندتر و ارجدارتر و بحقايق و اسرار آفرينش آشناتر خواهند بود و نهايت سعادت و فضيلت بشري و اهل ايمان تماس و فهم معاني و مفاد آيات كريمه و تعليمات رسول صادع اسلام صلّي اللّه عليه و آله و اوصياء عليهم السّلام داعيان بحق است.
بديهي است حقايق و معارف اسلامي ارجدارتر از روان و افكار اهل ايمان است زيرا قوام ايمان و كمال و رشد نفوس آنان بآشنا بودن با حقايق و معارف الهي است كه حد و حصر ندارد و زياده بر افق افكار اهل ايمان است.
يگانه وسيله افاضه بنفوس اهل ايمان همانا معارف و مقاصد قرآني است و در نتيجه نفوس اهل ايمان در اثر صورتهاي علمي بر نيروي تعقل و احاطه آنان افزوده خواهد شد و بدين وسائل و مقاماتي را از فعليت و نيروي ايمان خواهند يافت و بكمال و بمرتبه عالي از ايمان نائل خواهند شد.
نيروي عاقله بشر كه واجد صورتهاي مجرد علمي و معارفي باشد باز در حد قوه و استعداد خواهد بود و حيثيت قوه و استعداد عبارت از فقدان و قبول است نه فعليت و وجدان و محال است روح كه در حد قوه است از آن حد خارج شده و بصورت فعليت درآيد و بخودي خود كمالي را بيابد.
از اين رو نفوس اهل ايمان در اثر استفاده از تعليمات آيات قرآني و برنامه مكتب قرآن بحقايقي از معارف الهي راه يابد و آشنا گردد بمقاماتي از علم و معرفت نائل خواهد گرديد.
و از نظر اينكه روح عاقله مجرد از تعلق بماده است و هم چنين حقايقي از معارف و تعليمات قرآني كه مجرد و بصورت علمي و اعتقادي است بآنها احاطه بيابد و متحد گردد و بقدر سعي و تفكر از فيوضات و صورت علمي و اعتقادي و معارفي استفاده خواهد نمود و بر نيروي ايمان و صورت علمي او افزوده خواهد شد.
خلاصه نفوس اهل ايمان در اثر استفاده از تعليمات اسلامي بقدر سعي و تفكر خود مي تواند بمقاماتي از معارف و كمال ايمان نائل شود و بمقامي از فضيلت خلقي و عملي فائز گردد.
ارواح مجرد اهل ايمان كه علاقه تدبير خود را از بدن عنصري قطع نموده و هر يك بحد تجرد كامل رسيده ذات و ذاتيات و نورانيت خود را يافته حد وجودي خاصي از ايمان و صفاء و نورانيت و مقام قرب بساحت كبريائي را تحصيل نموده است كه ارواح ساير اهل ايمان بي بهره از آن مقام مي باشند بر اين اساس از نظر تجرد ارواح اهل ايمان هر يك مقام خاصي از ايمان و صفاء و قرب خواهند داشت همين مفاد كثرت نوعي ايمان و مقامات آنست يعني هر يك از ارواح اهل ايمان از نظر تجرد مقام خاصي از ايمان و نورانيت و قرب را جايز خواهد بود كه مغاير با مقام ايمان و صفاي ساير ارواح اهل ايمان مي باشد. (1)
بعبارت ديگر عقول مفارقه و ارواح مجرد اهل ايمان پس از قطع رابطه تدبير از بدن عنصري خود واجد استقلال وجودي شده و هر يك از آنان ذات و ذاتيات خود را تحصيل نموده و بمقامي مخصوص از ايمان و صفاء و نورانيت نائل شده كه اختصاص بخود او دارد و ساير ارواح مجرد اهل ايمان بي بهره از مقام او خواهند بود.
اين معناي كثرت نوعي و مقامات ايمان است از نظر اينكه عقول مفارقه و ارواح مجرده محال است از نظر تجرد كثرت افرادي داشته باشند بلكه كثرت آنها نوعي است به اين كه هر يك از ارواح مجرده اهل ايمان داراي مقامي خاص از ايمان هستند و در نتيجه ايمان و شعار عبوديت نيز داراي مقامات بيشمار بتعداد اهل ايمان خواهد بود و همه اين مقامات شأني نازل از شئون عقل واحد رسول صادع اسلام صلّي اللّه عليه و آله هستند.
و بر حسب آيه «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ» معلوم صافات مبني بر اينكه هر يك از فرشتگان مقرب در پيشگاه كبريائي مقامي مخصوص دارند وظائف معلوم و مشخص بهر يك محول شده است و استفاده مي شود دو فرشته مقرب و زياده در يك مقام نخواهند بود.
و در صورتي كه اهل ايمان در جهان تكليف در مقام آزمايش و پيروي از برنامه مكتب قرآن برآيند از نظر اينكه اشتغال بعمل دارند و قيام باداء وظايف الهي مي نمايند جنبه تعلق و ماديت آنان مانع است از اينكه ارواح آنان تجرد كامل داشته باشد هر يك امتياز فردي خود را واجد بوده به اين كه دانشجويان مكتب قرآن هستند و بر حسب ذات و ذاتيات تجرد داشته ولي بر حسب فعل و اثر تعلقي و مادي خواهند بود.
هنگام كه در آستانه عالم شهود قرار گيرند ناگزير سيرت و جوهر وجودي و درخشان خود را مشاهده خواهند نمود و از نظر تجرد كامل مقامي مخصوص از ايمان و صفاء و نورانيت خواهند داشت آن مقام اختصاصي است و ساير ارواح اهل ايمان از آن مقام بي بهره اند بلكه يا مشابه آن مقام و يا ارجدارتر و عالي تر و يا نازلتر از آن مقام خواهند داشت از نظر اينكه تميزاتي كه هر يك از اهل ايمان در سير و سلوك اعتقادي و خلقي و عملي خود داشته سبب امتياز ذاتي و رواني و مقام ايمان آنان خواهد بود.
بر حسب قانون كه هر ماهيت مجرده غير مادي منحصر بفرد است و افراد متعدد نخواهد داشت از نظر اينكه تعدد و كثرت از ماده پديد ميآيد.
انسان با اينكه نوع واحد است و ارواح بشر پس از قطع تدبير از بدن عنصري در عالم برزخ استقلال يافته و از تعلق بماده مجرد گشته آنگاه عقول مفارقه و ارواح مجرده بشر افراد بيشمار خواهد داشت.
كثرت افراد و ارواح بشر از نظر آنستكه روح كه به جنين دميده مي شود قوه محض بوده و صورت ادراكي نداشته و پيوسته روح و نفوس بشر تعلقي بوده و در اثر سير وجودي و حركات ارادي بكمال منظور نائل آمده است هنگام كه در آستانه برزخ و عالم تجرد درآمد از نظر اينكه جنبه تعلق بماده و ببدن عنصري آن ذاتي است كثرت پذير خواهد بود.
با توجه به اين كه انسان موجود مركب از روح تعلقي و بدن عنصري است روح آغاز نيروي صرف و محض قوه ادراكي بوده و در نتيجه استكمال و نيل بمقاماتي از تفكر و تعقل و ادراك كليات سعه وجودي يافته پس از قطع علاقه تدبير از بدن عنصري گرچه تجرد خواهد يافت و از جمله عقول مفارقه و ارواح مجرده معرفي شده ولي جنبه ذاتي و تعلقي آن محفوظ خواهد بود.
بر اين اساس ارواح مجرده و عقول مفارقه سلسله بشر تعدد و كثرت پذير خواهد بود.
«و الحمد للّه زنة عرشه.»(2)

پاورقي

1- از فيلسوف يوناني افلاطون حكيم نقل شده مبني بر اينكه نفوس بشري در نشئه عقلي و پيشين قدم زماني داشته و علوم چندي فطري و ذاتي او بوده ولي در امر تنزل و تعلق ببدن عنصري كه نشئه نفساني آن باشد در اثر مشغول بودن و استفاده از نيروهاي حواس شنوائي و بينائي و مانند آنها از توجه بمعقولات و درك معلومات ذاتي خود محروم گشته و در اثر شواغل خارجي از تذكر بدرون فطرت نهفته و خود باز مانده و آنچه كه بشر در دوره زندگي و تعلق روح ببدن از نيروهاي احساسي خود از معلومات بفهمد و حقايقي را استفاده نمايد بمنزله تذكر و يادآوري و باز يافته از علوم ذاتي خود مي باشند و چه بسا از آموزش و انتقالات فكري او شناخته نشود.
2- انوار درخشان، حسيني همداني، ج18، ص334-404، كتابفروشي لطفي، چاپ: اول، تهران، 1404 ق.

بازگشت