مخزن العرفان در تفسير قرآن


بيان تنطاوي در ذيل سوره حمد
خلاصه ترجمه كلام آن حكيم چنين است كه تشبيه مينمايد نظريّه مردم را راجع بسوره حمد بزارعي كه خودش با طفلش و با خرسواري داخل گردند در مزرعه اي و در آنجا سه نفر ديگر نيز حاضر باشند يكي مهندس ديگري عالم طبيعي و سومي حكيم الهي ببين هر يك از آنها بچه نظر آن مزرعه را مينگرند، البته نظريّه هر يك غير از نظريّه ديگري است، آيا گمان ميبري اين پنج نفر با آن خر يك طور نظر بآن مزرعه دارند هرگز اينطور نيست. آن خر در آن مزرعه نمي بيند مگر يك دشتي پر از علف و همّ او اين است كه شكم خود را از علفزار پر كند و در آنجا چرا نمايد. آن طفل نظريه او بالاتر از خر است، نظر ميكند ببهجت و صفاء و منظره عالي آن دشت و تفريح مينمايد و از جمال طبيعت لذت ميبرد و محظوظ ميگردد. و نظريه زارع فوق نظريه طفل است زيرا وي نظر ميكند بآن مزرعه و انديشه او اين است كه حاصل آن در موقع در و چقدر است و حساب زارعين و مخارج آن را در نظر ميگيرد و دخل و ضرر آن را ميسنجد. و نظريه مهندس بالاتر از زارع است زيرا كه بقاعده هندسه طول و عرض مزرعه را ميفهمد و مقدار حاصل حبوبات و منافع آن را باندك تأملي بدست مي آورد. لكن نظريه حكيم طبيعي از آنها بالاتر است زيرا حكيم طبيعي عدد عناصري كه حبوبات از آن تكوّن يافته اند ميداند و نيز بر كيفيت امتزاج و چگونگي تركيب عناصر چه در اين مزرعه و چه در غير آن اطلاع دارد و در باره آن رأي ميدهد.
و نظريه حكيم الهي از تمام آنها بالاتر و احاطه علمي او بيشتر است زيرا كه نظر وي مقصور بر همان مزرعه بخصوص نيست گويا تمام مزارع بلكه تمامي موجودات را در نظر ميگيرد و در آن تأمل و فكر ميكند كه تمام موجودات مادّي با اختلاف شكل و رنگ و بو و طعم و انواع رنگها و طعمهاي مختلف كه بشمار نمي آيد و آثار و خواصي كه بر هر يك از آنها مترتب مي گردد تماما از عناصر پديد گشته و عدد عناصر از هشتاد بالاتر نيست (لكن در فيزيك عدد عناصر را تا 93 شماره كرده و گويند ممكن است در آينده عناصر ديگري كشف گردد) و بازگشت تمام عناصر بيك عنصر است كه حقيقت آن معلوم نيست لكن بعضي آن را اثير گويند و آن را تركيب شده از ضوء و كهرباء و حرارت دانند و گويند آن جوهر فردي كه هر چيزي از آن تكون يافته و آخرين آراء علماي عصر است تركيب شده از ذرات كهربايي است كه بعضي از آن ذرّات ثابت و بعضي متحرّك است و اين دو قسم ذرّات را هسته ايست در وسط ثابت و ذرّات در اطراف آن دوران دارند مثل اينكه تمام سيّارات دور شمس دور ميزنند. (1)
و نيز آن حكيم الهي ميداند و مي فهمد كه مرجع و بازگشت تمام قوانين طبيعت حكمتي است فوق آنچه بشود تصوّر نمود، و ناظم و مدبّر و اله عالم ذاتي است كه از روي علم و قدرت و حكمت عالم را منظّم و مرتّب گردانيده و گر نه اين نظام عالي و اين كون مجلل از كجا پديد گشته وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي پس از اينجا توان دانست تفاوت مردم را در فهم سوره حمد، زيرا كه فاتحه كلام خداست و مزرعه و آنچه در آن است فعل خداست، آيا نمي بيني چطور نظريات خلق در مزرعه مختصري متفاوت است همين طور مقايسه نما فهم مردم و آراء آنها را در سوره فاتحه كسي كه كلمات قرآن را حفظ مينمايد براي تأمين معاش مثل آن خري است كه چون در آن مزرعه ميرسد همّ او فقط پر كردن شكم است از علفزار، و آنكه فقط از نغمه و صورت قاري در عروسيها و عزاخانه ها لذت برد مثل آن طفل است كه فقط از منظره زيباي آن علفزار محظوظ گردد: و نماز گذار كه كلمات حمد را مرتّب بخواند و توجّه باو كند و بداند كه خدا را ستايش مينمايد مثل آن زارع است كه غرض وي تنظيم و ترتيب دادن مزرعه و منافع آنست.
آيا اين نيست كه مفسّر قرآن كه تدبّر مينمايد در معاني آن مرتبه او فوق مرتبه عابد و نماز گذار است زيرا كه او شبيه بمهندس در اين مثال است، همين طوري كه مهندس نظر وي مقصور بر اين مزرعه بخصوص نيست بلكه كليّه مزرعه ها را در نظر ميگيرد مفسّر قرآن نيز سوره حمد و تمام آيات قرآن را در نظر ميگيرد.
آيا گمان نمي بري كسي كه كليه عوالم علوي و سفلي را ميشناسد و نظام و جمال عالم را درك مينمايد، مرتبه او بالاتر از مرتبه تفسير كننده ظاهر قرآن است، و آن مثل آن مرد طبيعي يا زارعي است كه عالم بعناصر و كيفيت تركيب و امتزاج آن باشدآيا بالاتر از همه آنها آن كسي نيست كه مردم را عالم گرداند بشناسايي باقي علوم تا آنكه آنها ترقّي نمايند و مملكت آنها منظّم و مرتّب گردد و متمدن گردند و داراي سعادت شوند و بتوانند بلاد خود را حفظ نمايند و بعلم و صناعت از غير بي نياز گردند، و آن مثل همان حكيم الهي است كه در مثال گفتيم، آن كسي ميباشد كه از طريق علم و حكمت معاني مندرجه در قرآن را بفهمد و باين وسيله وصول بسوي حق تعالي پيدا نمايد و از اينجا ميفهمي معني كلام رسول اكرم (ص) كه فرموده بصاحب قرآن گفته شود:
«اقرء و ارق و رتّل، كما كنت ترتل في الدّنيا؛
قرآن را قرائت كن و ترقي نما و بترتيب پيش برو همان طوري كه در دنيا بترتيب و درجه بدرجه پيش رفته اي.»
پايان ترجمه كلام تنطاوي.

خصوصيات و فضائل سوره حمد
عيّاشي از رسول اكرم (ص) چنين روايت ميكند امّ الكتاب: يعني سوره حمد افضل و بالاترين سوره هائيست كه خداوند در كتاب خود نازل فرموده و سوره حمد شفاي هر دردي و مرضي است مگر مرگ.
در كتاب كافي از امام محمد باقر (ع) است:
«كسي كه از سوره حمد شفاء نيافت هيچ چيز باعث شفاي او نميشود.»
از صادق آل محمد (ص) روايت صحيح دارد:
«اگر هفتاد مرتبه سوره حمد را بميّت بخوانند و ببركت سوره حمد زنده گردد تعجّب ندارد.»
در روايت ديگر است:
«مرض و المي نيست مگر آنكه هفتاد مرتبه سوره حمد بر آن خوانده شود ساكت ميگردد.»
و نيز از صادق آل محمد (ص) است:
«كسي كه وي را علت و مرضي عارض گردد در يقه پيراهن او هفت مرتبه سوره حمد بخوانند اگر شفاء نيافت هفتاد مرتبه بخوانند من ضامنم كه شفا يابد.»
و غير اينها از احاديث و اخبار در فضيلت سوره حمد بسيار است كه براي اختصار بناچار از بيان آن خود داري نموديم.

نامهاي سوره حمد
براي اين سوره مباركه نامهايي نهاده اند و هر يك از آنها باعتبار معاني و اسراري است كه در آن مندرج است فاتحة الكتابش گفته اند باعتبار آنكه در بعض اخبار دارد:
اول- سوره اي بود كه در مكه بحضرت رسول (ص) نازل گرديد بعضي از مفسرين گفته اند چون اين سوره در دنيا سبب فتح و فيروزي و كليد گشايش امور است و در آخرت كليد درهاي بهشت است اينست كه آن را سوره فاتحه ناميده اند.
2- سوره حمدش نامند براي آنكه اولش «الحمد للَّه» است، در پاره اي از تفاسير دارد كه بعضي از عرفاء و دانشمندان گفته اند اول چيزي كه خداوند خلق نمود عقل مجرد بود و نخستين چيزي كه بوجود آمد عاقل روشن دل بود كه «اول ما خلق اللَّه نوري.»
عقل چون بوجود آمد بسجده افتاد و عاقل چون از نيستي بهستي رسيد در بارگاه عزت قيام نمود كه:
«الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ»
سوره شعراء آيه 118 فرّاش قدرت طعام حكمت و غذاي معرفت ترتيب داده در جلو آنها نهاده و ابتداء آن مائده «به الحمد للَّه ربّ العالمين» شد پس باين جهت ملقّب بسوره حمد گرديد:
1- آن خدايي كه مي بيند تو را وقتي كه بر ميخيزي از مجلس يا از فراش يا براي نماز خواندن و ميبيند گرديدن تو را در سجده كنندگان.
ابن عباس روايت كرده:
يعني «ميبيند تو را در صلب پدران تا آدم (ع) كه همه از اهل توحيد بوده اند.»
2- ام الكتاب و ام القرآنش خوانند زيرا كه آن اصل قرآن و جامع و حاوي تمام معاني و اسرار قرآن است و گفته اند سوره فاتحه اصل هر كتابي است كه از عرش نازل گرديده زيرا كه مشتمل بر تمامي معارف و الهيّات و معاد و نبوّت و امامت و قضاء و قدر است «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» راجع به الهيّات است «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» راجع بمعاد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» راجع بنفي جبر و قدر است كه تمام امور بدست قدرت حق تعالي انجام ميگيرد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» هم دلالت بر نبوت و امامت دارد كه طريقه و روش آنها طريق مستقيم است و هم اثبات قضاء و قدر الهي ميكند و نيز ذلت عبوديت مندرج در اين سوره است.
3- وي را سبع المثاني ناميده اند براي آنكه هفت آيه است و در هر نمازي دو مرتبه خوانده ميشود يا براي آنكه نصف اين مبارك سوره در اين است كه بنده ستايش حق مينمايد، و نصف ديگر راجع بعطا و بخشش حق تعالي است نسبت بعبد.
اهل تفسير چند وجه ديگر نيز در اينجا گفته اند: 1- افتتاح كلام- اللَّه، افتتاح قرائت قرآن، افتتاح قرائت در نماز 2- اول سوره ايست كه نازل گرديده، يا اول كلمه ايست كه در لوح محفوظ ثبت گرديده 3- افتتاح ابواب خزائن اسرار كتاب و معاني و رموز آن 4- نخستين سوره ايست كه در مدينه بر رسول اكرم (ص) نازل گرديد.

سوره حمد
مدينه و هفت آيه است
«اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم»
ترجمه:
پناه ميبرم بخداوند تعالي و تقدس از شر شيطاني كه رانده شده در گاه الهي است.

توضيح
معمولا كسي كه خواهد حضور بزرگي شرفياب گردد نخستين وظيفه او اين است كه بدن و لباس خود را تميز كند، و از كثافات و قذارات شست و شو نمايد سپس اذن گيرد و داخل گردد.
پس كسي كه خواهد مهيا گردد براي مناجات با قاضي الحاجات و در مقام شتايش و اظهار بندگي در حضور سلطان السلاطين بر آيد وظيفه وي اين است كه ظاهر و باطن خود را از قذارات و كثافات، صوري و معنوي، جسمي و روحي، پاك گرداند و گر نه هرگز لايق حضور در پيشگاه آن ذات پاك قدوس لا يزال نباشد دلي كه آلوده بكثافات صوري و معنوي است چگونه لايق پيشگاه قرب است و چطور وي را قدرت است كه از راه خلوص با حبيب خود راز و نياز نمايد و چون بالاترين قذارات آن قذارات معنوي است كه در اثر وسوسه و دسيسه هاي شيطاني در قلب پديد ميگردد، و در دل بشر نفوذ مينمايد و قلب و جان را آلوده ميگرداند اين است كه اول بايستي بحق تعالي پناه برد از شر شيطان لعين و از او استعانت و امان طلبيد و قلب و دل را از آلودگيهايي كه در اثر خواطر شيطاني كه در قلب نفوذ نموده پاك نمايد سپس شروع كند در حمد و ثناء آن ذات فرد سرمدي در سوره نحل دستور فرموده:
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» (2) سوره نحل آيه 100.
و بايد دانست وقتي ممكن است دل انسان قدري از وسوسه شيطاني راحت گردد كه متوجه معني اين كلمه باشد و از روي حقيقت با حضور قلب و خلوص نيت پناه بخدا برد از شر شيطان و ديو نفس و از او كمك طلبد و از وي استعانت جويد و دل با زبان يكي گردد و گر نه بمجرد لقلقه لسان بگفتن اين كلمه ثمري ندارد بلكه ميتوان گفت وقتي بزبان كلماتي مي گويد و دل در جاي ديگري است گوينده در پناه شيطان است نه در پناه حق تعالي، زيرا قلبي كه متوجه بحق نباشد در بند شيطان واقع است.
و چنانچه بعضي از دانشمندان گفته اند استعاذه تمام نميشود مگر به سه چيز: علم، حال، عمل، علم شناسايي نفس بشر است به اينكه عاجز است از جلب نمودن منافع و دفع كردن مضار و آنچه بر ضرر وي است چه در دنيا و چه در عقبي، و شناسايي حق تعالي بقدرت كامله، و توانايي او بر هر چيزي، وقتي در نفس انسان چنين علمي پديد گرديد كه خود و خداي خود را شناخت يك حالت شكستگي و تواضعي در قلب وي پديد ميگردد كه آن را حالت خضوع و خشوع گويند وقتي حالت خضوع و خشوع در انسان پديد گرديد از چنين حالتي دو صفت و دو حالت نمايان ميگردد يكي در قلب و ديگري در زبان زيرا وقتي حالت انكسار و شكستگي در خود يافت قهرا التجاء مينمايد بمبدء خود و بزبان كه ترجمان قلب است ميگويد «اعوذ باللّه» پس عمده در استعاذه علم انسان است بخودش و بپروردگارش و كسي كه نشناسد عزت ربوبيت و ذلت عبوديت را، هرگز نتواند واقعا بخدا پناه برد.
خلاصه بايستي انسان در تمام حالات پناه بخدا برد و ملتجي بكرم وي گردد مخصوصا طالب علم حقيقي و عمل صحيح كه بكمال نميرسد، مگر باستعانت و كمك او زيرا كه در سر راه وي راه زنان بسيار و دشمنان بي شمارند، نفس شرير در طرفي، قواي نفساني و طبيعي در طرف ديگر، شياطين جني و انسي از طرف ديگر، چگونه انسان ضعيف كه باعتباري از تمام موجودات ضعيف تر و محتاج تر بنظر مي نمايد ميتواند خود را از دست آنها نجات دهد مگر كسي را كه خداوند وي را در پناه خود حفظ نمايد اينست كه برسول خود كه عقل كل بود دستور ميفرمايد كه:
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ» (3) سوره مؤمنون آيه 99.
ببين چگونه بسياري از محصلين علوم و راه روان بسوي حقيقت كه يا از پا در آمده اند و بمقصود نرسيده اند يا در بيراهه افتاده اند و سير قهقرايي نموده موهوماتي را حقيقت دانسته و خود را سرنگون نموده اند (پناه ميبرم بخداي سبحان از شر نفس و شياطين جني و انسي).

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ترجمه:
استعانت ميجويم بنام خداوندي كه جامع تمام صفات كمال و منزّه و مبرّا از جميع نقايص امكاني است و رحمت واسعه خداونديش تمامي موجودات را احاطه نموده و جميع موجودات در دنيا مشمول رحمت رحماني اويند، و رحمت رحيمي خود را در آخرت مخصوص بمؤمنين و اهل تقوي گردانيده.

توضيح
خداوند ابتداء نمود كلام خود را باسم «اللَّه» زيرا بقاء و ثباتي براي چيزي تصور ندارد مگر بوجهه الكريم چنانچه از رسول اكرم (ص) است در حديث صحيح
«كل امر ذي بال لم يبدء فيه باسم اللَّه فهو أبتر» (4)
روايت از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام است، كه:
«تمام اسرار خداوند در كتب آسماني است، و آنچه در كتب آسماني است مندرج در قرآن است، و آنچه در قرآن است مندرج گرديده در سوره فاتحه، و آنچه در سوره فاتحه مندرج گرديده در بسم اللَّه است، و آنچه در بسم اللَّه است مندرج در باء بسم اللَّه است، و من آن نقطه باء بسم اللَّه ميباشم.»
ابن عباس رئيس مفسرين چنين روايت ميكند كه مولي امير المؤمنين عليه السّلام از اول شب تا آخر شب راجع بباء بسم اللَّه حديث ميفرمود كه من اندكي از آن را ميفهميدم و فرمود قسم بخدا اگر بخواهم باء بسم اللَّه را تفسير نمايم، «لا وقرت سبعين بعيرا». (5)
از باء بسم اللَّه توضيح كلام آن بزرگوار كه فرمود (من نقطه باء بسم اللَّه ميباشم يعني من جامع قرآنم و كلام اللَّه ناطقم) اول نقطه وجود كه از سماء قدرت ازلي بارض ممكنات نزول نمود حقيقت محمدي (ص) و نور احمدي بود چنانچه فرمود:
«اول ما خلق اللَّه نوري»
و در جاي ديگر
«اول ما خلق اللَّه القلم»
و در جاي ديگر
«اول ما خلق اللَّه العقل»
«عباراتنا شتي و حسنك واحد و كل الي ذاك الجمال نشير»

خلاصه در هر مرتبه اي از مراتب خلقت اول پيدايش و ظهور آن يك امر وحداني بسيط بوده، در عالم عقول و اول ما خلق اللَّه همان حقيقت محمدي (ص)، در مرتبه نفوس نفس علوي (ع)، در مرتبه طبيعت جوهر بسيط هيولي و ماده، تا برسد بمرتبه الفاظ، كه از نقطه بسيط آغاز ميگردد، و از نقطه خط، از خط بيست و نه حروف (هجاء)، از تركيب حروف هجاء كلمه، از كلمه كلام، و سخن گو بتوسط كلام ما في الضمير خود را ارائه ميدهد و شايد اشاره باين باشد كه منم قرآن ناطق، و حقيقت كلام اللَّه كه از نفس رحماني و فيض سبحاني در عالم خلقت تظاهر نموده ام و منم نقطه جامعه كلام اللَّه و تمام معاني كتب الهي در كمون وجود من مندرج است.
در روايتي فرموده:
«نازل نشد آيه اي از آسمان در دريا، و نه در خشگي و نه در شب، و نه در روز، و نه در كوه، و نه در بيابان، و نه در سفر، و نه در حضر مگر آنكه من ميدانم در چه وقت نازل گرديده و راجع بچه امري فرود آمده، و من ميدانم ظاهر آن را، و باطن آن را، تفسير آن را و تأويل آن را.»
و امثال اين روايات بسيار است كه دلالت دارد بر اينكه تمام علوم قرآن مندرج در قلب آن بزرگوار است پس جا دارد كه بفرمايد: «تمام قرآن مندرج در باء بسم اللَّه است و من آن نقطه باء ميباشم.»
تعبير بنقطه شايد از جهت وحدت و حقيقت ذات مقدس اوست، و اينكه آن حضرت بعد از رسول اكرم (ص) اول ما خلق اللَّه است، پيغمبر اكرم (ص) فرمود:
«من و علي در ابتداء خلقت يك نور بوديم و تسبيح و تهليل حق تعالي را ميكرديم تا آنكه آن نور دو قسمت گرديد. نيمي در صلب عبد اللَّه قرار گرفت، نيمي در صلب ابو طالب.»
در تفسير علي بن ابراهيم از صادق آل محمد (ص) است كه «باء» بهاء اللَّه «جمال»، «سين» سناء اللَّه (رفعت و بزرگي)، «ميم» ملك اللَّه (سلطنت و بزرگي) است.

«بيان اللَّه و اله»
بين علماي تفسير گفتار بسياري است كه آيا اسم مخصوصي كه دلالت كند بر ذات واجب الوجود در لغت وضع شده يا نه؟
جماعتي گويند بازاء ذات مقدس او نميتوان نامي نهاد، ذاتي كه ادراك آن ممكن نيست چگونه توان او را باسمي ناميد و چه فائده بر آن مترتب ميگردد زيرا نخستين بايستي مسمي را در نظر گرفت سپس بمناسبتي اسمي بر وي نهاد در پاسخ گفته شده آري شكي نيست كه ادراك تام و تمام منوط باحاطه تامه است و هرگز ممكن نيست محاط احاطه كند بمحيط خود و حق جل و علا محيط بر همه چيز است چگونه ممكن است محيط در فهم محاط بگنجد هرگز ممكن نيست، اين است كه كسي نتواند او را بكنه و حقيقت ادراك نمايد مگر خودش.
لكن عدم ادراك ذات منافي با وضع اسم نيست، اگر بهيچ وجه راهي براي شناسايي آن ذات مقدس نبود البته صحيح نبود اسمي براي وي قرار داد ولي وقتي آثار بديع و صنايع عجيب او در اطوار عالم نمايان است چگونه نميتوان بازاء نمايشات و آثار و صفات و افعال او اسمي و نامي وضع نمود خصوصا واضع خود اوست كه مدرك بذات خود است اين است كه گويند «اسماء اللَّه توقيفي است» كه آنچه را خودش وضع نموده بايستي ماها او را بهمان اسم بخوانيم و شايد نامي كه خودش وضع نموده نام مخصوصي است كه ديگري را شامل نگردد، و بنا بر آنكه صحيح باشد اسم مخصوص براي آن ذات يگانه وضع نمودن اسم اعظم است زيرا كه شرف علم و ذكر بمناسبت معلوم و مذكور است و اگر اتفاقا از مقربان كسي پيدا شود كه اطلاع پيدا نمايد بر اسم اعظم و معني آن بر وي تجلي كند و مكشوف گردد دور نيست كه چنين كسي عالم گردد باسرار كاينات و عوالم جسمانيات و روحانيات منقاد و مطيع امر وي گردند و همين است سرّ كرامات و خوارق عاداتي كه از انبياء و اولياء بروز مينموده و نيز در اينكه اسم اعظم چيست بين علماء و دانشمندان گفتاري است كسي گويد «ذو الجلال و الاكرام است» ديگري گفته «الحي القيوم است» و هر يك شاهدي از حديث نبوي آورده اند، ديگري گفته تمام اسماء الهي اسم اعظم است زيرا كه اسم اعظم نسبي است كسي كه دل خود را از غير صاف گرداند، و از محرمات اجتناب نمايد و از جاده مستقيم شريعت منحرف نگردد هر اسمي كه گويد نسبت بوي همان اسم اعظم است علماي كلام گويند «اللَّه» علم و اسم است براي ذات واجب الوجود و باقي اسماء اللَّه اوصاف و نعوت آن ذات يگانه اند و شاهد بر آن اين است كه در زمان جاهليت اعراب خدا را «اللَّه» ميگفتند و خداوند برسولش خبر ميدهد كلام آنها را.
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ.» (6)
سوره عنكبوت آيه 61، و اسم ذات شريف ترين اسماء اللَّه است زيرا كه تمام صفات مندرج در ذات است و نيز اين كلمه دوازده هزار و پانصد و شصت جاي قرآن گفته شده همين دليل بر شرافت اين اسم مبارك است.
از جناب پيغمبر اسلام (ص) چنين نقل ميكنند كه اسم اعظم در اين دو آيه مندرج است:
«وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.» (7) سوره بقره آيه 158، و در اول سوره آل عمران. «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.» (8)
آنچه بنظر قاصر ميرسد اين است كه اسم اعظم مشترك بين اين دو آيه يكي اله است و ديگري هو پس بنا بر اين حديث اسم اعظم «اللَّه» است كه مأخوذ است از (اله) يا (هو) كه اشاره بآن موجودي است كه غايب از حواس است و در روايتي بحضرت سجاد (ع) نسبت ميدهند كه از خدا خواستم اسم اعظم را بمن تعليم كند در خواب بمن نمودند كه بگو:
«اللّهمّ انّي اسئلك باسمك يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه الّذي لا اله الّا هو ربّ العرش العظيم»
در روايت ديگر دارد كه حضرت رسول (ص) فرموده بهترين نامهاي خداوند در سه سوره است در سوره بقره: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» و در اول آل عمران: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» و در طه: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ».
بدلالت اين حديث بهترين نامهاي خداوند «الحيّ القيّوم» ميشود زيرا در هر سه آيه ذكر شده و بنا بر آنچه تفسير شده «الحيّ» زنده اي است كه مردن ندارد و فعال و دراك است «قيّوم» قائم بذات خود و آنچه موجود است قائم بوي است و علماي تفسير در معني «آله» چند وجه گفته اند كه يكي از معاني
آن تحيّر ميشود و بين علماي كلام گفتاري است كه آيا اللَّه مشتق است يا جامد عبراني است يا سرياني لكن مشهور و معروف اين است كه اللَّه اسم معبود بحقي است كه جامع تمام صفات كمال و جلال و داراي كل بهاء و كمال بوده باشد و گويند اله ابتداء اسم جنس بوده براي هر معبودي و بعد بكثرت استعمال اختصاص پيدا نموده بمعبود حق جل و علا يعني واجب الوجود در كتاب كافي است كه هشام بن حكم از صادق آل محمد (ص) سؤال نمود از اسماء اللَّه و اشتقاق آنها و اينكه اللَّه مشتق از چيست در پاسخ فرمود «اي هشام اللَّه مشتق است از اله و اله اقتضاء ميكند مألوه را (يعني الهيت بدون معبوديت تحقق نپذيرد) و اسم غير مسمي است كسي كه عبادت كند اسم را بدون مسمي كافر است و چيزي را عبادت نكرده و كسي كه عبادت كند اسم و معني را آن هم كافر است و دو چيز را عبادت نموده و كسي كه فقط معني را عبادت كند او موحد است و «هو» اشاره بآن وجود مطلق متشخص بذات و متعين بوجود است و آن هويتي است كه غائب از حواس و خالي از اوصاف و متعين بذات خود است بدون وصفي و صفتي كه غير ذات اعتبار شود و اين اسم مخصوص بمقربين است كه در مقام مناجات معبود خود را باين اسم بخوانند زيرا كه در نظر شهود اين برگزيدگان موجود حقيقي نيست مگر او و بس و آنچه غير او است در نظر آن مقربان اعدام و لا شي ء مينمايد زيرا كه ممكنند و ممكن در حد ذات و حقيقت خود شيئيت وجودي ندارد پس آنها حق را بدون قيدي و وصفي و صفتي كه امتياز دهد او را از غير ستايش مينمايند زيرا كثرتي بنظر آنها نميآيد كه محتاج بمميز باشد اين است كه او را با لفظ «هو» ميخوانند لكن كساني كه باين حد از شهود و عرفان نرسيده اند نتوانند خدا را مجرد از تمام اوصاف و صفات و اسماء ستايش نمايند و رو باو آورند آنها بايستي خدا را باسم «اللَّه» خوانند زيرا كساني كه خدا را موجودي دانند و خلق را موجوداتي البته در مقام مناجات بايستي حق را باوصافي بخوانند كه مميز او و مخصوص بوي باشد كه امتياز دهد او را از غير و آن لفظ «اللَّه» است كه علم و اسم است براي معبودي كه جامع تمامي كمالات و مستجمع جميع اوصاف نيكو است و گفته اند در لفظ «اللَّه» و در لفظ «هو» اسرار و نكات و آثاري مندرج است كه كسي كه با خلوص نيت مداومت نمايد بر آن دو اسم ممكن است پرتو نور هويت و ظهور هستي حق سبحانه بر قلب او تابد و اشياء را از نظر بصيرت وي دور گرداند و بجز هويت حق تعالي در نظر شهود او چيزي نماند و از أمير المؤمنين علي (ع) است كه «خضر نبي را در خواب ديدم و باو گفتم بمن بياموز چيزي كه بدشمنان ظفر يابم فرمود يا علي بگو:
«يا هو يا من لا هو الا هو»
چون بسمع همايون حضرت رسالت رسانيدم فرمود يا علي اين اسم اعظم بوده كه بتو آموخته و در روز بدر هميشه اين كلام را مكرر ميكردم تا آنكه ظفر يافتم و گفته اند از جمله اذكار بسيار معتبر اين است «يا هو يا من هو يا من لا هو الا هو يا اول يا ابد يا دهر يا ديهار يا ديهور يا لا اله الا هو» خلاصه «اللَّه» يا مأخوذ از «اله» بفتح همزه و كسر لام است كه بمعني تحير و دهشت است كه عقلاء متحيرند در حقيقت ذات خداونديش و يا مأخوذ از «اله» بفتح همزه و لام است بمعني معبود بحق و ديگري گفته «اللَّه» از «اله» بمعني سكون است زيرا كه بذكر حق تعالي قلوب مطمئن ميگردد «الا بذكر اللَّه تطمئنّ القلوب» و چنانچه گفته اند از خصوصيات مواد اين مبارك اسم اين است كه
«اللَّه» چهار حرف است و هر يك باعتباري دلالت بر ذات احدي دارند اگر همزه از آن برداري باقي ميماند (اللَّه) لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اگر يكي دو لام را بر داري باقي ميماند «له» لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اگر لام دوم را نيز برداري ميشود (هاء) مضمومه «هو» قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و در تلفظ حرف «واو» در «هو» زياد ميشود و اينجا بزرگي و عظمت اين نام مبارك معلوم ميشود چنانچه احاديث در فضيلت آن نيز بسيار است الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ دو صفت و دو اسمند مأخوذ از رحمت واسعه خداوندي رحمن صيغه مبالغه است دلالت دارد بر كثرت رحمت و رحيم صفت مشبهه است دلالت دارد بر ثبات و بقاء و رحمت دائمي حق تعالي و رحمت بمعني لغوي آن رقت قلبي است كه مقتضي احسان ميشود و گاهي رقت قلب پديد ميگردد بدون اينكه احساني بشود و گاهي بعكس احسان ميشود بدون رقت قلب اين است كه در روايات دارد كه رحمت خداوند همان فضل و احسان اوست بدون رقت قلب و رحمت انسان رقت قلب و عاطفه وي است و خداوند رقت و عاطفه را مركوزي قلب بشر قرار داده و خود متفرد گرديده بصفت احسان و رحمان و رحيم بر وزن «ندمان و نديم» است و رحمن اسمي است مخصوص بحق تعالي شامل غير نميشود مگر از جهت مظهريت زيرا كه تمامي موجودات مشمول رحمت واسعه خداوندي اويند و رحمت رحماني اوست كه احاطه نموده بر تمام اشياء:
«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ.» سوره اعراف آيه 155.
«أَ لَمْ تَرَ إِلي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» (9) سوره فرقان آيه 47.
و قول معصوم عليه السّلام است:
«اللهم اني اسئلكباسمك الذي بسطت الخيرات.» (10)
و رحمت باين معني صحيح نيست نسبت بكسي داده شود مگر بحق تعالي زيرا اوست كه رحمت او فرا گرفته هر چيزي را و بآن اشعه رحمت رحماني وي است كه تمامي موجودات را بزيور وجود آراسته و همه را مينوازد و روزي ميدهد و همه در سايه رحمت رحماني غير متناهي او نشو و ارتقاء مينمايند و اين قسم از رحمت او سبحانه نسبت بتمام موجودات مساوي است:
انسان، حيوان، جن ملك، فلك، مؤمن، كافر، متقي، فاسق، همه و همه از جوي بار رحمت واسعه او آب مينوشند، و همه را دست الطاف رحمانيش مينوازد.
چنان گسترانيده شد خوان دوست
بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست
آري اول فيض سبحاني كه از سماء قدرت ازلي بر ارض ممكنات تابيده همان رحمت واسعه رحماني او است كه ممكنات را از نيستي و عدم بوجود آورده.
همه را او نوازد و سازد گر چه از خود بديگري نپردازد
لكن «رحيم» بر غير خداوند هم گفته ميشود زيرا كه رحيم كسي را گويند كه عاطفه قلبي او و احسانش بسيار باشد پس از اين بيان معلوم شد كه «رحمن و رحيم» دو اسم از اسماء خداوند ذو الجلال ميباشند و هر دو بمعني فضل و احسان و كرم غير متناهي اوست لكن رحمت رحماني او فرا گرفته تمام موجودات را و هر موجودي بقدر
استعداد و فراخور خود از آن رحمت نصيبي دارد بلكه ميتوان گفت وجود موجودات بعينه همان رحمت رحماني اوست و رحمت رحيمي او مخصوص باشخاص با ايمان و با تقوي ميباشد و ديگران را از اين رحمت خاص نصيبي نيست پس اشخاص صالح نيكوكار هم از رحمت رحماني حق تعالي برخوردارند و هم از رحمت رحيمي او فائزند اين است كه آنها در نعيم جاوداني متنعم اند و در ظل حمايت حق تعالي هميشه محفوظند در مجمع البيان از پيغمبر اكرم (ص) است «كه براي خداي عز و جل يكصد رحمت است و از صد نود و نه آن مخصوص ببندگان خالص خداست كه در قيامت شامل آنها ميگردد و از صد يكي را در دنيا بين تمام خلق خود قسمت نموده در تفسير روح البيان از پيغمبر اكرم (ص) چنين روايت ميكند (كه در شب معراج تمام درجات و مراتب بهشت را بمن نمودند ديدم در آن چهار نهر جاري بود: آب، شير، خمر، عسل، (شايد اشاره بآن چهار نهري است كه در قرآن بيان فرموده:
«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ.» سوره محمد آيه 16 «وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي» آيه .
17 از جبرئيل پرسيدم اين نهرها از كجا مي آيد و بكجا ميرود پاسخ داد كه همه آنها بحوض كوثر ميريزد ولي منشأ جريان آنها را نميدانم، پس از آنكه از خدا طلب نمودم بمن بنمايد محل جريان آبها را، ملكي نازل شد و بمن سلام نمود و گفت يا محمد (ص) چشم خود را بر هم گذار چشم خود را بر هم گذاردم پس از آن چشم خود را باز نمودم ديدم درختي و قبه اي از در بيضاء و آن قبه دري داشت از ياقوت احمر و قفلي بآن در بود كه اگر جن و انس جمع ميشدند و روي آن مي نشستند مثل طائري بودند كه بالاي كوهي نشسته باشد ديدم آن نهرهاي چهار گانه از زير آن قبه جاري است وقتي خواستم از آنجا بر گردم ملك بمن گفت چرا داخل قبه نميشوي گفتم چطور داخل شوم در صورتي كه قفل بر آن نهاده ملك گفت كليد آن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» است آن گاه ديدم نهرها از چهار طرف قبه جريان دارد و بر چهار طرف قبه نوشته شده «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ديدم نهر آب جاري است از ميم، بسم اللَّه، و نهر شير از هاء اللَّه، و نهر خمر از ميم رحمن، و نهر عسل از ميم رحيم پس دانستم كه منشأ جريان آبها بسم اللَّه است پس از آن مصدر جلال خداوندي خطاب شد يا محمد (ص) هر كس از امت تو مرا باين اسم ياد كند با قلبي كه از رياء خالي باشد وي را از اين آبها سيراب ميگردانم صاحب بحر الحقائق گفته آب اشاره بدل زنده بعلم است «و من الماء كل شي ء حي» و لبن اشاره بباقي ماندن فطرت اصليه اي است كه به بت پرستي و هواي نفساني و بدعت و كج روي تغيير نكرده باشد (يعني بهمان صفاء و لطافت فطرت اوليه باقي باشد) و خمر جوشش محبت الهي است: و عسل مصفي كنايه از حلاوت و شيريني قرب خداوندي است در كتاب تهذيب از امام جعفر صادق (ع) و در كتاب عيون از امام رضا عليه السّلام چنين اخبار مينمايد كه «بسم اللَّه، نزديك تر است باسم اعظم از سياهي چشم بسفيدي آن.»
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)
ترجمه:
هر ثناء و ستايش و شكر گذاري كه از ازل تا ابد از هر گوينده اي و ستايش كننده اي سر زند خدايي را سزد و مخصوص كسي ميباشد كه تمامي اوصاف جلال و جمال و تربيت كننده و سازنده تمام عالميان است از انواع و اقسام ملائكه و جن و انس و وحوش و طيور و سباع و حيوانات و غير اينها كه بدست قدرت همه را ميپروراند و نشو و نما ميدهد و هر موجودي را بفراخور حالش روزي ميدهد و اسباب آسايش وي را با حسن وجه فراهم مينمايد.
آن خدايي كه رحمت واسعه رحماني او تمام موجودات را فراگرفته رحمت خاص رحيمي خود را اختصاص بمؤمنين داده
و سلطان و حاكم روز جزا و پاداش يعني روز قيامت است.

توضيح آيات
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» بقاعده عربيت الف و لام الحمد يا الف و لام عهد است يا الف و لام استغراق اگر عهد باشد اشاره بآن حمدي است كه لايق قدس او و مخصوص بوي است و آن حمد و ثنائي است كه ذات احدي خود را بآن توصيف نموده و آن حمد پيمبران و اولياي الهي است كه مخصوص بوي است و اگر استغراق باشد اعتراف باين است كه تمام مراتب و درجات كمال و بزرگواري و ثناء و ستايش از هر ستايش كننده اي كه سر زند مخصوص بآن فرد ازلي و آن موجود سرمدي است «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» تمام موجودات بحسب حال و قال تسبيح و ستايش مينمايند ذات بي زوال حق را و چنانچه گفته اند فرق است بين حمد و مدح كه حمد ستايش و ثناء بر فعل جميل و نيكويي است كه از روي اراده و اختيار صادر گشته، و مدح اعم است و چون تمام موجودات فعل اختياري حق تعالي است و هر موجودي نسبت بخود در منتهاي حسن و كمال و محكم كاري است:
«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ» سوره سجده آيه 7.
لهذا فرموده «الْحَمْدُ لِلَّهِ» كه حمد را اختصاص بخود داده و نيز بعضي گفته اند حمد و شكر يك معني دارد و بعضي گويند دو معني دارد حمد در موقع ستايش و ثناء بر اوصاف نيكوي بشري استعمال ميشود مثل اينكه عرب در مقام ستايش ميگويد «حمدته علي شجاته» (11)
و نميگويد «شكرته علي ذلك» لكن شكر اعم است هم در مقام ستايش بر صفات نيكو استعمال ميشود و هم در مقام نعمت پس هر شكري حمد هست لكن هر حمدي شكر نيست.

بيان كلام عرفاء راجع بحمد
چنين گويند حمد اظهار كمال محمود است، و همان طوري كه تسبيح اظهار تنزيه و تقديس و تخليه حق است از نقايص اوصاف ممكنات، حمد اظهار و اعتراف باوصاف جمال و جلال و كمال وي است و تخليه ذات مقدس الهي است بتمام اسماء الحسني و نعوت ذو الجلال آري شايد همين باشد سرّ اينكه در تسبيحات اربع و غيره چنين مأمور گشته ايم كه در مقام ستايش حق تعالي و اظهار عبوديت و بندگي خود نخستين تخليه نمائيم ذات مقدس را «بسبحان اللَّه» از آنچه لايق مقام قدس او نيست سپس تحليه نمائيم او را «بالحمد للَّه» بآنچه لايق مقام عظمت و جلال خداوندي اوست زيرا كه تخليه قبل از تحليه است بلكه در واقع تخليه همان تحليه است
وقتي در مقام تسبيح و تقديس گفتيم خداوند جاهل و عاجز نيست او را ستايش نموده ايم بعلم و قدرت، جاهل نيست يعني عالم است عاجز نيست يعني قادر است، اين است كه بعضي از دانشمندان گفته اند بازگشت صفات كماليه حق تعالي همان سلب نقايص امكاني است مثلا وقتي مي بينيم عجز و جهل از صفات نقص بشري بشمار ميرود و خداوند منزه و مبرا از نقايص امكاني است او را متصف ميگردانيم بنقيض آن و گوئيم عالم و قادر است لكن چون علم و قدرت و باقي صفات جمال احدي از حيطه فهم بشر خارج است لذا در اثبات علم و قدرت و غيره سلب نقيض ميكنيم و كأنه گوئيم خداوند عاجز و جاهل نيست و بايد دانست كه حمد و ثنا و ستايش حق تعالي باوصاف جلال و جمال مخصوص بزبان نيست، بايستي انسان بتمام اعضاء و جوارح علي الدوام مشغول حمد و ستايش و شكر گذاري آن فرد ازلي باشد و آني از توجه بآن معبود بي همتا غافل نگردد وظيفه زبان تلفظ باين كلمات است مثل «الحمد للَّه» «سبحان اللَّه» «شكرا للَّه» و امثال اينها از آنچه بما دستور داده شده كه در مقام بندگي و شكرگزاري اظهار نمائيم وظيفه دل پس از تحصيل معرفت كامل حضور و توجه بكسي است كه حمد و ستايش او را مينمايد، وظيفه اعضاء بدن اين است كه هر عضوي را بآن عملي كه براي آن خلق شده وادار نمايد و نه اينكه از عمل فقط نفع شخصي خود را در نظر گيرد و در طلب آن بكوشد بلكه طوري عمل كند كه ديگران نيز از عمل او منتفع گردند اين است وظيفه انسانيت پس اگر خواهي واقعا از آن اشخاصي باشي كه در باره آنها فرموده «و قليل من عبادي الشكور» و از حامدين و شاكرين محسوب گردي
بايستي دل و زبان و تمامي اعضاء تو شكر گذار باشد و از آنچه بتو كرامت شده و موفقيت پيدا نموده اي از مال و دانش و قوي و منصب و مقام در راه حق تعالي انفاق نمايي و ديگران را از آن بهره مند گرداني بقول شيخ سعدي:
شكرانه بازوي توانا
بگرفتن دست ناتوان است
قيصري گفته حمد قول من و فعل من و حال من است، زبان من ترجمان حمدي است كه بزبان پيمبران خود را ستوده، و باعضاء و جوارح خود او را حمد مينمايم، به اينكه در خدمت و عبادت و آنچه امر فرموده آن را وادار مينمايم براي اجراء اوامر و توجه بوجهه الكريم.
زيرا همان طوري كه لازم است انسان بزبان حمد و شكر نمايد پروردگار خود را بايستي بتمام اعضاء شكر گذار و بتمام قوا و جوارح خدمت گذار باشد و اين طور سپاس گذاري وقتي انسان را ميسر گردد كه هر عضوي را وادار نمايد بآن عملي كه موظف باوست بطور مشروع «عبادة للحق و انقيادا لامره» نه براي حظوظ نفساني اما شكر حالي متصف شدن روح و قلب است بصفات جميله و كمالات علميه و عمليه و متخلق گرديدن باخلاق الهيه زيرا بفرموده پيمبران مردم مأمور و موظفند كه باخلاق الهيه خود را بيارايند بطوري كه اخلاق نيكو ملكه آنها گردد.

بيان اوصاف سه گانه حق تعالي
در اين مبارك سوره خداوند بعد از اسم جلاله سه صفت از اوصاف جمال و كبريايي خود را تذكر ميدهد نخستين آنكه داراي رحمت عام و خاص است كه تمام موجودات را در رحمت واسعه خداونديش نشو و نماء ميدهد و همه را برحمت غير متناهي خود روزي ميده دوم- رب و مربي تمامي عوالم و نشآت وجود است كه بذات پاك خداونديش از عالم مجردات گرفته تا عالم ماده و هيولاي عناصر و آنچه بين آنها است از عالم مجردات، عالم ملائكه، عالم بشر، عالم جن و پري، عالم حيوان برّي و بحري، عالم جمادات، عالم نباتات، با مراتب و طبقات و درجات آنها و با اختلاف بين افراد هر عالمي در شرافت و خسّت هر يك را بدرجه و مناسبت استعدادش مينوازد و پرورش ميدهد و همگي تحت تربيت او جل و علا واقعند و مسخر اقتدار او و در ظل عنايت او مفتخرند خلاصه آنكه عوالم غير متناهي كه بجز حق تعالي كسي عالم بآنها نيست همگي تحت تربيت او سبحانه نشو و ارتقاء مينمايند و هر يك را بفراخور حال خود روزي ميدهد و آنچه لازمه وجود و بقاء و زندگاني اجتماعي و فردي وي است با حسن وجه عنايت ميفرمايد بزرگوار پروردگاري است كه انسان را بانواع و اقسام گوناگون نعمتها و رحمتهاي غير متناهي خود پرورش داده و نقاش قدرت جسم و جسد وي را در بهترين صورت نقش نموده: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (12) و باطن وي را مرتبط نموده بعالم اعلاء و قلب او را عرش و محل استواء رحمت و سرير محبت و معرفت خود گردانيده.

قلب المؤمن عرش الرحمن
و تمامي موجودات مادي را بطفيل وجود وي خلقت فرموده و دل او را گنجينه اسرار ازلي و مخزن انوار جبروتي قرار داده و بتاج كرامت او را برگزيده سر افراز فرموده:
«لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ.» (13)
و از هر عالمي از عوالم كبير در عالم صغير انساني نمونه اي گذارده:
«أ تزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبري.» (14)
تا آنكه حكمت و عظمت خود را بجهانيان بنمايد و انسان را رهين منت خود گردانيده.
در تفسير روح البيان گفته خداوند انسان را تربيت فرموده و نفس وي را گرامي داشته بتحولات و فيضان انوار در قواي آن و باطن او را تربيت نموده برحمت خود و عبادت كنندگان را تربيت نموده باحكام شريعت و اسرار محبين را بانوار حقيقت و قلوب مشتاقين را بآداب طريقت پاك و منزه است كسي كه باستخوان گوش انسان را شنوا گردانيد و به پيه چشم وي را بينا گردانيد و بگوشت زبان او را گويا گردانيد و در لغت رب بچند معني آمده: سيد، مالك، مربي و تربيت كننده، صاحب، اصلاح كننده، وجود دهنده و غير اينها و در اينكه آيا «رب» از اوصاف ذاتي حق تعالي بشمار ميرود يا از اوصاف فعل اوست بين مفسرين گفتاري است گويند اگر «ربّ» را باين معني بگيريم كه قائم بذات خود و مقوّم تمام موجودات است مندرج در صفات ذات ميشود و اگر بمعني ديگري مثل سيد، مالك و امثال آن بگيريم از صفات فعل محسوب مي گردد.

سوم از اوصاف جلال
مالك و حاكم روز جز است در آن روز كسي يافت نميشود كه مدعي مالكيت باشد مگر ذات احديت در «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» قراء يازده قسم قرائت نموده اند و اگر بخواهيم وارد گرديم و هر يك را با دليل و وجه آن بيان نمائيم كلام طولاني ميشود در صورتي كه بناء ما بر اختصار است.
دو قسم از آن يازده قسم كه مشهور و معروف است يكي «مالك» با الف و كسر لام و ديگر «ملك» بدون الف، و كسر لام و كاف اگر «مالك يوم الدين» قرائت شود معني چنين ميشود كه آن خداوندي كه رحمن و رحيم است مالك و صاحب روز قيامت است كه كسي در آن روز ادعاي مالكيت نميكند.
و اگر «ملك يوم الدين» خوانده شود يعني رحمن و رحيمي كه سلطان و حاكم روز قيامت است كه در آن روز حكم و سلطنت مخصوص بوي است و در اينكه بچه جهت اختصاص داده مالكيت و سلطنت خود را بروز قيامت در صورتي كه در همه عوالم و همه جا اوست مالك همه چيز، چيزي نيست نه در دنيا و نه در آخرت كه از حيطه اقتدار و مالكيت و سلطنت او خارج باشد در پاسخ گفته اند چون در دنيا اشخاصي بوده و هستند كه ادعاي مالكيت و سلطنت نموده اند مثل فرعون و نمرود و امثال اينها بلكه هر كسي نسبت بمال خود مدعي مالكيت است و نيز سلاطين روي زمين خود را سلطان و حاكم ميدانند ميخواهد بفرمايد در آن روز كسي يافت نميشود كه ادعاء مالكيت كند آري قيامت روزي است كه پرده از روي كار برداشته ميشود و حقيقت امر بر همه افراد بشر ظاهر ميگردد آن وقت همه ميفهمند كه ممكن فاقد همه چيز است حتي مالك نفس خود نيست چه رسد بچيز ديگر پس اختصاص مالكيّت در آن روز شايد از جهت ظهور آنست كه مالكيت حق تعالي در آن روز بر همه ظاهر و هويدا ميگردد نه اينكه در آن روز حق تعالي مالك همه چيز گردد به اينكه مالكيت را از مالكين سلب نمايد و اختصاص بخودش دهد چنانچه بعضي توهم كرده اند بلكه از باب اين باشد كه در آن روز چون حقيقت ظاهر ميگردد همه ميفهمند كه مالك و سلطاني در هيچ وقت غير از خدا نبوده و نخواهد بود شايد اشاره بهمين روز دارد قول حق تعالي كه بعد از فناء موجودات بفرمايد «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» امروز سلطنت و مالكيت براي كيست خود در پاسخ بگويد «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» براي خداي يكتاي بيهمتايي است كه قاهر و غالب بر همه چيز است كه در آن روز كسي يافت نشود كه مدعي مالكيت باشد مگر ذات احديت و در لحظه اي حساب خلايق را ميكشد و بهر يك در خور اعمال وي پاداش ميدهد.
«ان كان خيراً فخيراً و ان كان شراً فشراً»

سرّ تكرار رحمن و رحيم
در اينجا دو نكته قابل توجه بنظر ميرسد كه بايستي تذكر دهم:
نخستين خداوند در اين سوره مباركه رحمن و رحيم را دو مرتبه ذكر فرموده دفعه اي بعد از بسم اللَّه و دفعه اي بعد از عالمين و البته در آن اسراري نهفته است و آنچه بنظر قاصر ميرسد شايد يكي از اسرار و نكات آن اين باشد كه ما را متذكر گرداند و تعليم فرمايد كه اين دو اسم مبارك را مكرر بزبان برانيم و بقلب متذكر باشيم و بنفس خود تلقين نمائيم و باين وسيله مشمول رحمت خاص و عام خداوندي گرديم دانشمنداني كه از راه تجربه و عمل خواص و آثار بعض اشياء را دانسته و فهميده اند چنين معتقدند كه تلقين بنفس آثار بسياري بر آن مترتب ميگردد حتي آنكه مريض اگر صبح و شام مكرر بخود بگويد كه امروز حالم خيلي بهتر است و مرضم رفع شده بهمين تلقين بخود ممكن است مرض وي رفع گردد يا تسكين يابد و شايد سرش اين باشد وقتي كلام از راه زبان وارد گوش گرديد و از آنجا در حسّ مشترك آمد و در قوه خيال ضبط گرديد و اين عمل مكرر گرديد آن وقت الفاظ و معاني آن در ذهن نفوذ مينمايد بلكه بكثرت استعمال در نفس رسوخ مينمايد و ديگر بآساني نتوان از ذهن بيرون برد ببين چگونه طفل نوزاد كه هيچ قادر بر تكلم نيست وقتي مكرر كلماتي و لغاتي بوي تلقين گرديد و در ذهن وي نفوذ نمود كم كم خلاقيت پيدا مينمايد بر اداء آن كلمات و قدرت پيدا مينمايد و زبان وي بحركت ميآيد و همان كلمات و غير آن را ميگويد اگر كلماتي بوي تلقين نشده بود از كجا چنين قدرت و توانايي در وي پديد ميگرديد اين است كه پيشوايان ما بما دستور داده اند كه هميشه ذكر حق را بزبان بگوئيم با آگاهي دل تا آنكه معاني دان گرديم يعني معاني الفاظ در قلب ما نفوذ نمايد و حقيقت آشكار گردد تمام عقايد فاسده كه بين مردم شيوع دارد روي همين اصل است كه اول حرفي بيش نبوده كه از كسي شنيده شده و بعد بتكرار و تلقين ديگران در ذهن نفوذ پيدا نموده، بطوري كه ملكه نفساني گرديده و اينكه مي بيني شب و روز مكرر در مكرر در نماز و غير آن اسماء و اوصاف خدا را مي گوييم و معاني آن در قلب ما نفوذ نمينمايد و ذره اي بر دانش و معرفت ما افزوده نميگردد براي اين است كه فقط بهمان لقلقه لسان قانع گشته ايم و هيچ توجه بمعني آن نداريم فكر نميكنيم كه براي چه بما دستور داده اند كه ذكر حق را مكرر نمائيم و الفاظي در ستايش و حمد و ثناي او سبحانه بگوئيم و در گفتن اين كلمات چه اسرار و نكاتي نهفته و نميدانيم كه حكمت آن تأثر نفس ما است به اينكه معاني اين كلمات در روح و روان ما مركوز گردد و باين وسيله داراي علم و معرفت گرديم.
و صفات حميده انساني در نفس ما رسوخ نمايد و اين الفاظ و اذكار وقتي در قلب نفوذ مينمايد كه دل با زبان همراه باشد و گر نه مثل نقشي ماند كه بر آب زده شود هيچ قرار و ثباتي ندارد ذكري كه با دل توأم نگردد از زبان وارد گوش ميشود لكن از گوش ديگر بيرون ميرود و دل از آن متأثر نمي گردد.

نكات ديگري كه در اينجا گفته شده
در تفسير روح البيان شش احتمال ميدهد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم:
1- رحمتي كه در بسم اللَّه مندرج گرديده رحمت ذاتي است و در فاتحه عرضي است 2- تكرار لفظ رحمن براي اين است كه دانسته شود بسم اللَّه جزء سوره فاتحه نيست. (15)
3- ارشاد بندگان است كه مكرر اين دو صفت را بزبان برانند زيرا كه علامت دوستي حق تعالي بسيار ياد نمودن او و ذكر اوست. 4- در مقام بيان اين است كه «رَبِّ الْعالَمِينَ» آن كسي است كه صفت رحماني او احاطه دارد بتمام موجودات و بهمان رحمت عام اوست كه همه را روزي ميدهد و مي پروراند و رحيم است كه در آخرت مي آمرزد اين است سر اينكه پس از آن فرموده «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» 5- اشاره باين باشد كه بحمد و ستايش پروردگار است كه رحمت الهي شامل حال بشر ميگردد و اول كسي كه از بشر حمد حق را نمود حضرت آدم (ع) بود كه پس از عطسه گفته «الحمد للَّه» سپس خداوند در پاسخ حمد وي فرمود: «رحمك اللَّه يا آدم.»
6- تكرار براي اين است كه بدانيم خداوند فاعل مختار است و بصفت رحمانيش روزي ميدهد و مخلوقات خود را ميپروراند. پايان
نكته دوم راجع بسوره حمد
در اين سوره مباركه نخست صفت رحمت را تذكر داده سپس صفت ربوبيت پس از آن مالكيت او عز و جل را در روز جزا، و در آن نيز البته اسراري و نكاتي مندرج گرديده شايد اشاره باشد كه بصفت رحمت خداونديش و بفيض منبسط الهيش ممكنات را از كتم عدم و نيستي بعرصه وجود و هستي آورده، و پس از خلقت بصفت ربوبيش موجودات را پرورش ميدهد و هر يك را بكمال لايق بخود ميرساند و ثانيا در سراي ديگر به بني آدم حيات جديد افاضه مينمايد و بر اعمال نيك آنها پاداش نيكو و بر اعمال بد آنها مجازات ميفرمايد و اين منتهاي فضل و كرم و احسانست نسبت ببشر كه پس از آنكه وي را بخلعت وجود بر افراشته و بتاج كرامت «و لقد كرّمنا بني آدم» مفتخر نموده و بانواع و اقسام نعمتها وي را رهين منت خود گردانيده هر فردي از بشر را در ادوار خلقت ميگرداند تا بمنتهاي كمال لايق بخود برساند و باين بيان ترتيب لفظي مطابق ميگردد با ترتيب معنوي زيرا مقام الوهيّت و فيّاضيّت كه ناشي از رحمت واسعه خداوندي اوست مقدم بر مقام ربوبيّت است، كه تربيت بعد از خلقت تحقق مي پذيرد و ايصال رحمت بنحو پاداش يا مجازات بنحو ايلام و انتقام بعد از كمال وجود مترتب ميگردد پس ابتداء و پيدايش وجود بالوهيت و رحمت اوست و بقاء و ثبات و دوام موجودات بربوبيت و تربيت اوست و معاد و بازگشت موجودات نيز بسوي وي است:
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»
بعضي از مفسرين گفته اند در اين سوره حمد پنج اسم از اسماء اللَّه نام برده شده: اللَّه، رب، رحمن، رحيم، مالك.
و بنده بتعليم الهي در مقام ستايش حق تعالي گويا عرض ميكند:
خدايا مرا از نيستي بوجود آوردي پس تو اله و خالق من ميباشي و مرا تربيت نمودي و از نقص بكمال آوردي پس تو ربّ و مربّي و پروردگار من ميباشي گناه نمودم و مخالفت كردم تو برحمانيت خود مستور نمودي پس تو رحماني، توبه نمودم بخشيدي پس تو رحيمي لا بد بايد دار جزائي باشد كه بكيفر اعمال خود برسم پس تو مالك و پادشاه دار جزائي.

[سوره الفاتحة (1): آيات 5 تا 7]
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)
ترجمه:
بنده بتعليم و دستور و بزبان حق سبحانه خدا را مخاطب مينمايد و عرض ميكند تو را عبادت و بندگي مينمائيم ماها نه غير تو را و فقط از تو طلب ياري و كمك ميجوئيم نه از غير تو يعني پروردگارا پرستش و عبوديت و بندگي ما مخصوص بتو است و كسي را در عبوديت و انقياد و تذلل با تو شريك نميكنيم و فقط از تو ياري و كمك ميخواهيم و اتكاء و اميدواري ما بتو است نه بغير توهدايت و راهنمايي فرما و ثابت دار ما را براه راست
راه كساني كه مورد انعام و اكرام تو واقع گرديده اند و ايشان را برگزيده اي و گرامي داشته اي نه راه كساني كه مورد سخط و غضب تو واقع گشته اند و نه راه كساني كه از طريق حق و راه مستقيم منحرف گرديده و گمراه شده اند.

توضيح آيات
پس از حمد و ثناء الهي و اظهار الوهيّت و ربوبيّت و رحمت غير متناهي او سبحانه و اعتراف به اينكه او عز و جل هم مبدء وجود است و هم غايت وجود زيرا كه بازگشت همه بسوي اوست كه مالك و حاكم روز جز است گويا در اين اظهارات بنده نخستين خداي ناديده را ستايش مينمايد، پس از آنكه انس پيدا نمود بطور حضور و مواجه شفاها خطاب مينمايد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.»

ترتيب لفظي مطابق ترتيب معنوي است
و البته در اين ترتيب نيز اسراري نهفته و رموزي مندرج گرديده و براي اينكه ترتيب لفظي مطابق گردد با ترتيب معنوي گوئيم شايد اين ترتيب اشاره باشد بدرجات معرفت و طريق سير و سلوك بشر در جاده تكامل كه انسان نخستين بايستي بطريق استدلال و براهين عقلي و نقلي اثبات نمايد مبدء را و بدل و زبان اعتراف كند بوجود خداوندي كه متصف بتمام صفات كمال و منزه و مبرا از تمام نقيصهاي امكاني است سپس بمجاهده و كوشش بسيار از طريق رياضات و عبادات و تهذيب اخلاق بروش شرعي و سير روحاني خود را از علم اليقين، بعين اليقين، كه سر حد بين عبوديت و ربوبيت است كه «العبودية جوهرة كنهها الرّبوبيّة» برساند، و معارف وي بحد شهود و عيان رسد بطوري كه گويا خدا را بچشم دل كه بمراتب بسيار از چشم سر روشن تر و بينايي آن واضح تر مينمايد مشاهده ميكند و با او تكلم مينمايد و در مقام بندگي بر آمده و اظهار عبوديت و انقياد خود ميكند و ملتجي بكرم او ميگردد بيضاوي در تفسير خود در اينجا بياني دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم بعد از ذكر حمد و اوصاف عظمت و جلالي كه مخصوص بذات احديت است و از روي علم و معرفت بآن صفات تميز داده ميشود از غيرش، بنده خدا را مخاطب ميسازد كه اي كسي كه متصف باين صفات ميباشي تخصيص ميدهم تو را بعبادت و بندگي و فقط از تو ياري و استعانت ميجويم و اين بيان ترقي عبد است از طريق برهان بعيان و انتقال از غيب بشهادت و عيان پس گويا كسي كه در غياب خدا را ستايش مينموده اينك بحضور رسيده و حضورا عرض حاجات خود را مينمايد پس اول بيان حال عارف است از ذكر و فكر و تأمل در اسماء و اوصاف جلال و جمال آن فرد بيهمتا و تفكر و تدبر در لطائف صنع و آثار خلقت و و اقتداء او تا آنكه سر انجام منتهي گردد بجايي كه خوض مينمايد در لجّه وصول او يعني واصل ميگردد برحمت حق تعالي و از اهل مشاهده و عيان ميگردد و گويا او را عيانا مي بيند و شفاها با او سخن مي گويد و عادت عرب اين است كه براي آنكه شنونده را بنشاط آورند در كلام تفنن مينمايند يعني اسلوب كلام را عوض ميكنند و از اسلوبي باسلوب ديگر عدول مينمايند مثل اينكه گاهي بطور خطاب و حضور سخن ميگويند و گاهي اشاره بغايب ميكنند. پايان

سرّ مقدّم بودن «ايّاك» بر نعبد و نستعين
با اينكه «ايّاك» مفعول است و در كلام عرب بقاعده نحو بايستي اول فعل سپس فاعل آن پس از آن مفعول گفته شود پس روي اين قاعده بايستي گفته شود «نعبد اياك» و «نستعين اياك» لكن عادت عرب اين است كه هميشه اياك و امثال آن را بر فعل مقدم مي اندازند و علماء نحو و صرف گويند هر جا مفعول و آنچه بايد عقب افتد جلو افتد مفيد حصر است و اينجا چون مفعول جلو از فعل گفته شده افاده حصر ميكند و فعل را منحصر مينمايد بهمان مفعول نه غير آن پس اينكه مي گوييم «اياك نعبد» يعني فقط عبوديت و تذلل و كوچكي ما در مقابل عظمت خداوندي تو است نه غير تو زيرا كه عبد تو و ذليل تو و فرمان بردار توايم وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و فقط از تو طلب ياري مي كنيم و از تو كمك ميخواهيم نه از غير تو و شايد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» اشاره باشد بتوحيد در مقام عبادت و إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اشاره بتوحيد در مقام افعال و انحصار نمودن عبوديت باو تعالي، و در اين دعوي كسي صادق است كه در مقام توحيد بجايي رسد كه در مراتب چهار گانه توحيد كامل گشته و در مقام بندگي و عبوديت ثابت قدم گرديده باشد توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد افعال، توحيد در مقام عبادت و همين طوري كه ذات را ذات يگانه و صفات را عين ذات ميدانيم بايستي در مقام عبادت نيز غرض ما فقط بندگي و تذلل و انقياد و عبوديت باشد، يا شكر گذاري، و يا دوستي و محبت باو سبحانه محرك عمل گردد و بهيچ وجه حظ نفساني حتي ثواب اخروي يا خوف از عذاب در نظر نداشته باشيم آن وقت ميتوانيم در عبادت خالص گرديم و نيز بايستي نخستين نظر و هدف و وجهه قلب ما و روي دل ما بطرف معبود باشد سپس بسوي عبادت، و موفقيت خود را از او و بحول و قوه او بدانيم نه از خود بلكه خود را مثل مرده در دست غسّال ببينيم كه از خود هيچ حركتي ندارد و نيز در إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ وقتي صادق و راست گو ميباشيم كه بمرتبه موحّدين در مقام افعال رسيده باشيم و «لا مؤثّر في الوجود الّا اللَّه» را نصب- العين خود قرار دهيم و «بعين اليقين» بدانيم كه مؤثري در عالم بجز ذات احدي وجود ندارد حتي سوزانيدن آتش و بريدن شمشير را نيز باراده او و اثر فعل او بدانيم اشتباه نشود نميگويم انسان مسلوب الاختيار است و اراده و اختياري از خود ندارد بلكه غرضم اين است كه موحد در مقام افعال و در مقام عبادت كسي ميباشد كه در بندگي و عبادت چنان غرق ملاحظه جمال و جلال احدي ميگردد كه ديگر هيچ التفاتي بخود و عمل خود ندارد و خود و ديگران را در محاط علم و قدرت و حيطه عظمت ان فرد ازلي و آن موجود سرمدي بيند كسي كه چنين نظري پيدا نمود كه خدا را محيط بر همه چيز و خود را در محاط علم و قدرت او مشاهده نمود آن وقت در كلمه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» صادق و راست گفتار خواهد بود زيرا چنين كسي نظر بخود و عمل خود نميكند مگر از جهت انتساب باو اگر نظر بخود مينمايد آينه مانند در خود وجهه حق را مشاهده مينمايد و اگر نظر بعمل خود مينمايد از او و فعل او و اثر او وسيله قرب او ميداند كسي كه در اين مراتب چهارگانه توحيد كامل نگرديده چون زبانش مطابق با قلبش نيست از حركت زبان و گفتن اين كلمات نتيجه كامل نصيب وي نميگردد و ممكن نيست عمل او و نيتش خالص گردد كسي كه بهمه چيز و همه كس اميدوار است و هواي نفس خود را معبود خويش قرار داده و بر هر چه و هر كس اميد نفع ميبرد مطيع و منقاد وي گشته و در مقابل او سر اطاعت فرود مي آورد و تواضع و فروتني مي نمايد چنين كسي را هرگز نتوان موحد ناميد بلكه در شماره مؤمنين نيز نتوان وي را محسوب گردانيد حديث از پيغمبر اكرم است (ص) «كه اي ابا ذر ايمان كسي كامل نميگردد تا آنكه بداند اگر تمام مردم بخواهند ضرري بوي زنند يا نفعي بوي رسانند و خدا نخواهد نتوانند اينست كه خداوند خطاب بپيغمبر (ص) فرمود «قل لن يصيبنا الّا ما كتب اللَّه لنا» بگو اي پيغمبر (ص) هرگز نرسد بما مگر آنچه را خداوند براي ما تقدير فرموده بقول آن شاعر:
اياك نعبد بر زبان دل در خيال اين و آن
كفر است اگر گويي يكي شرك است اگر گويي دو تا
اگر گويي خداوند ميدانست كه ما داراي چنين مقام و مرتبه اي در توحيد نيستيم پس چرا بما امر فرموده كه در شبانه روز چندين دفعه اينطور اظهار نمائيم و بر خلاف آنچه در باطن ما است بزبان بگوئي.
در پاسخ گوئيم چنانچه قبلا اشاره نموديم البته در اين اظهارات آثاري است و شايد يكي از اسرار آن اين باشد كه اين كلمات را مكرر بزبان برانيم و تلقين بنفس نمائيم و اگر در حين تلفظ توجه داشته باشيم ممكن است كم كم معاني آنها در قلب ما تأثير نمايد و متصف بآن گرديم و موحد شويم اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ «صراط» در اصل «سراط» بسين بوده براي اينكه منطبق و مناسب گردد با طاء سين را صاد نمودند و در آن پنج طور قرائت شده يكي بسين و يكي بصاد و بسه وجه ديگر نيز قرائت شده كه مورد استعمال قراء نيست خلاصه «صراط» را بسين «سراط» يا بصاد «صراط» هر كدام قرائت شود صحيح است در كتاب معاني الاخبار از تفسير امام حسن عسكري (ع) و او از صادق آل محمد (ص) چنين نقل مينمايد كه در تفسير «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» فرموده (خداوندا ما را ارشاد فرما و ملزم گردان بطريقي كه برساند ما را بسوي محبت تو و بدرجات عاليه بهشت تو و باز دار ما را از اينكه متابعت نفس خود نمائيم و هلاك گرديم.
و در تفسير علي بن ابراهيم از امام صادق (ع) نقل ميكند كه فرمود: «صراط مستقيم أمير المؤمنين است.» آري راه حق و طريقي كه منتهي بقرب جوار رب العالمين ميگردد همان طريق و راهي است كه پيشوايان بشر و ائمه طاهرين ما را بآن رهسپار فرموده اند اگر ماها قدم پشت قدم آن بزرگواران نهيم و بروش آنها رفتار نمائيم سعادت مندترين خلق و كامياب ترين مردم خواهيم بود.

كلام بيضاوي در تفسير «اهدنا»
براي وضوح مطلب كلام بيضاوي را ترجمه مينمايم چنين گويد قوله تعالي «اهدنا» بيان طلب استعانت و ياري است كه بنده از خدا مينمايد گويا خداوند ميفرمايد اي بنده من چگونه تو را ياري نمايم عرض ميكند اي خداي من هدايت نما ما را براه مستقيم.
و هدايت راه نمايي بخير است و انواع و اقسام بيشمار دارد لكن بعضي مترتب بر بعض ديگر است.
اول چيزي كه سبب هدايت انسان ميشود اين است كه از طرف مبدء فيّاض، قوا و مشاعري بوي افاضه ميگردد مثل قواي حسيّه و عقليّه كه بشر بتواند بآنها مقاصد خود را انجام دهد.
2. علامات و آثار و دلائل و اموري است كه بآن بين حق و باطل تميز داده شود.
3. ارسال رسل و انزال كتب آسماني است كه طريق و روش سعادت و كاميابي را ببشر مي آموزد.
4. از طريق هدايت اين است كه پرده از قلب انسان برداشته شود و بالهام و رؤياي صادقه اشياء همان طوري كه هست براي وي مكشوف گردد و آنها را مشاهده نمايد و اين قسم از مشاهده مخصوص بانبياء و اولياء ميباشد.
و شايد بقسم اول اشاره دارد قوله تعالي:
«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي .» (16)
و به دوم قوله تعالي:
«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» سوره بلد آيه 10: «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي .» (17)
سوره فصلت آيه 16 و بسوم نظر دارد. قوله تعالي: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا.» (18)
و به چهارم قوله تعالي: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» (19)

امر و دعا در معني يكي است
و بايد دانست كه امر و دعاء در معني يكي است تفاوت بين آنها بر تبهكاران است كه دعاء طلب نمودن داني است از عالي بطور ذلت و كوچكي، امر طلب نمودن عالي است از داني بطور علو و استيلاء و بزرگي در پاسخ اعتراض كه آيا دين اسلام طريق مستقيم نيست و كسي كه بر دين اسلام است چه معني دارد كه مكرر از خدا بطلبد كه وي را هدايت نمايد بطريق مستقيم بلكه تحصيل حاصل است علماء تفسير در اينجا چند معني گفته اند:
1- هدايت كن ما را يعني ثابت بدار ما را بر دين حق زيرا كه خداوند خلق را هدايت نمود بدين حق و ملت اسلام مگر آنكه ممكن است لغزشي پيدا شود و شك و ريب براي كسي پديد گردد اين است كه ما مأموريم از خداوند طلب استقامت نمائيم بر دين حق با زيادتي ايمان چنانچه فرموده:
«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُديً» سوره محمد آيه 19.
2- ثابت گردان ما را بر دين حق در آينده چنانچه در گذشته عمر بر دين حق ثابت بوديم و مطابق همين معني از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند آري ممكن همين طوري كه در حدوث محتاج بعلت محدثه است در بقاء نيز محتاج بعلت مبقيه است پس باين لحاظ بايستي علي الدوام از خداوند طلب نمائيم كه ما را بر دين حق و صراط مستقيم ثابت دارد و از كج روي و لغزش نگاه دارد و در هيچ حالي ما را بخود وانگذارد كه اگر آني نظر لطف از ما باز دارد طعمه شيطان و اسير قواي سبعيه و شهويه خواهيم گرديد اين است كه بامر حق تعالي بايستي هميشه ثبات و استقامت از خدا بطلبيم و عرض كنيم:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» سوره آل عمران آيه6.
3- مقصود دعاء كردن و عرض حاجت نمودن است و دعاء يكي از عبادات بسيار نيكو بشمار ميرود زيرا كه عرض حاجت نمودن بطور تذلل و فروتني سبب قرب بحق تعالي ميشود و نيز در اينكه آيا مقصود از صراط مستقيم چيست كه مأمور گشته ايم از خدا طلب كنيم كه بآن هدايت يابيم، بين مفسرين گفتاري است 1- مقصود از صراط مستقيم قرآن است نظر بروايتي كه از رسول اكرم (ص) و حضرت أمير المؤمنين (ع) رسيده.
2- طريق مستقيم دين خداست كه نيز بازگشت باول مينمايد، از رسول اكرم (ص) چنين روايت ميكنند كه آن جناب سه خط كشيد يكي طرف راست خود و ديگر طرف چپ خود و خط ديگر مقابل روي خود و فرمود اين راه خداست و اين آيه را خواند:
«أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» (20) سوره انعام آيه 154.
3- در بسياري از احاديث از ائمه طاهرين رسيده كه طريق مستقيم، پيغمبر (ص) و اوصياء آن بزرگوار است.
خلاصه، معني اين است كه از خداوند مسئلت مينمائيم كه ما را هدايت و رهبري فرمايد بطريق مستقيمي كه سر انجام آن منتهي گردد
بمقام قرب رب العالمين و رحمت غير متناهي او و آن همان راه و طريقي است كه انبياء و اولياي الهي در آن رهسپار گرديده اند و از اعوجاج و كج روي كه در اثر خدعه نفس اماره و القاء شيطاني در ما پديد ميگردد ما را نگاه دارد و در طريق حق و حقيقت ثابت قدم گرداند.
و شاهد بر اينكه مقصود از طريق مستقيم همان طريق انبياء و اولياء الهي است اين است كه پس از آن فرمود:
«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ؛
راه و روش كساني كه آنها را گرامي داشته اي و ايشان مشمول انعام و اكرام تو گرديده اند.»
در تفسير اهل بيت است كه صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ راه كساني ميباشند كه خداوند آنها ستوده و در كلام مجيد تعريف از آنها نموده:
«فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»سوره نساء آيه 71.
شكي نيست كه بالاترين نعمتهاي الهي نعمت هدايت و ايصال برحمت واسعه رحماني او و افاضه نور معرفت است در قلب، و اين موهبت الهي در اثر ايمان و پيروي اولياء حق تعالي و متابعت دين اسلام پديد ميگردد.
«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ» در بسياري از اخبار است كه مقصود از كساني كه بغضب خداوند گرفتار شده اند يهوديها يعني موسويانند و مقصود از گمراهان نصاري يعني عيسويانند و شاهد سرش اين باشد كه اهل ديانات كه بگمان خود سلوك الي اللَّه مينمايند و غرض آنها قرب بحق و نزديكي برحمت وي است يكي از سه قسم خارج نيستند يا در قوس صعود حركت مينمايد و منتهاي سير آنها جوار رب العالمين است يا حركت قهقرايي مينمايند و هر چه بر شدت حركت خود بيفزايند بعد آنها زيادتر ميگردد يا بيراهه حركت مينمايند و طريق اول طريق اسلام است كه فرمود:
«وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ» سوره يس آيه 10.
و طريق دوم طريق يهوديانست كه بغضب حق تعالي كه منبعث از بعد وي است نزديك ميگردند و طريق سوم طريق عيسويانست كه از حق گمراهند.
بعضي از علماي تفسير گفته اند «صراط مستقيم» عبارت از تحصيل نمودن حد وسط در اخلاق و ملكات نفساني چهار گانه است كه از اركان علم اخلاق بشمار ميرود: عفت، شجاعت، حكمت، عدالت، عفت حد وسط بين شره و خود نفس است و آن ميانه روي نمودن در اعمال قواي بهيميه است كه نه واقع گردد در فسق و فجور و زياده روي در اعمال قواي شهويه تا آنكه قواي حيواني قوي گردد و مثل اسب شرور صاحب خود را بزمين زند و ديگر جلوگيري آن مشكل گردد و نه آنكه چنان مسامحه نمايد در مقتضيّات قواي شهويه كه قوا و مشاعر وي ضعيف گردد و بخود نفس گرفتار شود و از كار بيفتد و بار او را بمنزل نرساند.
شجاعت: حد وسط بين جبن و تهوّر است، و آن تعديل و تعادل ميان مقتضيات قواي غضبيه است كه جبان و كم دل نباشد كه باندك چيزي تحت تأثير واقع گردد و خود را ببازد و در موقعي كه بفرموده عقل يا شرع بايستي اقدام نمايد بر امري خود داري نمايد و ترس و جبن وي را بگيرد، چنين آدم ضعيف النفسي بهيچ امر مهمي نتواند اقدام نمايد و اگر داخل كاري گردد باتمام نخواهد رسانيد. و نه آنكه متهوّر و بي باك باشد و خود را بدون ارشاد عقلي يا حكم شرعي در مهلكه بياندازد هيچ يك فضيلت نيست حد وسط كه عبارت از شجاعت است يكي از فضائل نفساني بشمار آيد. حكمت: علم بحقيقت اشياء است كه هر چيزي را در مرتبه خود بشناسد و آن حد وسط بين جهل و بلادت يعني نفهمي و بيخردي، و بين مكر و خدعه و شيطنت است حكيم و خردمند كسي را گويند كه عقل و فكر خود را بكار اندازد و در آنچه بايد در امور عقلايي فكر كند و تدبر نمايد و مسامحه كاري نكند و در آنچه برتر و بالاتر از فكر بشر است خودداري نمايد و فكر خود را بزحمت نيندازد و موقعيت خود را در تمام امور بشناسد و پا از گليم خود درازتر نكشد و نيز حكمت باز ميدارد انسان را از خدعه و تدليس و آنچه بر خلاف وظيفه انساني است زيرا كه حكمت عقل را بزرگ و نفس را قوي و قواي روحاني را جلا ميدهد و آدمي را بي نياز ميگرداند از آنكه پيرامون تدليسات نفساني و خدعه هاي شيطاني گردد بلكه در تمام امور پيش رو وي عقل و طريق او عقلايي است.
عدالت: مساوات و ميانه روي بين تمام اخلاق و ملكات نفساني است و تمامي اخلاق نيكو و ملكات ارجمند ناشي از اين چهار ملكه است و عدالت بمعني حقيقي قدر جامع بين همين چهار ملكه ايست كه در بالا بيان نموديم و كسي كه داراي عدالت گرديد مشي او و حركت او بر طريق مستقيم است و همين است صراط مستقيمي كه هر كس روش خود را بر آن قرار دهد فائز گرديده و از جمله كساني ميگردد كه خداوند در باره او انعام و اكرام فرموده و آنها هدايت شدگانند.
قوله تعالي: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.» سوره انعام آيه 82. (21)
شايد مقصود از ظلم هر روش ناروايي باشد كه انسان را از حق و حقيقت دور گرداند يهوديها در باره مسيح از حد اعتدال خارج گرديدند بطرف تفريط افتادند و گفتند مسيح پسر زانيه است، و نصاري در باره او غلو نمودند و گفتند اله و پسر اله است و صراط مستقيم همان عقيده مسلمانان است كه او را بنده خدا و رسول او و پيمبر ميدانند و نيز بعض مسلمين در باره حضرت امير عليه السّلام غلو نمودند و او را خدا گفتند و بعضي در باره آن جناب تفريط نمودند و او را چهارم مرتبه و چهارمين خليفه پيغمبر (ص) دانستند و بعضي ديگر مثل نواصب كه دشمن آن مولا گرديدند و آن برگزيده ايزد متعال را لعن و نفرين نمودند و بر صراط مستقيم كسي ثابت مانده كه او را امام و خليفه بلا فصل پيغمبر اكرم (ص) ميداند و بامامت او شهادت ميدهد.

نعمت دو قسم است نعمت ظاهر و نعمت باطن
نعمت ظاهر ارسال پيمبران، انزال كتب سماوي، موفقيت انسان براي پذيرفتن اوامر و نواهي حق تعالي، استقامت و پايداري وي در جاده مستقيم منحرف نگرديدن او از طريقي كه سر انجام آن قرب برب العالمين است ملتزم گرديدن بوظائف عبوديت و بندگي، متخلق گرديدن باخلاق روحانيين ثابت گرديدن در راستي و درستي بطوري كه در هيچ موقعي قدم وي از صراط انسانيت نلغزد نعمت باطن آن نوري است كه در ابتداء خلقت از منبع فيض ازلي ترشح نموده بر ارواح بشر و هر فردي از بشر بقدر استعداد و قابليت ذاتي خود از آن نور استفاده نموده، چنانچه از پيغمبر اكرم (ص) است كه «خداوند خلقت نمود خلق را در ظلمت پس از آن از نور خود بر ارواح ترشحي اضافه نمود هر كس قبول آن نور نمود هدايت يافت و هر كس خطا رفت گمراه گرديد و بهمان ترشح نور است كه راه هدايت گشوده شد پس مؤمنين بهمان ترشحات نور حق نظر دارند و منتظر تظاهرات نور حق ميباشند مثل اينكه در موقع باران اول ترشحي از ابر ميشود پس از آن باران ريزان ميگردد. (تفسير روح البيان)

در فضيلت سوره حمد
بعضي از دانشمندان در شرافت و فضيلت سوره مباركه حمد گفته اند اين سوره مشتمل بر جميع معارف و امور هفت گانه ايمان است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقرار و اعتراف بتوحيد ذات و صفات الهي است «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اقرار و اعتراف باين است كه حمد و ستايش مخصوص بذات احديت است «رَبِّ الْعالَمِينَ» اقرار و اعتراف بتوحيد افعال است كه خداوند بذات مقدس خود مربي و پرورش دهنده تمامي عوالم موجودات است، عالم امر، عالم خلق، عالم ملك، عالم جن، عالم حيوان، عالم انسان از شريفترين آنها مثل انبياء و اولياء گرفته تا برسد بتابعين و مخالفين كه تماما تحت تربيت حق تعالي واقعند «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» اشاره برحمت رحماني اوست كه تمام موجودات را فرا گرفته و رحمت رحيمي او كه مخصوص نيكان و اهل تقوي و ايمان است.
«مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» اشاره بحقيقت معاد و بازگشت موجودات است بسوي او.
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» اعتراف عبد است بعبوديت و تذلل و التجاء و نيازمندي بسوي خداوند و اين حالتي است براي انسان بين ابتداء خلقت او كه از حق است و انتهاي امر وي كه بازگشت و رجوع اوست بسوي حق.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ طلب هدايت و رستگاريست كه بنمايد بما راه روشن و بفهماند روش و طريق اولياء خود را و از راه لطف و كرم حقاني خود ما را در طريق مستقيم ثابت قدم گرداند و از كج روي ما را محفوظ دارد و بما افاضه نمايد علم و معرفت و بما نشان دهد آيات حقاني خود را و آنچه ما را بفضيلت انساني ميرساند.
«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» اشاره بقرآن مجيد است كه شريف ترين كتابهاي آسماني است كه بانبياء قبل نازل گرديده زيرا كه نفس رسول اكرم (ص) كه جوهر و حقيقت نبوت است، بوجهي كلمه الهيه است كه از آن تعبير بكلمه «كن» ميشود، و بوجه ديگر حقيقت محمّديّه كتاب مبين است كه در آن آيات حكمت و معرفت مندرج گرديده، و بوجه ديگر وجود رسول اللَّه بعينه صراط است (صراط اللَّه العزيز الحميد) و وصول بمعرفت حق سبحانه و تعالي ممكن نيست مگر از طريق معرفت بحقيقت او و براه نمايي او و بارشاد خلفاي او. (22)

پاورقي

1- فرضية الكتروني:
امروزه در فيزيك مدعي هستند كه كليه اجسام از ساده و مركب از ذرات بسيار ريز بنام مولكول تشكيل شده و مولكول با آن همه ريزي و كوچكي داراي يك يا چند اتم است و اتم نيز از مقداري الكتريسته مثبت بنام پروتون و مقداري، الكتريسته منفي بنام الكترون ساخته شده و وضع قرار گرفتن آنها در اتم باين نحو است كه تمام پروتونها و در حدود نصف الكترونها در مركز اتم تشكيل قسمت سنگيني باسم هسته مركزي را ميدهند و بقيه الكترونها اطراف هسته در يك يا چند مدار بدور هسته ميچرخند و با سرعت بسيار زيادي مشغول حركت ميباشند.
دل هر ذره را كه بشكافي
آفتابيش در ميان بيني
(سعدي)
2- هنگام قرائت نمودن قرآن پناه ببريد بخدا از شر شيطان رانده شده درگاه احدي.
3- بگو اي رسول اكرم اي پروردگار من پناه ميبرم بتو از وسوسه هاي شيطان و ديوان سركش.
4- هر امر بزرگي كه ابتداء او باسم اللَّه نشود قطع ميگردد و بثمر نميرسد.
5- اين قدر معاني بيان ميكردم براي باء بسم اللَّه كه اگر مي نوشتند بقدري ميشد كه بايستي بار هفتاد شتر نمايند.
6- و اگر سؤال كني از كفار چه كسي خلقت نموده آسمانها و زمين را و مسخر نموده خورشيد و ماه را هر آينه البته گويند خدا.
7- اله و خداي شما يكي است و نيست الهي مگر او رحم كننده و مهربان است.
8- خدايي است كه نيست الهي مگر او كه زنده و پاينده است.
9- آيا نديدي و نظر نكردي بسوي پروردگار خود كه چگونه كشيده سايه را شايد مقصود از ظل و كشيدن آن همان وجود اشياء باشد كه همه ظل رحمت واسعه خداوندي اويند و رحمت او محيط بر همه چيز و او قيوم كل و همه قائم بوي اند.
10- خدايا از تو سؤال ميكنم باسم آن چنان كه پهن نموده اي بآن اسم خيرات را.
11- حمد ميكنم او را براي اينكه او شجاع است.چ
12- هر آينه بتحقيق خلق نموديم انسان را در بهترين صورت، سوره تين آيه 4 .
13- هر آينه بتحقيق گرامي داشتيم اولاد بني آدم را، سوره بني اسرائيل آيه 72.
14- كلام مولي حضرت امير (ع) است آيا چنين گمان ميكني اي انسان كه- تو جرم و جسد كوچكي هستي در صورتي كه عالم بزرگ در تو منطوي و پيچيده شده است..
15- اين معني بمذاق اهل سنت است لكن بمذاق شيعه بسم اللَّه جزء سوره است.
16- خدا آن كس است كه خلقت نمود هر چيزي را پس از آن هدايت نمود او را يعني پس از خلقت راه هدايت را از طريق قوي و مشاعر بوي نمايانيد، سوره طه آيه 52.
17- (النجدين) مثل دو راه است حق و باطل در اعتقاد، صدق و كذب در گفتار، جميل و قبيح در افعال، يعني قوه تميز ببشر داديم كه تميز دهد بين حق و باطل و حسن و قبح را بشناسد پس خود بسوي اختيار دوست دارد كج روي را و ترجيح ميدهد كوري را بر هدايت.
18- قرار داديم آنها را پيشوا كه بامر ما خلق را هدايت نمايند.
19- آنها كساني ميباشند كه خداوند آنها را هدايت نموده و بهدايت آنها هدايت بياب.
20- اين است راه راست من متابعت نمائيد آن را و پيرامون راههاي متفرق نگرديد كه متفرق ميگرديد و گمراه ميشويد.
21- كساني كه ايمان آوردند و ايمان خود را بظلم نپوشانيدند آنها در محل امن و امانند و هدايت يافته شدگانند.
22- مخزن العرفان در تفسير قرآن، سيده نصرت امين بانوي اصفهاني، ج 1، ص 64-18، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش.

بازگشت