تفسير روان جاويد


سوره الفاتحة (1): آيه 7
صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ «7»
ترجمه
راه آنانكه انعام كردي بايشان نه آنانكه غضب شده است بر آنها و نه گمراهان.
تفسير
در معاني و تفسير امام (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل فرموده كه يعني بگوئيد بنما بما راه كسانيرا كه انعام فرمودي بر آنها بانكه توفيق دادي آنها را بدينداري و فرمانبرداري خود نه بمال و تندرستي همانا ايشان گاهي كافران و فاسقانند و آنانكه توفيق يافتند بدين و طاعت كساني هستند كه خداوند در باره آنها فرموده و كسيكه اطاعت كند خدا و پيغمبر را با كسانيكه انعام فرموده است خدا بآنها كه پيغمبران و راست گفتار و كرداران و شهدا و صلحا باشند محشور خواهد بود و چه خوب رفقائي هستند آنها و كسانيرا كه غضب شده است بر آنها يهودند كه خدا در باره آنها فرموده آنها كساني هستند كه غضب كرده است و لعن فرموده خداوند آنها را و گمراهان نصاري هستند و آنها كساني ميباشند كه خداوند در باره آنها فرموده بتحقيق گمراه شدند از پيش و گمراه كردند بسياري را و نيز از آنحضرت نقل شده كه هر كس منكر خدا شود گمراه و مورد غضب الهي است و در معاني الاخبار از پيغمبر (ص) نقل شده كه آنانكه خداوند بايشان انعام فرموده شيعيان علي (ع) ميباشند كه گمراه و مورد غضب الهي نشدند و خداوند بآنها نعمت ولايت علي (ع) را كرامت فرموده است و از امام صادق (ع) روايت شده كه آنها شيعه محمد (ص) و ذريه طاهره او هستند و آنانكه مورد غضب الهي شدند دشمنان ائمه اطهارند و گمراهان اهل شكّند كه امام خودشان را نمي شناسند.
تحقيق بنظر حقير تمام اين تفاسير بيان مصداق است نهايت آنكه افراد واضحة و كامله را بيان فرمودند پس هر كس بر شاه راه هدايت اسلام مشي كند و عقائد حقه و اخلاق حسنه تحصيل نمايد و اعمال صالحه بجاي آورد او از كساني است كه خداوند بآنها انعام فرموده و هر كس از اين شاه راه منحرف شود چه تقصير و تفريط نمايد و چه مفرط و غالي شود هم مورد غضب الهي است و هم از گمراهان است و باين اعتبار هر دو فريق يكي هستند و كفر يك ملت است و نكته بلاغتي تفصيل بيان انطباق اين دو وصف است بر چنين شخصي كه بيشتر وادار مي كند شخص را كه مواظب خود باشد و منحرف نشود كه اگر خداي نخواسته منحرف شود هم مورد غضب الهي است هم از گمراهان خواهد بود بنابراين فرمايش فيض رحمه اللّه در اين مقام كه فرموده است اگر تقصير و تفريط نمود مانند يهود مصداق مغضوب است زيرا كه بعد لازمه مغضوبيّت است و بعيد از شاه- راه كسي است كه باو پي نبرده است و كوتاهي كرده است در پيدا كردن آن و تقصير و تفريط نموده است در اداء حق آن و گمراه كسي است كه افراط و غلو ورزيده مانند نصاري و تند روي نموده و از شاه راه خارج شده است با آنكه از انصاف نميشود گذشت بيان لطيف دقيقي است ولي از حق هم نميشود گذشت خلاف تحقيق است زيرا هر كس در شاه راه هدايت مشي نميكند چه پيدا نكرده باشد بواسطه كندي و چه از راه پرت شده باشد بواسطه تند روي هم بعيد است و هم مغضوب و هم مطرود و هم گمراه و از مقصد خارج شده و بمقصود هم نرسيده علاوه بر آنكه قرآن كتاب خدا است كه براي استفاده عموم خلائق فرستاده شده و ظواهر آن براي همه حجت است نهايت آن كه احتمال ورود مبيّن و مخصص در كلام ائمه عليهم السلام ايجاب فحص و اجتهاد نموده است و اين معاني دقيقه از فهم عامه و ظواهر الفاظ خارج است بلي ممكن است يكي از بواطن قرآن باشد كه ما نميتوانيم در آن حكمي بنمائيم مكر به بيان قطعي از معادن وحي يا انكشاف يقيني كه براي هر كس روي نميدهد.
ايقاظ بدانكه سوره مباركه حمد هفت آيه است و فاتحة الكتاب ناميده شده است براي آن كه در اول قرآن ثبت شده و منافات ندارد كه در مدينه نازل شده باشد زيرا ترتيب ثبت غير از ترتيب نزول است علاوه بر آنكه از ابن عباس و قتاده مروي است كه در مكه نازل شده است و شايد هم دو مرتبه نازل شده باشد يك مرتبه در مكه و ثانيا در مدينه و باين مناسبت بسبع المثاني معروف شده و شايد بمناسبت همين تقدم رسمي است كه ام الكتابش خوانده اند و شايد بمناسبت احتوائش بمعاني قرآن بر سبيل اجمال باشد كه در ذيل عنوان تنبيه در شرح بسمله اشاره شد و بعيد نيست كه ابتداء در مكه نازل شده باشد ولي پيغمبر (ص) مأمور باظهار و قرائت نبوده و بعد از فرض نماز باين كيفيت در مدينه طيبه مأمور باظهار شده است كه اين خود بمنزله نزول ثانوي محسوب ميشود در هر حال قبلا گوشزد شد كه اهل خلاف اين آيه را دزديدند و منكر شدند با آنكه بعدد هر سوره نازل شده و خودشان در مصاحف ثبت كردند و مائز بين سوره ها قرار دادند ولي چون قبلا با بيان اوفي در تحت عنوان مذكور بعرض رساندم كه اين آيه مجمع انوار قرانيه و نقطه باء آن وجود مقدس علوي است خفاش صفتان با اين همه وضوح و روشني اين آيه را نديدند و در نماز قرائت ننمودند با آنكه محدث عظيم الشأن ايشان ابو هريره نقل نموده كه اعرابي در حضور پيغمبر (ص) در مسجد نماز خواند و پس از استعاذه بخدا از شيطان سوره فاتحه را بدون بسمله قرائت نمود پيغمبر (ص) فرمود نمازترا قطع كردي مگر نميداني بسم اللّه الرحمن الرحيم جزء سوره حمد است و حمد جزء نماز است حال تصور كنيد وجوه محتمله در اين مقام را با آنكه حضرات معتقدند كه عثمان خليفه سوم قرآن را جمع آوري و مرتب نموده آيا ممكن است احتمال بدهند كه امام سوم خودشان اين آيه را بر قرآن افزوده و در يكصد و چهارده جاي آن ثبت كرده باشد در صورتي كه اگر بسمله جزء قرآن نباشد لازم مي آيد قرآن يكسره نازل شده باشد و سوره سوره نباشد با آنكه مسلما قرآن بتدريج بر پيغمبر (ص) نازل شده و سوره سوره يا آيه آيه بوده است و بر فرض يكسره بوده عثمان كه سهل است هيچ عاقلي كه بخواهد كتاب كسي را جمع آوري نمايد بدون مناسبت مطالب آنكتاب را از يكديگر جدا نمي كند و يكعبارت را در يكصد و چهارده جاي آن كتاب تكرار نمي نمايد و بر فرض كسي ميخواست مرتكب چنين امري شود مگر امير المؤمنين (ع) و اصحاب كبار ساكت مي ماندند و ميگذاردند اين عمل انجام يابد پس معلوم شد اين امر محال عادي بعلاوه بر خلاف عقيده آنها است احتمال دوم آنكه اعتقاد آنها اين باشد كه بسمله نازل نشده يا اگر نازل شده يكمرتبه بيشتر نبوده ولي پيغمبر اكرم امر فرموده كه قرآنها را اين طور ترتيب دهند العياذ باللّه پيغمبري كه خداوند در باره او ميفرمايد از پيش خود حرف نميزند هر چه ميفرمايد وحي الهي است و در مقام بيان كلام خداوند خطاب بخود را هم نقل ميفرمايد چگونه تصور ميشود اين كار را كه بنده راضي نشدم بعثمان نسبت بدهم از پيش خود كرده باشد، احتمال سوم آنكه اين در ازمنه بعد واقع شده باشد آنهم انصاف آنستكه قابل تصديق نيست بلكه هيچ عاقلي احتمال نمي دهد زيرا اولا خداوند ميفرمايد بدرستي كه ما خودمان نازل نموديم قرآن را و همانا ما مر او را هر آينه نگهبانيم با اين همه تاكيد در كلام خدا چه طور ميشود مسلماني معتقد باشد كه كسي بتواند بر قرآن چيزي بيفزايد بعلاوه عرض شد كه اين كار كار هيچ عاقلي نيست، فرضا هم اگر معاندي بخواهد چيزي بر قرآن بيفزايد چيزي مي افزايد كه براي خودش نافع باشد يا چيزي كم ميكند كه براي خودش ضرر داشته باشد نه چيزيكه براي او نفع و ضرري نداشته باشد، بعد از اين مقدمات احتمالي كه باقي ميماند اينستكه اين جماعت كور شده باشند و بسم اللّه الرحمن الرحيم را در قرآن نديده باشند و اين احتمال اگر چه در بدو نظر بعيد ميايد ولي با آن مقدمات كه در تحت عنوان تنبيه بعد از شرح بسمله ذكر شد كه اجمالش آنستكه تمام معاني قرآن بوجود جمعي نوري در بسمله موجود و امير المؤمنين (ع) نقطه تحت باء او است معلوم ميشود آنها چون آنحضرت را نديدند و نشناختند و منكر شدند خداوند ديده بصيرت آنها را بر دو زائل فرمود و بفرموده خداوند در آخرت هم كور محشور ميشوند چون اعراض از ذكر حقيقي حق كردند پس بفرموده خداوند هم در دنيا كورند هم در آخرت زيرا هر كس در دنيا كور باشد در آخرت هم كور است و هر كس در آخرت كور باشد لابد در دنيا هم كور بوده خداوند كه ظالم نيست پس كوري دنياي اينها دليل بر كوري آخرتشان و كوري آخرتشان دليل بر كوري دنيايشان است، اين است كه خداوند در باره آنها فرموده تاريكي آنها بالاي تاريكي است چون بيرون بياورد دستش را نمي بيند كسيكه خداوند باو نور عطا نفرموده نور ندارد حال باور كن اي عزيز كه تا قلب نوراني نشود از قرآن جز خط سياه روي كاغذ سفيد نمي بيند و اگر ظلماني شد آنرا هم نمي بيند چنانچه آنها نديدند خداوند ديده بصيرت ما را بگشايد تا الفاظ و معاني قرآن را ببركت ولاي مولي و توسل بذيل عنايت خاندان عصمت و طهارت به بينيم و بشناسيم و بحق آن عمل نمائيم در عيون از امير المؤمنين (ع) نقل نموده كه فرمود بسمله جزء فاتحه است و پيغمبر (ص) فاتحه را تلاوت ميفرمود و آيه آيه ميشمرد و ميفرمود فاتحة الكتاب هفت آيه است معلوم ميشود پيغمبر (ص) اين كار را ميكرد كه كسي منكر جزئيت بسمله نشود و عجب آنستكه باز منكر شدند اعجب از همه آنكه از صراط الذين تا آخر سوره مسلما يك آيه است بنابر اين اگر بسمله جزء نباشد فاتحه شش آيه ميشود و آنها ظاهرا قبول دارند كه فاتحة الكتاب هفت آيه است با اين وصف ميگويند بسمله جزء نيست و اين يك كوري باطني است كه از آن كوري ظاهري بالاتر است كلام در اين مقام بطول انجاميد ولي چون از اشعه جمال علوي در اين خلال برهان ساطعي از كلام خداوند و فرموده مولاي متقيان يافتم براي اينكه بسمله جزء حمد است نميتوانم از ذكرش بگذرم و آن اين است كه خداوند در سوره زخرف فرموده و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم: يعني و بدرستيكه شان آنستكه در سوره ام الكتاب نزد ما هر آينه علي بحكمت كار فرما است پس بنص آيه شريفه امير المؤمنين (ع) در مقام حقيقت و نورانيت سوره حمد نزد خدا است و خود مولي فرمود من نقطه با بسم اللّه هستم پس آنحضرت در بسم اللّه است و خدا فرمود علي (ع) در ام الكتاب است معلوم ميشود بسم اللّه جزء ام الكتاب است خوب ميخواهم برايت واضح كنم اگر چه بحمد اللّه تعالي روشن است مثلا اگر تو نداني شاه كجا است سؤال كني بگويند شاه در قصر سلطنتي است اگر يقين داشته باشي كه شاه در طهران است آيا يقين پيدا نمي كني كه قصر سلطنتي جزء طهران است پس خداوند تصديق امير المؤمنين را فرموده در آنكه آنحضرت فرمود من نقطه باء بسم اللّه هستم و امير المؤمنين هم تصديق خدا را فرموده در آنكه خدا فرمود علي در ام الكتاب است و اينها تكذيب هر دو را نمودند پس كافر شدند بخدا و علي (ع) آنرا كه دوستي علي (ع) نيست كافر است گو زاهد زمانه گو شيخ راه باش و اين برهان واضح را نديدم كسي از مفسرين اقامه نموده باشد گويا از بركات وجود ذيجود علوي خداوند نصيب من فرموده بگير و غنيمت بدار و عجب آنستكه كسي از متكلمين شيعه را نديدم كه باين آيه شريفه استدلال نموده باشد بر ولايت مطلقه آنحضرت با آنكه دلالتش واضح است و اسم مبارك صريحا ذكر شده است و ديگر جاي شبهه و اشتباه كاري براي ضعفاء الايمان و گمراه كنندگان باقي نميماند كه بگويند چرا خداوند مقام ولايت را براي آنحضرت باسم در قرآن تعيين نفرموده است، و مخفي نماند كه اگر ضمير در كلمه انّه در آيه شريفه بقرآن هم راجع شود دلالت بر مقصود دارد نهايت آنكه بعلاوه دلالت دارد بر آنكه قرآن در حمد است ولي محتاج به بياني است كه خارج از رسم اين كتاب است، و اجمال آن در ذيل شرح بسمله بيان شد در اين مقام باز از نور مقدس حلّال مشكلات حل مشكلي برايم شد كه مشكل است از بيان آن صرف نظر نمودن و آن آنستكه در اخبار ائمه اطهار وارد شده است كه خداوند عبادت اهل خلاف را قبول نمينمايد و ثواب عبادات آنها را بشيعيان عطا ميفرمايد و اين در بدو نظر منافي با عدل است كه كسي زحمتي بكشد و كاري بكند كه ثواب داشته باشد ثوابش را باو ندهند و بكسي بدهند كه آنعمل را بجا نياورده است، لذا علماء اعلام جواب فرمودند كه خداوند ثوابي بمقدار ثواب عمل آنها تفضلا بشيعيان عطا ميفرمايد و اين جواب بنظر حقير بيرون از صواب است زيرا بنابر اين آن ثواب ثواب عمل آنها نيست، و تحقيق آنستكه هر عمل خير و ذكر خدائي از هر كس باشد و لو مشرك قدر و منزلتي نزد خدا دارد و نورانيتي در آن هست كه در مقام خود محفوظ است چنانچه از اخبار احترام معابد كفار و غيرها استفاده ميشود و ببراهين عقليه هم ثابت شده است كه تمام انوار و خيرات از هر كس باشد در عالم جمع بيك وجود نوري حاضر و موجود است و تمام سيئات و شرور هم در يك جا مجتمعند و همچنين طينت سعداء و اشقياء در عالم جمع هر يك اعمال مناسبه خود را جذب مينمايند و اين است معني اثبات وزر اولين و آخرين براي دوّمي در زمان ظهور امام زمان (ع) با آنكه اثبات وزر اولين بر حسب ظاهر مصححي ندارد، بنابراين در اين مقام بايد گفت چون شرط قبول عبادات ولايت است و عبادت اهل خلاف فاقد شرط است و قبول نميشود و نمازشان كه عمده عبادات است چون بسمله را جزء سوره نميدانند اگر نگويند بعلاوه فاقد جزء است و صحيح نيست و شيعيان داراي ولايتند و در اول هر امري بسم اللّه ميگويند متمم عمل آنها را ايجاد مينمايند و جهت نورانيت آن اعمال را كه در مقام خود محفوظ است و بايد بمورد قابل برسد جذب مي كنند و باعتبار آنكه اصل عمل صادر از اهل خلاف است اضافه بآنها شده و باعتبار آنكه تماميتش از قبل شيعيان بوده ببركت تمسك بائمه اطهار ثوابش بآنها عطا گرديده است از برادران عزيزم چون كلام بطول انجاميد معذرت ميخواهم.
(فكر بكر و تنبيهات) چندي قبل متوجه اين نكته شدم كه محقّق آيه چيست يعني بچه سبب آيه آيه شده است چون مي بينيم بسياري از موارد هنوز كلام تمام نشده آيه تمام ميشود و بسا ميشود كه امر برعكس است يعني كلام تمام است و آيه تمام نيست لذا علماء تجويد در اواسط آيات بسا علامت وقف لازم گذارده اند و در اواخر آيات علامت عدم جواز وقف با آنكه فقهاء وقف در فواصل آيات را مستحب شمرده اند اينهم يكي از موارديستكه اجمالا قبلا تذكر دادم كه چندان نبايد بآداب قرّاء عمل نمود و نيز فرموده اند مكروه است قرائت زيادتر از هفت آيه بر جنب لذا بايد مقصود از آيه را دانست و ثمرات فقهي را كه بسيار است و اين يكي از آنها است مرتّب نمود، براي حل اين مسئله بتفاسير مراجعه نمودم چيزي نيافتم، آنچه بنظر قاصر ميرسد آنستكه مقصود از آيه در شرع و عرف همان كلمات است كه در قرآنها مجتمعا نوشته شده و با كلمات ديگر فاصله دارد، و گاهي هم علامتي ميگذارند و در اوائل سور مينويسند چند آيه است و گاهي هم بين بصري و كوفي در تعداد آن خلاف است و اعتبار بجواز وقف و عدم جواز آن نزد قراء و تماميت كلام و عدم تماميت آن نيست زيرا ظاهر آنستكه اين قرآن ها با تمام اين خصوصيات از زمان ائمه عليهم السلام بوده و تا كنون تغييري پيدا نكرده از قضا تورية و انجيل هم همين نحو است و از اينجا معلوم ميشود اين رويّه كتب سماويه است و بنظر مي آيد كه سرّش آن باشد كه هر پيغمبري كه بمنصب نبوت فائز ميگردد يا بوحي الهي است يا از وراء حجاب يا بتوسط جبرئيل در هر حال اتصالاتي بعالم غيب پيدا ميكند و به بيان ساده تر كلماتي از جبرئيل بتدريج تلقي ميكند و بتدريج ضبط مينمايد بلا تشبيه مانند طفلي كه بخواهد از معلم عباراتي را تلقي نمايد و بتدريج حفظ كند البته معلم متدرجا بقدر استعداد آنطفل يك يا چند جمله القا مينمايد و طفل تلقي و ضبط ميكند تا عبارات تمام شود مثلا جبرئيل ميگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم پيغمبر (ص) تلقي و ضبط ميفرمايد جبرئيل عرض ميكند قل هو اللّه احد آنحضرت حفظ ميفرمايد تا آخر سوره مباركه بعد از آن در موقع قرائت بر اصحاب پيغمبري كه آنقدر ساعي است كه چيزي از كلام خداوند سقط نشود كه قل و اقرء و ساير خطابات بخود را هم ضبط و نقل ميفرمايد لابد بهمان نحو هم كه تلقي و ضبط فرموده بر اصحاب قرائت ميفرمايد و آنها هم بامر مبارك بهمان نحو ضبط و ثبت در اوراق مينمايند و از اينجا آيه پيدا ميشود و فاصله ظاهر ميگردد خلاصه آنكه آيه عبارت از مقدار تلقّيات انبيا از وسائط وحي يا اتصالات آنها بعالم غيب است. لهذا عقيده حقير وفاقا لأكثر المحققين آنستكه قرآن همانطور كه خداوند وعده فرموده از صدر اسلام تاكنون بهيچ وجه دست نخورده و كم و زياد نشده است اگر بعقل خود و تواريخ مراجعه نمائي كاملا معتقد ميشوي كه قرآن در زمان خود حضرت ختمي مرتبت مضبوط و محفوظ بوده و كتّاب وحي و خواص صحابه مينوشتند و حفظ ميكردند و اگر فراموش مينمودند مورد سؤال و مؤاخذه مي شدند معني ندارد چيزي از قرانيكه براي هدايت عامه بشر نازل شده از بين رفته باشد و يا ابلاغ نشده باشد و آنعباراتيكه در اخبار تحريف بعنوان قرآن ذكر شده است واضح است كه جزء قرآن نيست و نبوده و از طرز كلام پيدا است كه كلام الهي كه بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثل آن نازل شده باشد نيست و اخباريكه در باب تحريف قرآن وارد شده است بنظر حقير محمول است بر قرآنيكه مفسر و مكتوب بوده بخط امير المؤمنين (ع) و املاء پيغمبر (ص) و آن در نزد حضرت امير (ع) بوده ليكن متفرق بوده و بعد از رحلت حضرت رسول (ص) امير المؤمنين (ع) مشغول بجمع آوري آن شده است و پس از جمع آوري بر صحابه عرضه داشته آنها چون لازم نداشتند قبول نكردند و آنحضرت آن را بمنزل برده و چون باملاء پيغمبر (ص) بوده شايد براي دلجوئي حضرت زهرا (ع) بآنحضرت تمليك فرموده و مصحف فاطمه (ع) كه در اخبار ائمه اطهار ذكر ميشود عبارت از آن باشد و اطلاق مصحف بر چنين قرآن مفسريكه فرد اكمل قرآنها است البته بنحو اكمل ميشود حتي بر همان عبارات كه باملاء پيغمبر (ص) و خط امير المؤمنين بوده اطلاق كلام اللّه بي وجه نيست زيرا آنچه آن حضرت ميفرموده مسلما وحي الهي بوده خصوص در اين قبيل مقامات كه گمان ندارم كسي از مسلمين معترف نباشد زيرا آن عبارات لابد تمام شرح احكام و تفاسير حلال و حرام و تعيين سعداء و اشقياء و تفصيل قصص و حكايات قرآنيه و صحيح از بين قرائات مختلفه و تفسير متشابهات قرآن و بيان بطون و رموز و اسرار قرآنيه و تعيين ناسخ از منسوخ و امثال اينها بوده بنابراين قرآن مفصل صحيح كاملي بوده نهايت آنكه اينكلمات و عبارات كه بعنوان تفسير و بيان درج شده بوده بقصد اعجاز بشر از اتيان بمثل آن از حيث فصاحت و بلاغت نبوده است مانند حديث قدسي كه با قرآن علي التحقيق همين فرق را دارد و اين قران در اين خانواده عصمت دست بدست وديعه بوده است و بمراعات حكم و مصالحي كه با اندك توجهي معلوم ميشود اظهار نميفرمودند و الان هم در نزد حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالي فرجه ميباشد و منتظر امر الهي است كه ظاهر شود و ظاهر كند انكتاب مقدس را و شايد در آنكتاب ناسخ ها و احكام ديگري هم باشد كه مصلحت در اظهار آنها نبوده و تا زمان ظهور هم نيست اين اجمال مطالب و وجه جمع بين كلمات بزرگان و استدلالات مختلفه و اخبار و روايات عديده است كه در اين باب ذكر شده و اگر طالب تفصيل باشي بمقدمات تفسير صافي و فصل الخطاب شيخ اجازه ما قدس سره مراجعه نما، تا شواهد و امارات و دلائلي از اخبار و بيانات بزرگان دين بيابي كه شاهد صدق اين بيان باشد اگر چه آندو بزرگوار بواسطه جمود بر ظواهر اخبار كه مناسب با مذاق آنها است در اين اصل مخالفت فرموده اند ولي حق همان است كه بيان شد بگير و غنيمت بشمار، مطلب ديگر كه لازم است تذكر دهم آنستكه قرآن بقراآت مختلفه قرائت شده است آنچه را كه مسلم است جواز قرائت بر طبق يكي از قراء سبعه است اگر چه در واقع يكي از آنها صحيح باشد و آن همآنستكه در قرآن كامل ثبت است ولي ائمه اطهار ترخيص فرمودند قرائت قرآن را بنحو متعارف و امر فرمودند بمراجعه و تدبر و تفكر در آيات و عمل نمودن بر طبق آن بطوريكه شخص ميتواند تمام عقايد خود را در اصول و فروع و قصص و وقايع گذشته و آينده از قرآن اخذ نمايد و اخلاق خود را هم از روي قرآن تصفيه نمايد باين معني كه ظواهر آن حجت است بر تمام خلائق نهايت با مراجعه بعقل و اخبار معصومين بلكه ميزان صحت و سقم روايات را ائمه اطهار قرآن قرار داده اند و فرمودند اخبار ما را بقرآن عرضه داريد و مطابقه نمائيد اگر مخالف بود دور بيندازيد و عمل نكنيد و اگر مخالف نبود بلكه موافق بود واجب است بر شما متابعت آن و اين هم دليل واضحي است كه قرآن دست نخورده و اگر هم تغييري پيدا كرده جزئياتي است كه موجب تغيير معني نيست و اگر هم باشد طوري نيست كه عمل بآن مضر بحال جامعه باشد زيرا كه مقصود از قرآن همان قرآن است كه در دسترس عامه مسلمانان است نه قرآنيكه نزد خودشان است و بكسي ارائه نميدهند بلي ممكن است ترتيب قرآن حجت نباشد چون مسلما بترتيب نزول جمع نشده است مثلا اگر قرينه در آيه باشد براي مفاد آيه بعد يا قبل از آن قرينيت ندارد مثل آيه تطهير كه در شأن خمسه طيبه نازل شده است و در قرآن در ذيل دو آيه كه در باب تكاليف زوجات پيغمبر (ص) است درج شده است دليل نميشود كه اين آيه هم در شأن آنها نازل شده است و اين اختصاص باين مورد ندارد در بسياري از احكام شرعيه مثمر ثمر است، و شيخ استاد ما رضوان اللّه عليه در اين مقامات تأمل در استدلال ميفرمودند و حجيت اين قبيل قرائن را ثابت نمي دانست، اگر چه اقوي در نظر حقير حجيت است اگر چه در واقع باين ترتيب مرتب نباشد و دليل همان ارجاع ائمه هدي و پيغمبر (ص) است بقرآن كه همين قرآن است كه باين ترتيب مخصوص مرتب شده و ما مأمور به تمسك بآن شده ايم و در صورت تمسك فرموده اند هرگز گمراه نخواهيد شد، بلي آيه تطهير در شأن اهل بيت عصمت و طهارت است زيرا تطهير همان عصمت است كه مخصوص بآنها است و از خود آيه استفاده ميشود كه انشا اللّه تعالي در ذيل آن بيان خواهد شد و در اينجا از باب مثال ذكر شد كه در مقابل كسيكه منكر شأن نزول آيه و دلالت تطهير بر عصمت شود ميتوان گفت اين فضيلت هر چه باشد اختصاص بزوجات طاهرات ندارد، بلي يكي از مزاياي آن قرآن كه در نزد امام زمان است همين است كه بترتيب نزول مرتب شده است و شايد اينكه در بعضي از روايات وارد شده است كه امام زمان ميآيد و دين جديد و كتاب جديد مي آورد اشاره بهمان قرآن و احكامش باشد كه داراي مزاياي مفصله است و اللّه العالم بحقائق الامور، عياشي از پيغمبر نقل فرموده كه ام الكتاب افضل سوره است كه نازل فرموده است او را خداوند در كتاب خود و او شفاء است از هر درد مگر مرگ، و در كافي از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه اگر بخواني حمد را بر مرده هفتاد مرتبه و زنده شود عجبي نيست و از حضرت باقر (ع) روايت نموده كه كسيكه خوب نكند او را حمد خوب نميكند او را چيزي. (1)

پاورقي

1- تفسير روان جاويد، محمد ثقفي تهراني، ج1، ص 13-22، انتشارات برهان، چاپ: سوم، تهران، 1398 ق.

بازگشت