تفسير جلاء الأذهان و جلاء الأحزان


سورة فاتحة الكتاب
مكّيّة و هي سبع ايات
نامهاي فاتحة الكتاب، بدانكه اين سوره را ده نام است:
1- فاتحة الكتابش خوانند از بهر آنكه اوّل كتاب است و افتتاح بدوست، و گفته اند: از براي آنكه اوّل او فرود آمد.
2 و 3- امّ الكتابش و امّ القرآنش خوانند براي آنكه اصل كتاب است چنانكه مكّه را «امّ القري» خوانند از آنكه اصل زمين ازوست، و گفته اند: از براي آنكه مقدّم قرآن است، و «امّ» بمعني امام بود، و گفته اند: از براي آنكه مجمع علوم است چنانكه در خبر آمده است كه خداي تعالي از آسمان صد و چهار كتاب فرستاد از آنها چهار اختيار كرد و علوم آن صد در آن چهار جمع كرد و آن توراة و انجيل و زبور و قرآن است آنگه علوم و بركات و ثواب داننده و خواننده اين چهار كتاب را در يكي جمع كرد و آن قرآن است، و آنگه علوم و بركات قرآن جمع كرد و در سورتهاي مفصّل نهاد، و آنگه علوم و بركات و ثواب مفصّل جمع كرد و در فاتحة الكتاب نهاد، پس هر كه فاتحة الكتاب بخواند چنان باشد كه صد و چهار كتاب خوانده باشد.
4- سبع المثانيش خوانند براي آنكه هفت آيت است و بيشتر آيتها را الفاظ مكرّر و مثنّي است، و از بهر آنكه در هر نماز دو بار بايد خواندن، و از بهر آنكه دو بار فرود آمد يك بار بمكه و يك بار بمدينه.
5- وافيه اش خوانند از براي آنكه اين سوره مبعّض نتوان كرد در نماز بخلاف سورتهاي ديگر.
6- كافيه اش خوانند براي آنكه اين سوره از سورتهاي ديگر كفايت كند و هيچ سوره از وي كفايت نكند چنانكه رسول صلي اللّه عليه و آله گفت: امّ القرآن عوض من غيرها و ليس غيرها منها عوضا.
7- اساسش خوانند براي آنكه مردي بنزديك شعبي آمد و از درد پهلو شكايت كرد شعبي گفت: اساس قرآن بر او خوان، گفت: اساس قرآن چه بود؟- گفت: سورة- الحمد از آنكه از عبد الله عباس شنيدم كه او گفت: هر چيزي را اساسي بود اساس دنيا مكّه است، و اساس آسمانها غريباست و آن آسمان هفتم است، و اساس زمينها عجيباست و آن زمين هفتم است، و اساس بهشتها بهشت عدن است و آن ناف بهشتهاست، و اساس دوزخ جهنّم است و آن دركه هفتم است، و اساس خلق آدم است، و اساس پيغمبران نوح است، و اساس بني اسرائيل يعقوب است، و اساس كتابها قرآن است، و اساس- قرآن فاتحة الكتاب است، چون ترا رنجي رسد يا بيمارئي باشد فاتحة الكتاب برو خوان تا شفا يابي.
8- شفايش خوانند از آنكه رسول صلي اللّه عليه و آله گفت: «فاتحة الكتاب شفاء من كلّ سقم» (1)
ابو سليمان روايت كرد كه با رسول صلي اللّه عليه و آله بغزائي بوديم مردي بعلّت صرع بيفتاد يكي از صحابه فرا شد و سوره فاتحة الكتاب در گوش وي خواند برخاست و تندرست شد با رسول بگفتيم از اين حال، گفت: هي امّ القرآن و هي شفاء من كلّ داء.
9- صلاتش خوانند رسول صلي اللّه عليه و آله اين سوره را صلاة خواند تا بدانند كه نماز درست نباشد الّا بدين سوره، و نيز گفت كه: خداي تعالي گفته است: قسمت الصلوة (اي سورة الفاتحة) بيني و بين عبدي نصفين فنصفها لعبدي و لعبدي ما سأل گفت: قسمت كردم من نماز را يعني سوره فاتحة الكتاب را ميان خود و ميان بنده ام دو نيمه يك نيمه مراست و يك نيمه بنده مراست و بنده مراست آنچه بخواست، آنگه گفت: چون بنده بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، خداي تعالي گويد: حمدني عبدي بنده من حمد من گفت، و چون گويد: الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ خداي تعالي گويد: أثني عليّ عبدي، بنده من بر من ثنا گفت، و چون گويد: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، خداي تعالي گويد: مجّدني عبدي بنده من مجد و بزرگواري من گفت، و چون گويد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، خداي تعالي گويد: هذا بيني و بين عبدي اين ميان من و ميان بنده من است، و چون گويد اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ تا بآخر سوره خداي تعالي گويد: هذا لعبدي و لعبدي ما سأل اين بنده مراست خاصّ و بنده مراست آنچه خواست.
10- سورة الحمدش خوانند از براي اينكه اوّل آن لفظ حمد است. (2)
اين سوره مكي است يا مدني
خلاف كرده اند عبد الله عباس گفت: مكّي است مجاهد گفت: مدني است، و بعضي ديگر گفتند: هم مكّي است و هم مدني و اصحّ آنست كه مكّي است، روايت است از امير المؤمنين علي عليه السّلام كه گفت: نزلت فاتحة الكتاب بمكّة من كنز تحت العرش اين بمكّه فرود آمد از گنجي زير عرش، ابن عباس گفت: چون رسول صلي اللّه عليه و آله بمكّه باداء رسالت برخاست اوّل سخن او اين بود كه گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تا آخر سوره بخواند قريش گفتند: فضّ اللّه (3)
فاك خداي دهانت بشكناد و نيز رسول خداي بالاي ده سال بمكّه مقام كرد پس از بعثت و نماز كرد و درست شده است كه نماز تمام نباشد مگر بدين سوره پس بايد كه مكّي باشد. و در اخبار بعثت آمده است كه روزي رسول خداي صلي اللّه عليه و آله بر كوه حراء بود ناگاه سايه بر سر او افتاد نگاه كرد تا چيست شخصي را ديد پرها باز گشاده و همه روي آسمان بپوشيده ندا ميكرد كه: السلام عليك يا محمّد اقرأ بخوان، رسول گفت: من پيش از آن آوازي شنيده بودم و كسي را نديده خديجه را از اين خبر دادم و خديجه عمّ خود ورقه نوفل را خبر داد او گفت: اي خديجه محمد را بگوي كه ازين هيچ غم مدار چون آواز بشنوي بر جاي بايست تا خود چه باشد تا اين روز كه رسول صلي اللّه عليه و آله اين حالت و صورت معاينه بديد بترسيد بغايت و پاي بر جاي داشت و گفت: ماذا أقرأ و لست بقارئ چه خوانم كه خواننده نيم؟- گفت: بر خوان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تا آخر سوره رسول بشنيد و ياد گرفت و برخواست و باز آمد تب گرفته و گفت: زمّلوني دثّروني مرا باز پوشي خديجه رضي اللّه عنها جامه بر رسول افكند و او را بخوابانيد و دست بر پشت وي نهاد گفت همچنان ميلرزيد كه كبوتر بچه، ساعتي بخفت و از خواب در آمد و اين قصّه باز گفت و گفت: همان شخص آمد نه بدان صورت و مرا گفت: بخوان، گفتم: چه خوانم؟- گفت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ خديجه برخاست و بنزديك عمّ خود رفت و او را از اين حال خبر داد شادمانه شد و گفت: اي خديجه ترا بشارت باد كه اين علامت كه تو ميگوئي دليل ميكند كه اين شوهر تو پيغمبر آخر الزمان باشد كه ما نعت و صفت او در توراة و انجيل خوانده ايم آنگه ورقه نوفل بيامد و رسول را گفت: ترا بشارت باد كه تو آني كه عيسي عليه السّلام بتو بشارت داد خلقان را و تو بر مانند آني كه عيسي پيغمبر بود، و تو پيغمبر مرسلي، و ترا جهاد فرمايند، و اگر من آن روزگار دريابم با تو جهاد كنم، چون ورقه نوفل وفات يافت رسول صلي اللّه عليه و آله گفت: من او را در بهشت ديدم جامه هاي حرير پوشيده، مجاهد گفت: ابليس چهار بار بناليد يك بار كه لعنتش كردند، و يك بار كه از بهشتش بيرون كردند، و يك بار كه رسول را بپيغمبري فرستادند، و يك بار كه سوره فاتحة الكتاب فرود آمد.
عبد الله مسعود روايت كرد از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله كه او گفت: من قرأ «بِسْمِ اللَّهِ- الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كتب اللّه له بكلّ حرف اربعة آلاف حسنة و محاعنه اربعة آلاف سيّئة و رفع له اربعة آلاف درجة هر كه اين آيت بر خواند خداي تعالي او را بعدد هر حرفي چهار هزار حسنه بنويسد و چهار هزار سيّئه بسترد و چهار هزار درجه رفع كند (4)
عبد الله عباس گفت: معلّمان بهترين مردمانند چيزي كه بديشان دهيد بر وجه عطيّه دهيد و ايشان را در حرج ميندازيد بدانكه بمزد ستانند كه چون معلّم كودك را تعليم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كند و كودك بگويد خداي تعالي براءتي بنويسد براي كودك از دوزخ و براي مادر و پدرش و براي معلّم (5)
آورده اند كه ملك روم را دردسري پديد آمد كه جمله اطبّا از آن عاجز شدند نام فرستاد بنزديك امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب عليه السّلام و درد سر خود را در آن نامه ياد كرد امير المؤمنين علي كلاهي بوي فرستاد و گفت: هر گاه ترا دردسر باشد اين كلاه بر سر نه تا شفا يابي همچنان كرد خداي تعالي او را شفا داد عجب داشت بفرمود تا كلاه را بشكافتند در آنجا كاغذي يافتند برو نبشته «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بدانست كه شفاي او از آن بوده است اسلام آورد و مسلماني نهان ميداشت.
و اين آيتي است از فاتحة الكتاب و از هر سورتي دليل بر اين آنست كه اين آيت از چهار وجه بيرون نيست يا براي اوّل سوره نويسند يا براي آخر يا براي فصل ميان دو سوره يا آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند اگر براي اوّل سوره است بايستي كه در اوّل سوره براءة بودي، و اگر براي آخر است بايستي كه در آخر سوره انفال و آخر سوره النّاس بودي، و اگر براي فصل است بايستي كه ميان انفال و توبه بودي و در سوره نمل نبودي، و چون اين سه باطل شد بنماند الّا آنكه آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند، عبد الله عباس گفت: كه از رسول خداي شنيدم كه او گفت: علامت آنكه من بدانستمي كه سوره تمام شد آن بودي كه جبرئيل آمدي و در اوّل سوره ديگر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بمن آوردي از ابو هريره روايت است كه يك روز با رسول خداي صلي اللّه عليه و آله در مسجد نشسته بوديم مردي در آمد نماز آغاز كرد و گفت: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ رسول صلي اللّه عليه و آله بشنيد گفت: يا هذا قطعت علي نفسك الصلوة نماز بر خويشتن تباه كردي نداني كه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» از الحمد است، و هر كه اين را ترك كند يعني بسم اللّه را آيتي ترك كرده باشد، و هر كه آيتي ازو ترك كند نمازش بريده شود و نماز روا نيست الّا بفاتحة الكتاب.
بلند گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» در نماز جهري واجب بود و در نماز اخفاتي سنّت بود و دليل برين اجماع اهل البيت است از رضا عليه السّلام روايت كرده اند از پدرش كاظم از پدرش صادق عليهما السلام كه او گفت: «اجتمع آل محمّد علي الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم و علي قضاء ما فات من الصلوة في اللّيل بالنّهار و في النّهار باللّيل (6) و علي ان يقولوا في اصحاب النبيّ احسن قول،» و الف را (7)
در بسم اللّه بيفكندند و با را دراز بكشيدند تا درازي كشش بر الف دلالت كند و در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» چنين نكردند از براي آنكه اين آيت مكرّر است از بهر كثرت استعمال را تخفيف باو اوليتر بود.
اكنون ابتدا كنيم بتفسير:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)
اين آيت دو معني را شامل است بر دو تقدير:
يكي آنكه خبر باشد از حق تعالي بدانكه مي گويد كه: ابتدا ميكنم اين كتاب مجيد را بنام خود.
دوم آنكه ما را ميفرمايد بابتدا كردن بدين نام و ميگويد كه: ابتداي كارها بنام من كنيد كه منم آن خداي كه مهربانم بر بندگان خويش مؤمن و كافر را در دنيا روزي دهم، بخشانيده ام بر بندگان خاصّ خود، خاصّ در قيامت برايشان رحمت كنم و رسول صلي اللّه عليه و آله ميگويد: كلّ امر ذي بال لم بيدأ فيه ببسم اللّه فهو ابتر يعني هر كاري كه او را قدري و منزلتي باشد چون ابتداي آن كار بنام او نكنند ابتر و بريده باشد و در چند جايگاه خداي ما را فرموده كه: ابتدا بدين نام كنيم «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ، و فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ»، و در خبر است كه: اذا سمّي اللّه العبد علي طعام لم ينل الشيطان منه و اذا لم يسمّه نال منه چون بنده طعام خواهد خورد اگر «بسم اللّه» گويد شيطان از آن طعام تناول نكند و اگر نگويد تناول كند.
بدانكه در اسم و مسمّي خلاف كرده اند بيشتر برآنند كه اسم جداست و مسمّي جدا كه اگر اسم و مسمّي هر دو يكي بودي بايستي كه اگر كسي آتش گفتي زبانش بسوختي و چون عسل گفتي دهانش شيرين شدي، و نيز خداي تعالي را در قرآن و در اخبار هزار و يك نام است اگر از بهر هر اسمي مسمّي ديگر بودي بايستي كه هزار و يك نام خداي را هزار و يك مسمّي بودي و آنانكه اسم و مسمّي يكي ميگويند تمسّك ميكنند بقول خدا: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي ، و ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها» و اين هر دو آيت بر مذهب ايشان دليل نميكند.
(اللّه ) نام ذاتي است قادر بر اصول نعم و آن حياة است و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل و تمكين از نيل مشتهي و اين را براي آن اصول نعمت خوانند كه نعمت هيچ منعمي بي اين تمام نشود و چون اين نعمتها برترين نعمتها باشد شكرش برترين شكرها بايد، تا كه بحدّ عبادت رسد كه عبادت غايت شكر است.
(الرّحمن الرّحيم ) اشتقاق هر دو از رحمت است و رحمت نعمت باشد، كتاب خود را رحمت خواند و باران را رحمت خواند و تفسير او باراده خير و ترك عقوبت درين معني داخل بود «رحمن» بليغ تر باشد از «رحيم» و «رحيم» بليغتر باشد از «راحم» اين فرق از جهت لفظ است و از جهت معني هم فرق است از براي آنكه «رحمن» منعم باشد بر جمله خلقان مؤمن و كافر و برّ و فاجر و مطيع و عاصي، و «رحيم» خاصّ بود به مؤمنان دون كافران، و رحمن بر دون خداي اطلاق نكنند بخلاف «رحيم» و اين بسمع معلوم است عطاي خراساني گفت: در جاهليّت عرب چنين نوشتندي باسمك اللّهمّ و «رحمن» نشناختندي خداي تعالي رسول را فرمود كه بگو: «بسم اللّه» و آنگه فرمود كه بآن «رحمن» ضمّ كن چون مسيلمه كذّاب بيامد و اين نام بر خود نهاد حق تعالي گفت: «رحيم» بآن ضمّ كن تا اين اسماء بمجموعش مرا باشد كه اگرچه معني «اللّه» از «اله» بود چون در حقّ ديگران اجرا كردند من لام تخصيص بر وي درآوردم تا «اللّه» شد ديگران را ازو بيرون آوردم، چون مسيلمه كذّاب بيامد نام «رحمن» بر خود نهاد «رحيم» با او ضمّ كردم تا لقب ناواجب او از نام مستحقّ من جدا شود و رسول صلي اللّه عليه و آله گفت: خداي را صد جزو رحمت است نودونه در خزانه رحمت ذخيره كرده است و يك جزو بر همه اهل دنيا متفرّق كرده هر رحمتي و شفقتي كه در جهان است از آن يك جزو رحمت است چون فرداي قيامت باشد اين جزو پراكنده را جمع كند و بآن نودونه ضمّ كند و جمله صد جزو رحمت بيارد و بر سر گناه كاران امّت محمد بدارد تا در خبر آمده است كه خداي را در قيامت چندان رحمت باشد كه ابليس طمع در رحمت او كند و اگرچه هرگز بوي نرسد، رحمن است باهل آسمان رحيم است باهل زمين، رحمن است بيك رحمت، رحيم است بصد رحمت، رحمن است چون خواهد ببخشد رحيم است چون نخواهد خشم گيرد، رحمن است بآلاء و نعماء رحيم است ببازداشت محنت و بلا، رحمن است تا برهاند از نيران رحيم است تا برساند بخلد جنان، رحمن است بمن جحده رحيم است بمن وحده، رحمن است. بمن كفره، رحيم است بمن شكره.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2)
اين ثنائي است كه خداي تعالي جلّ جلاله بر خود ميگويد و ما را بثنا و حمد خود مي آموزد لفظش خبر است مرادش امر است معني اش اينست كه بگوئيد كه: حمد و ثنا و ستايش و شكر مر خداي راست جلّ جلاله بر نعمتهائي كه با ما كرده است حمد از شكر عامّ تر است براي آنكه حمد در جاي شكر استعمال كنند و شكر در جاي حمد استعمال نكنند، حمد بر خصال او باشد و اگرچه بتو تعدّي نكند و شكر بر نعمتي باشد كه از او بتو رسد، حمد بزبان باشد وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً شكر باركان باشد اعملوا آل داود شكرا، هر كه حمد كرد شكر كرده باشد و اگر شكر كند حمد نكرده باشد، پيغمبر خداي گفت: الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه عبد لا يحمده (8)
حمد سر شكر است شكر نكرده باشد خداي را بنده كه او را حمد نكرده باشد، و از جمله كلمات ثناي خداي تعالي يكي كلمه حمد است چه او قيد نعمت عاجل است و صيد نعمت آجل نوح پيغمبر عليه السّلام چون طعامي خوردي گفتي: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون شربتي آب خوردي گفتي: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون جامه در پوشيدي گفتي: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون بر چهار پاي نشستي گفتي: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون فرود آمدي گفتي: الْحَمْدُ لِلَّهِ، نام او خداي تعالي در جمله شاكران بنوشت إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً، حمد كلمه ايست جامع مدح را و شكر را از آنجا كه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله گفت كه: سبحان اللّه نصف الميزان و الْحَمْدُ لِلَّهِ مل ء الميزان سبحان اللّ نيمه ترازو باشد و الْحَمْدُ لِلَّهِ پري ترازو باشد، در خبر است كه رسول صلي اللّه عليه و آله گفت: چون بنده گويد: الحمد للّه كما هو أهله فرشتگان از نوشتن باز ايستند حق تعالي گويد:
اي فرشتگان من چرا اينكه بنده من گفت بر وي ننوشتيد؟- گويند: بار خدايا ما آن بتوانيم نوشتن كه دانيم ما چه دانيم كه تو اهل چه اي از حمد، جز تو نداند كه تو سزاوار چه اي از حمد، آنچه تو مستحقّ آني تو داني ما ندانيم. (9)
آورده اند كه يكي از جمله بزرگان صرّه زر بغلام خود داد و گفت: برو در قافله نگاه كن از حاجّ چون مردي را بيني كه از قافله بر كناره ميرود اين صرّه زر بدو ده، غلام رفت و نگاه كرد مردي را ديد كه بر طرفي مي رفت تنها برفت و اين صرّه بدو داد آن مرد صرّه از وي فراستد و سر سوي آسمان كرد و گفت: اللّهم انّك لا تنسي بحيرا فاجعل بحيرا لا ينساك خداوندا بحير را فراموش نميكني بحير را چنان كن كه ترا فراموش نكند غلام با نزديك مرد آمد و گفت: برفتم و چنانكه گفتي زر بدو دادم گفت: چه گفت؟- گفت: چنين گفت گفت: نيكو گفت وليّ النعمة موليها حوالت بآن كرد كه بحقيقت باو داد. (10)
آورده اند كه داود پيغمبر عليه السّلام گفت: بار خدايا شكر تو چگونه گويم و من بشكر تو نرسم الّا بنعمت تو پس شكر تو از من گزارده نشود؟- حق تعالي بداود وحي كرد كه اي داود داني كه اين نعمت كه بر تست از منست؟- گفت: بلي، گفت: بدان راضي شدم از تو در باب شكر.
(رَبِّ الْعالَمِينَ ) خداي و آفريدگار و پروردگاري كه پروردگار جمله عالميان است از ابو الدرداء روايت است كه اين نام مهمترين خداي است جلّ جلاله، از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله روايت است كه هر كه هفت بار بگويد: يا اللّه يا ربّ آنگه هر حاجت كه دارد بخواهد باجابت مقرون گردد، (11)
و در خبري ديگر است كه هر كه پنج بار بگويد: ربّنا وي را اجابت آيد بيانش قوله تعالي: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا» تا بآخر آيت پنج بار «ربّنا» است آنگاه ميگويد: فاستجاب لهم ربّهم (12)
و در خبري ديگر است كه چون بنده گويد: يا ربّ خداي تعالي گويد: لبّيك: و چون دوم (13)
بار و سيم بار گويد: يا ربّ خداي تعالي گويد: لبّيك سل تعط بخواه تا بدهندت.
از ابو هشام روايت ميكنند كه او گفت: من در مسجد واسط نشسته بودم و دوستي با من نشسته بود مردي از در مسجد در آمد باراني پوشيده بر عادت مسافران و نزديك ستوني رفت و دو ركعت نماز بكرد آنگه بر ما آمد و بنشست و گفت: همانا درين مسجد شما تيامني مي بايد كردن بقبله؟- گفتيم: چنين ميگويند، گفت: من هرگز اينجا نماز نكرده ام پيش از امروز، آنگه گفت: مردمان را همي بينم كه ميگويند: اللّهم انّي اسألك باسمك المكتوم بار خدايا بحقّ آن نام پنهان تو، و خداي را هيچ نامي باشد پنهان از بندگان او؟! نبيني كه آدم و حوّا عليهما السلام چون درماندند خداي را بچه نام خواندند گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد، نوح عليه السّلام چون از دست كفّار درماند خداي را بدين نام بخواند: ربّ لا تذر علي الارض من الكافرين ديّارا خداي تعالي دعايش اجابت كرد و دمار از كافران برآورد، ابراهيم عليه السّلام چون حاجتي خواست خداي را بدين نام بخواند: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ در حال باجابت رسيد، و موسي عليه السّلام چون آن قبطي را بكشت گفت:. رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي اجابتش آمد فغفر له، سليمان عليه السّلام از خداي تعالي ملك و مغفرت هم بدين نام خواست: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي اجابت فرمود، زكريّا عليه السّلام چون از خداي فرزند خواست هم بدين نام خواست رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ اجابت كرد، سيّد ولد آدم محمد مصطفي صلي اللّه عليه و آله خداي را عزّ و جلّ بدين نام خواند كه: رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ اجابت آمد كه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ صالحان امّت محمد خداي را باين نام خواندند كه: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تا بآخر آيات توقيع اجابت ايشان چنين آمد كه فاستجاب لهم ربّهم، طريد مملكت ملائكه هم خداي بدين نام خواند: رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ اجابت آمد كه إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ پس خداي را نامي نباشد ازين بزرگوارتر اين بگفت و ناپيدا شد ما بدانستيم كه آن خضر عليه السّلام بود. (14)
اين نام نامي است كه باطلاق جز بر خداي اجرا نكنند و در حقّ ما مقيّد بايد گفت و طريق باين كه گفتيم سمع است و مراد به «عالمين» آدميانند و بروايت ابن عباس جنّ و انس است لقوله تعالي «لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» ابو عبيد گفت: عبارت است از عقلا و آن چهار صنف اند فرشتگان و آدميان و ديوان و پريان، صادق عليه السّلام گفت كه: هم اهل الجنّة و النّار اهل بهشت و دوزخ اند وهب منبه (15)
ميگويد كه: خداي را تعالي هژده هزار عالم است دنيا يكي از آنست و آنگه عمارت دنيا باضافت بآخرت چنانست كه خيمه در بياباني از ابي بن كعب روايت است كه او گفت: مراد باين فرشتگانند و آن هژده هزار فرشته اند چهار هزار و پانصد بمشرق اند و چهار هزار و پانصد بمغرب و چهار هزار و پانصد بجانب سيم و چهار هزار و پانصد بجانب چهارم با هر يكي از ايشان چندان اعوان اند كه عدد ايشان جز خداي نداند از وراي اين همه زميني است سفيد مانند رخام عرضش چندانكه آفتاب بچهل روز تواند بريدن و درازيش جز خداي تعالي نداند پر از فرشتگاني كه ايشان را روحانيان خوانند ايشان را زجلي و آوازي هست بتسبيح و تهليل كه اگر آواز يكي از ايشان باهل اين زمين رسد همه هلاك شوند از آن هيبت، و منتهي و كناره ايشان تا حاملان عرش است.

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3)
خداي مهربان بر اهل جهان از مؤمنان و كافران و بخشانيده در آن جهان خاصّ بر مؤمنان دون كافران، گويند كه: با قرب عهد چرا تكرار اين دو كلمه كرد و خاصّه بر مذهب آن كس كه «بسم اللّه» را آيتي شمرده گفته اند؟- كه چون خداي تعالي خلقان را فرمود كه: ابتداي كارها بنام من كنيد و نام خود اللّه فرمود و آنگه اين اسم را وصف كرد به «رحمن» و «رحيم» بعد از آن فرمود خلقان را تا شكر و حمد او گويند صفتي ديگر بيان كرد و گفت كه: رَبِّ الْعالَمِينَ، خواست تا علّت استحقاق حمد بخلقان بنمايد گفت: اين استحقاق حمد از آنست كه رحمن و رحيمم يعني منعمم بانواع نعمت از نعم دنيا و آخرت و اللّه أعلم بما أراد منه.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)
خدائي كه پادشاه روز حساب و جزاست يعني بملكيّت تصرّف درين روز كس ندارد براي آنكه مالكيّت همه مالكان درين روز زائل شود و املاك همه ملّاك با خداي افتد چه ما بتمليك او مالك باشيم چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كنند ما را در آن تصرّف نباشد و مالك نباشيم چنانكه گفت: وَ إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ... يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً، و اگر «ملك» خوانند بي الف معنيش آن بود كه خداي تعالي در دنيا ملوك را تمكين كرده بعضي را مملكت داد فردا ملك از همه بازستاند و همه را معزول كند ملك خاصّ او باشد چنانكه گفت: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، گفته اند كه: «ملك» عامّتر است از «مالك» از آنكه هر ملك مالك باشد و هر مالك ملك نباشد و گفته اند كه «مالك» بليغ تر است از آنكه تصرّف مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و اقرار و ملك را جز در ملك خود بنرود و مرجع اين اسم با قادري است، و خداي را اين صفت ذاتي باشد و حاصل باشد در ازل و در لايزال و مالك آن باشد كه او را تصرف بود در آنچه او را باشد بر وجهي كه كسي را نباشد كه او را منع كند و عاجز را وصف نكنند بآنكه او مالك است و «دين» را معني حساب است، و «دين» بمعني جزاست، و بمعني غلبه و قهر است، محمد بن كعب قرطي گويد: «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» اي: مالك يوم لا ينفع فيه إلّا الدّين، اين روز را براي آن روز دين ميخوانند كه روزيست كه در او هيچ بكار نيايد
و سود ندارد مگر دين و برين قول دين اسلام باشد، چگونه «يوم» گفت و يوم عبارت است از طلوع آفتاب و آن روز آفتاب نباشد؟- همچنين است امّا بيوم عبارت كرده است از اوقاتي كه در آن اوقات تاريكي نباشد چنانكه در روز پس بر سبيل تشبيه آن را يوم خواند.

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)
ترا مي پرستيم و از تو خداي ياري ميخواهيم و استعانت ميكنيم يعني عبادت هيچ كس را نيست الّا تو خداي را و استعانت و ياري از هيچكس نميخواهيم الّا از تو خداي، «عبادت» غايت تواضع و خشوع و خضوع است مر خداي را و ذليل گردانيدن نفس است در بندگي خداي، تكرار «ايّاك» از بهر استلذاذ را كرد بذكر او چنانكه شاعر گفت: يقولون ليلي أرسلت بشفاعة إليّ فهلّا نفس ليلي شفيعها
و از بهر تأكيد بيان و غرض (16)
را ابو زيد گفت: (17)
اصل «ايّا» «اي يا» بوده است «اي» تنبيه را و «يا» ندا را همزه بكسر كردند و يا را در يا ادغام كردند، ابو عبيد گفت: اصل «اويا» بوده است بمعني رجوع من الايوا واو را با يا كردند و ادغام كردند.
بدانكه عبادت اسمي است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را اوّل بايد كه بدل خاشع و خاضع باشد و قصد او در آن عبادت جز معبود او را نبود و نيّت را از وجوه (18)
شوائب دور دارد و آنچه افعال جوارح است آنست كه بر وجه مشروع و مأمور به كند و ترك محرّمات هم از عبادت است از آنكه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله أبو ذر غفاري را گفت: كن ورعا تكن اعبد الناس پارسا باش تا عابدترين مردمان باشي، يحيي معاذ را گفتند: بنده كي عابد باشد؟- گفت: هرگه كه درجه عبوديّت را ملازمت كند، گفتند: كي درجه عبوديّت را ملازمت كرده باشد؟- گفت: هر گه كه باين شرايط بود كه از دلي صادق گويد:
بار خدايا اگر بدهي شكر كنم و اگر ندهي صبر كنم و رضا دهم، و اگر بخواني اجابت كنم و اگر نخواني توبه كنم و عبادت كنم و بندگي بجاي آرم. (19)
آورده اند كه يكي از صادقان ببازار شد تا بنده خرد غلامي را پيش آوردند گفت: اي غلام چه نامي؟- گفت: فلان، گفت: چه كار كني؟- گفت: فلان كار، گفت: اين را نخواهم، ديگري را آوردند گفت: اي غلام چه نامي؟- گفت: آنچه توام خواني؟- گفت: چه خوري؟- گفت: آنچه توام دهي، گفت: چه پوشي؟- گفت: آنچه توام پوشاني، گفت: چه كني؟- گفت آنچه توام فرمائي، گفت: چه اختيار كني؟- گفت: من بنده ام بنده را با اختيار چه كار، گفت: اين بنده بواستين است او را بخريد.
طاووس يماني گويد: در مسجد الحرام شدم امام زين العابدين عليه السّلام را ديدم كه در نزديك حجر نماز ميكرد و دعائي ميگفت: با خود گفتم كه او مردي صالح است از اهلبيت نبوّت بروم و گوش با دعاي وي كنم چون از نماز فارغ شد سر بر زمين نهاد و ميگفت عبيدك بفنائك اسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو اليك ما لا يخفي عليك بندگك تو بدرگاه تو است، اسير تو بدرگاه تو است، مسكين و محتاج تو بدرگاه تو است، سائل تو بدرگاه تو است، شكايت با تو ميكند از آنچه بر تو پوشيده نيست، طاووس گويد:
ياد گرفتم هيچ سختي مرا پيش نيامد و الّا اين كلمات بگفتم از آن فرج يافتم.
فعل عبادت را بر اعانت مقدّم داشت از آنكه فعل بي اعانت قديم جلّ جلاله نباشد از خلق حياة و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه پس بند اين فعل كرده باين اسباب و آلات توجيه ميكند بخداي و ميگويد: بار خدايا آنچه كردم جز براي تو نكردم و بر آنچه خواهم كرد از تو ياري ميخواهم قتاده (20)
گفت:
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» براي آنكه تو صانعي و «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» براي آنكه ما مصنوعيم و مصنوع را از صانع چاره نيست إِيَّاكَ نَعْبُدُ لتدخلنا الجنان، و إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ لتنقذنا من النيران.
ابو طلحه گفت كه: با رسول در بعضي غزوات بودم چون كار سخت شد و كارزار گرم گشت رسول صلي اللّه عليه و آله سر برداشت و گفت: يا مالك يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، نگاه كردم سرها ديدم كه از تنها مي افتاد و كس را نديدم كه شمشير ميزد و كافران بهزيمت شدند گفتم: يا رسول اللّه اين سرها كه از تنها مي افتاد چه بود؟- گفت: فرشتگان ميزدند و شما نميديديد عبد الله عمر روايت كند كه چون كار بر تو سخت گردد بگوي: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، تا كار بر تو آسان گردد.

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6)
امير المؤمنين علي عليه السّلام ميگويد كه: معني آنست كه اي بار خدايا ما را بر راه راست ثابت دار، و بقول عبد الله عباس «صراط مستقيم» دين اسلام است و راه چيزي جز آن چيز بود پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه بايمان نتواند رسيدن جز بدان و آن فعل خداي باشد از الطاف و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه، و از خداي آن خواهند كه فعل خداي بود و ايمان فعل بنده است بدليل امر و نهي و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب و بدليل وقوعش عند قصد و داعي و انتفايش عند صوارف و كراهت. حارث اعور روايت كرد از امير المؤمنين علي عليه السّلام كه او گفت: از رسول خداي عليه السّلام شنيدم كه او گفت: صراط مستقيم كتاب خداي است جلّ جلاله، سعيد جبير گفت: صراط مستقيم راه بهشت است، ابو بريده اسلمي گفت: صراط مستقيم راه محمد است و آل محمد عليهم السلام، ابو وائل گفت كه: رسول صلي اللّه عليه و آله دو خط بكشيد يكي از چپ خويش و يكي از راست خويش آنگه گفت: هذه السبل اين راههاست و بر سر هر راهي شيطاني است ميگويد:
اليّ اليّ آنگه خطي برابر روي خود بكشيد و گفت: اين راه خداي است پس اين آيت بر خواند: أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ نواس بن سمعان گفت: كه رسول خداي صلي اللّه عليه و آله گفت كه: خداي تعالي مثل بزد صراط مستقيم را كه بر دو كنار راه باروئي (21)است درها بروي گشاده و بر آن درها پردهاست فروگذاشته و بر سر آن صراط داعيي ايستاده (22) خلق را دعوت ميكند ميگويد: اي مردمان در راه (23) آئيد و ميل مكنيد ازين راه و از بالاي آن صراط داعيي دعوت ميكند چون مردم خواهند تا از آن درها يكي بر گشايند(24) آن داعي گويد: ويلك مگشاي كه اگر بگشائي درشوي آنگه گفت: صراط اسلام است، و آن پردها حدّهاي خداست، و آن درهاي گشاده محارم خداست، و آن داعي بر صراط كتاب خداست، و آن داعي كه از بالاي آنست وعظ است در دل هر مسلماني.

صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)
يعني راه آنانكه نعمت كردي بر ايشان (25)
بتوفيق و رعايت و منّت نهادي بر ايشان بتوفيق هدايت (26)
شهر ابن حوشب گفت: اهلبيت پيغمبرند و اصحاب او، عبد الله عباس گفت قوم موسي و عيسي اند پيش از آنكه نعمت بر خود بگردانيدند، واقدي گفت:
راه آنانكه نعمت كردي بر ايشان بشكر بر نعمت و صبر بر بليّت، در تفسير اهل البيت آمده است كه: راه آن كساني كه نعمت كردي بر ايشان از پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان و چه نيكو ياراني اند ايشان: «من النبيّين» محمد است صلي اللّه عليه و آله و «الصدّيقين» عليّ بن ابي طالب است عليه السّلام و «الشهداء» حمزه و جعفرند و «الصالحين» ائمّه هدي اند و «حسن اولئك رفيقا» مهدي امّت است نه راه كساني كه خشم گرفته اي بر ايشان چون جهودان كه «غضب اللّه عليهم و لعنهم» و نه راه كساني كه گمراه شده اند چون ترسايان كه «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» غضب از خداي تعالي اراده مضرّت و عقاب باشد بغيري و رضا اراده خير و ثواب بود و هر دو از باب اراده بود، «مغضوب عليهم» جهودانند «و ضالّين» ترسايانند نزديك جمهور مفسّران بدان آيت كه گفته شد، و نيز روايت كرده اند كه رسول صلي اللّه عليه و آله در وادي القري با جهودان كارزار ميكرد مردي گفت: يا رسول اللّه اينان كه اند كه با تو كارزار ميكنند؟- گفت: الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ، گفت: آن ديگران كه اند؟- و اشارت بترسايان كرد گفت: هم الضالّون.
و روا نيست آمين گفتن در آخر الحمد در نماز، و اگر گويد نمازش باطل باشد باجماع اهل البيت عليهم السلام و طريقه احتياط هم اين اقتضا ميكند از بهر آنكه آنانكه جايز ميدارند ميگويند كه: مستحبّ است اگر نگويند نماز باطل نميشود، ديگر از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله روايت است كه او گفت: انّ هذه الصلوة لا يصلح فيها شي ء من كلام- الآدميّين و باتّفاق اين كلام نه كلام خداست پس ترك بايد كردن ازين وجوه.(27)

پاورقي

1- در تفسير ابو الفتوح و بعضي نسخ اين تفسير «هم» و در مستدرك (ج 1، ص 300): «سم»
2- اين اسم و وجه تسميه در غالب نسخ نيست و در ابو الفتوح نيز بخود اسم اكتفا شده.
3- در عده اي از نسخ «دق» بجاي «فض
4- در مستدرك الوسائل (ج 1، ص 316) از جامع الاخبار و لب اللباب راوندي نقل كرده.
5- در مستدرك الوسائل (ج 1، ص 316) از جامع الاخبار نقل شده ليكن فقط جزء اخير.
6- محدث نوري (ره) آن را در مستدرك (ج 1، ص، 28) از تفسير ابو الفتوح تا اينجا نقل كرده.
7- از اينجا يعني «و الف را» تا عبارت «اوليتر بود» در بعضي نسخ قديمه معتبره نيست.
8- در غالب نسخ «الا بحمده» ضبط شده است
9- در مستدرك الوسائل (ج 1، ص 385) از تفسير ابو الفتوح نقل شده است.
10- اين قصه در غير تفسير ابو الفتوح بنظر نرسيد فراجع (ج 1 چاپ اول، ص 26).
11- اين حديث در مستدرك الوسائل (ج 1، ص: 369) از تفسير ابو الفتوح نقل شده. (.....)
12- اين دو حديث در مستدرك (ج 1، ص 369) از تفسير ابو الفتوح نقل شده.
13- اين دو حديث در مستدرك (ج 1، ص 369) از تفسير ابو الفتوح نقل شده.
14- در مستدرك (ج 1، ص 381) از تفسير ابو الفتوح (ره) نقل شده است.
15- در قاموس گفته: «وهب بن منبه قد يحرك» و در تاج العروس گفته: «ساكن كردن هاء وهب فصيحتر از متحرك كردن آنست» و نيز در اين دو كتاب گفته اند: «منبه بر وزن محدث است» يعني بضم ميم و فتح نون و كسر با و هاء در آخر است، وهب نامبرده تابعي است ليكن پدرش منبه صحابي است.
16- در تفسير ابو الفتوح «عرض» بعين مهمله درج شده است (ج 1: ص 32).
17- از عبارت «ابو زيد گفت» تا «ادغام كرديد» در نسخه قديمي نيست.
18- در نسخه قديمي «از جمله».
19- در عده اي از نسخ هفت بيت در اينجا ذكر شده است بدين ترتيب:
گر بدهي شكر بجا آورم ور ندهي صبر و رضا آورم
گر تو بخوانيم اجابت كنم ور تو نخوانيم عبادت كنم
گر بنوازي ز تو نبود غريب ور ننوازي چه كنم با نصيب
جز در عفو تو دري نيستم جز تو خدا با دگري نيستم
از كرم خويش گناهم ببخش بر من و بر حال تباهم ببخش
بنده مأمور توام يا إله عذر گناه من مسكين بخواه
خائفم از بيم عذاب اليم دارم اميد كرمت يا كريم
و در بعضي از نسخ به پنج بيت اول اكتفا شده است ليكن چون در هيچ يك از نسخ معتبره قابل اعتماد اثري از آنها نيست و گمان قوي آنست كه بعدها الحاق شده باشد لذا ما آنها را در متن نقل نكرديم.
20- در اقيانوس گفته: «قتاده بر وزن سحابه (يعني بفتح قاف) از اسماء معروفه است» در معيار اللغه گفته: «و ابو قتادة كسحابة كنية و سموا قتاده ايضا كثيرا» پس معلوم شد كه قتاده كه از اعلام اشخاص است بفتح قاف ميباشد و بس
21- در غالب نسخ «باره».
22- در چند نسخه «داعي است ايستاده».
23- در چند نسخه «باراه».
24- در بعضي نسخ: «باز گشائيد».
25- در چند نسخه: «نعمت دادي ايشان را». (.....)
26- در بعضي نسخ: «و هدايت»
27- جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، ج 1، ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجاني، ص 27-11، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ: اول، تهران، 1377 ش.

بازگشت